اشتباه من با دخترخاله حشری

0 views
0%

سلام نمیدونم از کجا بگم و از چی براتون بنویسم ولی این خاطره ای که من براتون مینویسم اصلن جای افتخاری برام نداره و الان متوجه خریتم میشم ولی برای درس عبرت گرفتن دیگران میخوام که براتون بنویسم تا شاید یه نفر با خوندن این نوشته از بعضی از انتخابات زندگیش صرف نظر کنه و یا لااقل اونایی که مثه منن اشتباه منو تکرار نکنن من خیلی ادمه احساسی و خیلی ساده ای هستم و اصلن تا قبل از این اتفاقات حتی به سکس با یه دختر هم فکر نمیکردم داستان من از اونجایی شروع میشه که من یه دختر خاله داشتم که خیلی سرو گوشش میجنبید چون بنده خدا از سن13 سالگی ازدواج کرده بود و جدا شده بود ولی اخرش نفهمیدم برای چی جدا شده از شوهرش ولی فکر کنم چون خانم نمیتونسته با یه نفر بسازه برای همون تا تقریبا 2 سال پیش اصلن نمیدیدمش ولی وقتی که جدا شد پاش به خونه ما باز شد و داعم سعی میکرد به یه نحوی خودشو به من نزدیک کنه مثلا وقتی میومد تو اتاقم میشست کنارم پاشو مینداخت رو پام و مثلا منو تحریک کنه وواقعا هم به خواستش میرسید اما جرات انجام هیچ کاری نبودو وقتی مامانش میومد پاشو از پام جدا میکرد یا از لپام بوس میکرد ا فیلم سوپرای گوشیمو نگاه میکردو در ضمن نه فقط با من ها بلکه با تمام پسر خاله هام همینجوری بود و بهم گفته بودن یه چند باری به اونا حال داده وخودمم میدونستم دوست پسر داره تا یه شب اومد خونه ما و موند و اومد توی اتاق من بازم مثل همیشه پاشو به پام نزدیک کرد منم اون لحظه دلو زدم به دریا و ازش لب گرفتم و سینشو مالیدم براشو همینجوری روی شلوار باهم حال کردیم نمیگم بد بود حسش ولی هم احساس گناه داشتم بعد اون قضیه هم دلم بیشتر میخواست تا اینکه من بعد از این ماجرا برای تجربه بیشتر رفتم سمت یه دختر دیگه و با یکی دیگه دوست شدم و بعد از چند قرار بیرون بهش گفتم عکسای برهنتو بهم بده و اونم بهم داد لباس زیراش خلاصه کارم به جایی رسید که هرشب به هم سکس تل میکردیم و باهم صحبت میکردیم و بعد از یه مدت اومد خونمون و منم برای بار اول داشتم یه دختر غریبرو میبردم به خونمون یادش به خیر بار اول که اومد خونمون اصلن نتونستم خودمو کنترل کنم و به زور بهش چسبید و لختش کردم شلوارشو به زور تا نصفه کشیدم پایین و براش کسشو خوردم دیگه تقلا نکرد بعد اومد برام خورد کیرمو لبمو بوس کرد چند بار دیگه هم اومد و باهم حال کردیم به حساب اون موقع کم کم بهش عادت کردم و تمام این اتفاقات هم زمان افتاد با امتحانات نهایی سال سومم و اونجا اصلن نخوندم و معدل کتبیم شد 17 ولی خوب بود حداقل یکم میخوندم ولی از سال سوم به بعد یعنی تابستونش بهم دیگه نمیخوامت و منم که الان متوجه میشم و الان به رفتار اون موقعم خندم میگیره واقعا داشتم دیوونه شده بودم به هر راهی متوسل شدم حتی به اصرار یکی از دوستام رفتم طلسم گرفتم که برگرده ولی بازم اشتباه میکردم و خلاصه سال چهارمم به اشک و اه و ناله رفت و من به زور قبول شدم چهارمو منی که همیشه هیچی نمیخوندم دانش اموز متوسط به بالا کلاس بودم و توی مدرسه نمونه درس میخوندم خلاصه کنکورو گند زدم ولی الان دیگه متوجه رفتارم شدم و میخوام دیگه مثل پارسال نشه ایشالا سال بعد دانشگاه تهران دارم پزشکی میخونم و الان با خودم فکر میکنم که چه خوب شد همه این داستانا برام پیش اومد تا من به خودم بیام و بفهمم چه استعداد و هدفی دارم این داستانو برای اون کسایی میگم که هنوز راه رفته منو نرفتن و شاید با خوندن این خاطره پشیمون بشن از انتخاب راهشون و برگردن ببخشید که قشنگ ننوشتم اخه بار اولم که دارم خاطره مینویسم و البته بار اولو اخر نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *