از اتوبوس متنفرم

0 views
0%

سلام من نگارم 20 سالمه قد 168 وزن 65 سینه هام 75 و باسن گرد و قلمبه خوش فرم این داستان مال سالِ پیش هست یه روز وقتی داشتم از باشگاه بدنسازی با اتوبوس برمیگشتم چون ساعت 8 شب بود اتوبوس پر بود زنونه جا نبود و مجبور بودم برم تو مردونه بحالی که از این کار متنفرم چون خجالتیم دو مرد حدودا 45 ساله بعد من سوار شدن و پشتم وایسادن احساس کردم یه چیزی داره رویِ باسنم بالا پایین میره یکم خودم کشیدم جلو که دستی رو رویِ کسم حس کردم حس بدی داشتم فهمیدم که اون دو مرد از پشت و جلو دارن میمالنم از ترس ایستگاه بعد که کلی با خونمون فاصله داشت و تنها راهش به خونه ما یه کوچه همیشه خلوت بود پیاده شدم کارت رو زدم و به سمت کوچه رفتم وسطایِ کوچه احساس راه رفتن پشت سرم رو کردم تا برگشتم با چهره ی های لبخند زنون اون دو تا مرد رو به رو شدم از ترس بدو بدو میرفتم به سمت ته کوچه اون دو تا مرد تا وضعیت رو دیدن بسمتم دویدن یکیشون دهنم و اون یکی دستم رو گرفت به سمت یه خونه ی نسبتا متروکه رفتن تا دستش رو از دهنم برداشت خواستم جیغ بزنم که از دو طرف با مشت زدن تو دهنم از درد فکم نمیتونستم جیغ یا حرف بزنم سریع لباسام رو پاره کردن و اونی که دستم رو گرفته بود به شدت به کسم حمله کرد و شروع کرد گاز گرفتن از چوچولم سوزشش وحشتناک بود اون یکی هم سینه هام رو تیکه تیکه از بس گازش گرفت و مکیدش از شدت فشار چند قطره مایع کرم رنگ از سینم سرازیر شد اونم با یه به به جنده جون شیر میخوام حمله کردم سمت سینم و همشو خورد بعدشم که رفتم دکتر گفت از شدت فشاره بالاخره از سینم دل کند لخت شد تا کیرش رو دیدم ترسم بیشتر شد دراز نبود ولی به شدن کلفت مثل قوطی کنسرو رفت سراغ کونم و بعد یه دره کونیه محکم سوراخم رو یه بار لیس زد و کیرکلفت و کمی خیسش رو بزور فرو کردم داخل کون تنگ من از شدت درد کبود شدم و نفسم رفت خون از کونم سرازیر بود اونی که کسمو میخورد با دیدن وضعیتم قش قش خندید و لباساش رو کند کیرش از اون باریک تر ولی دراز تربود و سیاه بدون هیچ چیزی فرو کرد تو کوسم و بکارتم رو گرفت دیگه نا نداشتم بعد 20 مین یکی کردن کوس و کون من ولم کردن و دوتاشون همزمان اب کیر خونیه چندششون خالی کردن رو صورت منی که بیحال کفه زمین ول بودم بعد یه بابای ولم کردن و رفتن چشام بسته شد وقتی بیدار شدم بیمارستان بودم و با چشمای گریون پدر و مادرم روبه رو شدم الانم که دارم مینویسم از شدت گریه نفسم گرفته این داستان تلخ زندگیم بود و واقیت هس قط برایِ سبک شدنم نوشتم

Date: April 13, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *