سلام، من اسمم امیره. اینكه گفتم یه دوجنسم فكر نكنید منظورم دوجنسه های برزیلیه كه هم كیر دارن و هم كس! نه عزیزم من یه پسر ۲۲ سالم و مثل همه ی پسرای دیگه یه كیر دارم كه در اوج رزمایش بیش از ۱۵ سانته!!! اما خوب من در كنار این كیر طویل و همیشه شق یه كون درست و حسابی هم دارم با كمی احساسات زنانه! یكی از دلایلش رو كه من انتخاب كردم به عنوان خاطره براتون تعریف كنم برمیگرده به تقریبا اولین سكس كاملا موفق من ! من اون زمان هجده سالم بود. در آپارتمانی زندگی میكردیم كه در هر طبقه سه واحد بود. در طبقه ی ما یكی از واحدها كه مال یه زن و شوهر بود كه همیشه ی خدا اونور آب حال میكردن! اما واحد بغلی مال خانواده ای بود محترم! كه ما باهاشون خیلی رفت و آمد داشتیم . خانواده ی همسایه ی ما یه دختر و یه پسر داشتن به نامهای سینا و مینا!!! ـ(من چقدر با اسم این دو تا حال میكردم!) سینا فیكس همسن خودم بود و با هم در یه دبیرستان درس میخوندیم و مینا دو سال از ما كوچیكتر بود. منم كه خوشبختانه یا متاسفانه تنها فرزند خانواده بودم (و هستم !)
خانواده های ما خیلی با هم رفت و آمد داشتن. پدرم مثل پدر سینا و مینا كارمند بود و مادرامون واسه هم جون میدادن! (و اكثر شبها ما خونه ی هم مهمونی تلپ بودیم ) یادش بخیر. از این جهت من و سینا خیلی با هم شیش بودیم و اون خیلی خوب منو میشناخت. سینا یه پسر بلند قد دائم الجق بود! كه همچی بفهمی نفهمی درسش از من بهتر بود و خواهرش مینا یه دختره ساده اما تپل مپل و تو دل برو بود. خوب شلغم كه نیستم با این وضعیت خانواده هامون خوب معلومه كه واسش تیز كرده بودم . اما از طرفی هنوز خیلی بچه بودم و روم نمی شد به مینا نزدیك بشم از طرفی این حس لعنتی هم جنس خواهی (كون دادن و میگم!) دست از سرم ور نمی داشت. تا اینكه یه شب كه حشرم حسابی زده بود بالا و داشتم خیار تو كونم میكردم و از جلو واسه خودم جق میزدم! یه فكر اساسی خورد به كله ام.
روز بعد تو راه برگشت از مدرسه اینقدر برای سینا حرفا و خاطرات سكسی از این و اون تعریف كردم كه سینا حشری شد (و طبق سنوات گذشته ی حشرگیش!) گفت: ای امیر كیرم تو كونت كه دست از سر ما ورنمیداری، بزاری درسمونو بخونیم ! !منم با بی تفاوتی بهش گفتم: فكر بدیم نیستا !
سینا گفت: چی؟
گفتم همین كیرت تو كون من !
یه خورده چپ چپ نگاهم كرد گفت: بچه كونی چی میگی؟ ! گفتم : هیچی همینجوری گفتم !
گفت: تو همینجوری خیلی چیزا میگی اما اینبار یه چیزیت میشه !
گفتم: احمق من واسه خودت گفتم. ما كه بدبختیم و بی عرضه نمی تونیم كس تور كنیم پس چه بهتر كه به فكر
یه جور دیگه خالی كردن خودمون باشیم .
از اونجا كه سینا یه خورده زیرك بود برگشت و گفت: نفهمیدم نكنه افتادی طمعه كون صاحب مرده ی من ؟!
من فریاد كشیدم: نه به خدا! من كون تو رو می خوام چیكار كنم! من دوست توام! من می خوام به تو حال بدم .
ای كاش اونجا بودید و قیافه ی جوشو و لاغر سینا رو می دید كه چطور به یكباره آتیش.
گرفت: می خوای بكنمت!؟
دیدم این حرفش هم بدلم نشست و هم ننشست . بهش گفتم: میل خودته! تو كه منو میشناسی من واسه رفاقت هركاری میكنم و از اونجایی كه تو با این جق زدنات داری خودتو هلاك می كنی می خوام این لطف بزرگو در حقت بكنم. اما سینا همینجوری بر و بر نیگام میكرد . گفتم: اما من در عوضش یه خواهشی ازت دارم . سینا تته پته كنان گفت: جانم؟
سرمو انداختم پایین و آروم گفتم: خواهرتو
***
یه چند ماهی رو كله ی آقا سینا كار كردم (اینقدر كه انرژی صرف كردم واسه مخ زدن سینا میزاشتم واسه كس دیگه ای فكر كنم اسپرز و تور میكردم!) آخرش یه روز تو اتاق خودم كه مثلا برای درس خوندن خلوت كرده بودیم سینا گفت: پای خودت من كاریش ندارم اگه تونستی مخشو بزن! با شنیدن این حرف داشتم از خوشحالی پر در میووردم! مجوز خواهر رو كه از برادره گرفتم مسیر پروژه رو عوض كردم و رفتم رو مخ خانوم! با تمام بی عرضگی و بی تجربگی در كمتر از سه روز آنچنان مخ مینا جونمو زدم كه چیزی نمونده بود در یكی از مهمونیا بیاد بغلم بشینه !
القصه ما مخ دوتایشون و زدیم اونم چه زدنی! قرار شد بنده سكان این عملیات رو در دست بگیرم. روز موعود فرا رسید. و این روز مصادف بود با بیرون رفتن پدر مادرامون دسته جمعی به كوه برای یك نیمروز! خوب طبق معمول منو سینا كه امتحان داشتیم مینا جونم هم موند مثلا پهلو برادرش كه تنها نباشه! ساعت ده و نیم صبح بود كه با هم در اتاق من زل زده بودیم تو چشای همدیگه! یادمه سینا بدجوری از خواهرش خجالت می كشید و حتی جرات نداشت بهش نیگا كنه (خوب حق داره طفلكی!) بالاخره من مجبور شدم یخ جلسه رو ذوب كنم اونم با یه فیلم نیمه! صحنه ها كه شروع شد به پخش شدن یه برق خاص رو در چشمای خواهر و برادر دیدم. بعد از نیم ساعت كم كم رفتم رو فول! براشون یه سوپر اعلای آمریكایی گذاشتم طوریكه چیز نمونده بود جلو من ترتیب همدیگر رو بدن !!!
بعد از مساعد دیدن اوضاع فرمان حمله رو صادر كردم و از اونجایی كه از قبل به صورت فیس تو فیس برای سینا و به صورت مكالمه ی تلفنی چهل و پنج دقیقه ای! برای مینا توضیح داده بودم هركدوممون نقش خودمون رو خوب بلد بودیم! رفتم سراغ لخت كردن مینا كه یه تاپ صورتی تنگ پوشیده بود با یه شلوار آبی تنگ تر! لباسش رو به زور درآوردم دیدم یه كرست كوچیك گل منگولی بسته با یه شرت صورتی كه عكس میكی موس روشه!!! یه لحظه خندم گرفت اما خوب سفیدی و تپل بودن بدن این لعبت اونچنان چشمامو خیره كرد كه بی مهابا رفتم سراغ لبش. حالا لب نگیر كی بگیر. بعد خواستم برم پایین سراغ سیناهای كوچیك اناریش كه برگشتم دیدم ای دل غافل! سینا نشسته و داره ما رو نیگاه میكنه و از روی شلوار جق میزنه!
بهش گفتم: پوفیوس داری چیكار میكنی؟! من آوردمت اینجا كه مشغول شی! د یالا منو لخت كن. همینو كه گفتم سینا افتاد به جون من! تمام لباسامو در آورد و دست آخر رسید به شرتم بهش گفتم نكش پایین! اول خودت هم لخت شو بعد. سینا با یه نیم نگاه به خواهرش لخت شد. از شدت خجالت دوباره كیرش خوابیده بود! برای اینكه بهش جون بدم بهش گفتم: آخ جون كیر!!! و سریع شورتوش كشیدنم پایین. حدسم درست بود . كیر اون (البته سرش!) از كیر من بزرگتر بود. خوابوندمش و شروع كردم ساك زدن. سینا آهی كرد و چشاشو بستو خفه شد.
مینا كه داشت این صحنه رو نیگا میكرد دست برد از پشت شرتمو در آورد. خوابوندمش و كیرمو كردم تو دهنش! جون كه چه لذتی داشت! تا اینجای كار كه همه چی به خوبی خوشی داشت میگذشت. و از اونجاییكه اسپری نداشتیم برای حال بیشتر یه بار آب سینا رو درآوردم! آبشو ریختم رو شكم خودش و یه خوردشو خوردم. (شور بود مثل مزه ی آب كیر خودم!) سینا ولو شد رو زمین و من با خیال راحت رفتم سراغ خواهرش!
به حال 96 خوابیدیدم. شرتشو در آوردم و آروم شروع كردم به خوردن كس خوشكل و مامانیش. هم پف كرده بود بی پدر و هم خیس خیس بود؛ با اون پشم كم پشتش! سینا نیمه جون! نالید كس كش مواظب باش دختره ها! با حركت دست خفش كردم! آخ كه چه لذتی داشت خوردن كس خواهر جلو برادر (البته زمانیكه كیرت تا ته تو دهنش باشه!). دیدم آب منم داره میاد. نشستم رو سرش و آبمو ریختم تو صورتش. بنده خدا رو حسابی كثیف كردم طوریكه پاشد رفت حموم خودشو تمیز كنه. حالا از اینجا به بعد نوبت قسمت دوم بود .
بعد از برگشتن مینا از حموم دیدم دست و روشو خوب شسته و داره می خنده. بنده خدا كیر می خواست! گفتم حالا تا چند دقیقه آهنگ میزارم لخت لخت با هم میرقصیم. آهنگو كه گذاشتم فقط دو تا كیر نیمه شل بود كه تو آسمون آزاد و به دور یه كس چرخ می خوردن! از قیافه ی هم در اون لحظه خندمون گرفته بود. آهنگو ملایمش كردم و بعد مینا رو بغل كردم و روی تخت دمر خوابوندمش. قمبل كرد رو به بالا و از اونجایی كه بردارش تو گوشش خونده بو كه بپا قاطی نكنی و بدبختمون كنی خودش كونشو مهیا كرد واسم! بنده هم رفتمو كرم مرطوب كننده ی مادرمو از تو یخچال آوردم… سرد بود مالیدم در كون مینا خندید جاخالی داد! گرفتم و یه خورده با انگشت چرب كردم تو كونش. به سینا گفتم: خوب نیگا كن چه جوری كونو آماده ی گاییدن میكنم. یاد بگیر كون منو هم اینجوری بسازی !
بعد دو انگشتی كردم تو كون مینا. قشنگ باز میشد. پیدا بود این چند شبه خوب رو كون خودش و طبق دستورات تلفنی من كار كرده! بعد پاشدم و كیرمو حسابی چرب كردم. به مینا گفتم: آماده ای عزیزم؟ سرشو تكون داد و من (زیر نظر مستقیم برادرش!) گذاشتم كون مینا. اول كلاهكم رفت كونش. خیلی راحت! اما همینكه خواستم بقیشو بزارم دیدم داره جاخالی میده و میناله. كمرشو حلقه كردم و بهش گفتم: آروم عزیزم! نترس! درد نداره الان خود منم به داداشت كون میدم! با گفتن این حرف سینا اومد پشت سرم. و كیرشو چرب كرد. داد زد: بده بالا! عصبی شده بود . گفتم بزار مینا ریلكس بشه بعد. كیرمو تا ته ولی آروم كردم كونش و الحق و الانصاف هم خوب را اومد با هم. هی میگفت: یواش! تو رو خدا یواش! یه چند لحظه وایسادم و اولین تلمبه ی زندگیمو زدم! آخ كه چه حالی داد اون كون داغ و تنگ! تلمبه بعد رو كه زدم آه و ناله ی مینا در اومد. هی كسشو میمالید می نالید! كونمو دادم بالا و سینا گفت: یالا، بزار توم! سینا كونم و چرب كرد و سرش كیرشو (مثل خودم) آروم گذاشت تو كونم. یه لحظه خون هجوم آورد تو سرم! قلبم داشت از قفسه ی سینم درمیومد! همیشه آرزوی چنین لحظه ای رو داشتم اما فكرشو نكرده بود كه كیر سینا خیلی كلفتر از یه خیاره!!! تازه دیر شده بود تا ما اومدیم بگیم مادر جنده یواش، سینا تا ته گذاشت تو كونم. اووووه داشتم می سوختم! هم از جلو هم از عقب! نفس كم آوردم. داد زدم : كونی نزن! نكن! وایساد یه خورده صبر كردیم و بعد شروع كردیم. بعد از چند تا تلمبه بالاخره درد كم شد! اما خیلی می سوخت. محكمتر گذاشتم كون مینا .
مینا یه جیغ بلند كشید. سینا كه انگار غیرتو حشریتش با هم مخلوط شده بود داد زد: ناراحت نباش آبجی خودم می گامش!)اگه بتونید در ذهنتون این تصویر رو تجسم كنید می فهمید من اون وسط چی می كشیدم!( كارخدا آب سینا زود اومد و تا آخرین قطرشو خالی كرد تو كونم. كونم داغ شد! قشنگ احساسش میكردم ولی وای مصیبتا از اون لحظه ای كه این كیر خر و از كون بدبخت من كشید بیرون. آتیش گرفتم. داد زدم: كونی خم شو كونمو بلیس كه سوختم! لیسیدن سوراخ جرخورده ی كون بنده همانا و ریختن آبم تا آخرین قطره در كون سرخ و پاره ی مینا همان !!!
بعد از سكس سه تا جنازه ولو شدیم كف اتاق . خوب بعد از اون روز مثل اینكه زیاد به مینا خوش نگذشته بود چون دعوت منو چند بار رد كردن و سینا هم كه انگار كون بنده متعلق به ارث باباشون بود دم دقیقه می خواست بزاره تو كونم. منم گفتم یا كس مینا یا كون بی كون! چند ماه بعد بالاخره همسایمون انتقالی گرفت به زادگاهش! اونا رفتن و من موندم این خاطره .