اولین کس

0 views
0%

سلام اسمم اشکانه ۲۵ ساله تهران ام من تو ی خوانواده تقریبا مذهبی بزرگ شدم تا ۲۳ سالگی که ی جق با خیال راحت هم نمیتونستم بزنم تا اینکه پدرم برای کار مجبور شد بره ی کشور خارجی منم از این موقعیت که از خانواده جدا بشم درس و دانشگاه رو بهونه کردم موندم که مجردی زندگی کنم روز اول که از بدرقه اونا برگشتم رفتم کلی لباس خریدم تا از اون مدل قبلی دربیام باشگاه ثبت نام کردم خلاصه کلی از لحاظ تیپ و قیافه عوض شدم شروع به پیدا کردن دوست دختر ولی خوب هنوز مشکل سکس رو داشتم برای همین اولین سکس هامو با پسر شروع کردم کم کم با دوست دخترام رابطه برقرار کردم ولی بیشتر به لاپایی ختم میشد که فرو هم میکردم انقدر گریه زاری میکردند که رمقی نمیموند برام برای همین بیشتر با پسر سکس میکردم ولی من عاشق کس لیسی مکیدن پستون بودم از طرفی میترسیدم پول بدم زن بیارم نکنه مریضی چیزی بگیرم تا این که یروز داشتم سوار اسانسور میشدم که دیدم زن همسایه روبرویی امد بیرون شاید در مجموعه من این زن رو شش بار ندیده بودم دیگه در اساسور رو باز کردم و وارد اسانسور شدیم یوهو بدون مقدمه گفت تو که به این خوشتیپی هستی چرا همیشه این طوری نمیگردی و همین کسشعر داشت میگفت که رسیدیم پارکینگ منم فهمیدم داره میره دنبال بچه اش کلی خواهش که اجازه بدید برسونمتون اونم سوار شد ولی عقب ماشین نشست البته منم اصلا به فکر سکس باهاش نبودم که بخوام ناراحت بشم خلاصه تو راه یوهو گفت میشه ی سوال بپرسم منم گفتم بفرما پرسید چرا ازدواج نمیکنی منم برا خودشیرینی گفتم خوشگلا همه پریدن با اینکه این اصلا خوشگل نبود یوهو خندید بهش گفتم شما خواهر هم سن من نداری باز خندید و گفت نه عزیزم تا رسیدیم مهد کودک گفت دیگه تو برو منم ساعتی که میرفت دنبال بچه رو فهمیدم هر روز همون ساعت میزدم بیرون تا برسونمش بودن باهاش برام خیلی خوب بود اصلا فکر رابطه نبودم ولی تو نگاه و حرف زدنش آرامش داشتم تا اینکه من تو ی هفته سه روز پشت هم با سه تا پسر برنامه داشتم که نتوستم باهاش باشم بعد سه روز دوباره باهم تو راه بودیم بی مقدمه گفت تو چی میخوری انقدر گرمی منم سرخ شدم دوباره پرسید گفت چرا حالا با پسر منم برگشتم گفتم دختر ها ناز دارن بعد برگشتم گفتم صدای ما انقدر هم بلند نیست گفت آخه اتاق خواب ما دیوار به دیوار اتاق خواب شماست منم پرو تر شدم گفتم پس چرا صدای شما نمیاد اونم ی هیچی نگفت منم دیگه حرفی نزدم رسیدیم مهدکودک تا فردا صبح که ساعت ۷ بود که دیدم در میزنن که دیدم پروانه است گفت میشه میام داخل منم گفتم بفرما نشست رو مبل منم رفتم ی چایی بزار که برگشتم دیدم لخت وایساده برگشتم گفتم چه کار میکنی گریه اش گرفت گفت دیگه نمیتوم نیاز دارم منم چشمم به سینه های گردش که افتاد سیخ کردم رفتم بغلش کردم اشکاش رو پاک کردم بهش گفتم مطمئنی خودش لبش رو گذاشت رو لبم بغلش کردم بردمش تو اتاق رو تخت خوابوندمش شروع کردم به مکیدن لباش همین طوری ادامه دادم رفتم سراغ لاله گوشش همین که کردم تو دهنم شروع کرد به لرزیدن با خودم گفتم نگاه کن چه قدر تو کفه وفتی اروم شد بهش گفتم چه خانوم حشری خندش گرفتم و منم رفتم سراغ ممه هاش شروع کردم به مکیدن ولی مراقب بودم کبود نشه که یکم ضدحال بود فکر کنم ی 15 داشتم ممه می خوردم که رفتم سراغ کسش که حسابی اب انداخته بود شروع کردم به لسیدنش زبونم رو میکردم تو کسش صدای ناله هاش کل فضای خونه رو گرفته داد زد بسه دیگه شروع کن ی گاز کوچولو از رونش گرفتم گفتم انقدر جیک جیک نکن جوجو خانوم شروعش با تو بوده ولی باقیش دیگه با منه چوچولش رو کردم ند دهنم شردع کردم مکیدن انگشتمم کردم تو کس دوباره شروع کرد لرزیدن و انبار ابش هم امد منم بلد شدم ببین چه کار کردی باهام خندیدیم رفتم ی ماچش کنم که با دستش کیرم رو هدایت کرد تو کسش باهاشم دور کمرم حلقه کرد از این کارش خیلی خوشم امد اونم ی گاز از لپ ام گرفت گفت حالا کی اربابه منم تو همون حالت شروع کردم به تلمبه زدن دیگه حال عوض کردن پوزیشن نداشتم فقط کردم ی 10 شد منم تمام اب رو خالی کردم تو کس کنارش خوابیدم اونم خودش رو کشید رو من بوسش میکردم باموهاش بازی میکردم یوهو تازه انگار به خودم امد که وای من با زن شوردار خوابیدم فهمید حالم خراب شد برگشت گفت چی شد منم گفتم کاشکی این کار رونمی کردیم شوهرت الان داره برا تو زحمت میکشه هرکاری هم کرده باشه ما اشتباه کردیم از روم بلند شد همون طوری رفت تو خونه اش از این بی حیا بودنش خیلی خوشم میاد شناسنامه رو داد بهم گفت بخون دیدم بله ۴ ماهه طلاق گرفته بهش گفتم دیونه حداقل ی ماه ما باهمیم چرا تاحالا نگفتی دیگه ۴ ماهی بود با هم بودیم صبح ها سکس بعد ظهر ها سه تایی گردش منم بدجور عاشقش شده بودم دیگه تا ماموریت ی ساله پدرم تموم شد و خانواده برگشتن خوب منم دیگه عض شده بودم تو این ی سال خورده همش دعوا داشتیم تا به پروانه گفتم میخوام بگیرمت فقط باید خونه رو بفروشی از اینجا بری منم رفتم به خانواده گفتم فلانی رو می خوام رو برید خواستگاری خوب معلوم بود که موافقت نمیکنند چه قدر دعوا ولی نتیجه نداشت اونا قبول نداشتن من عوض شدم الان دیگه کار هم داشتم خانواده ام رو خیلی دوست دلشتم ولی بدون پروانه نمی تونستم زندگی کنم ی روز صبح تمام مدارکم رو جمع کردم رفتنم دم خونه جدید پروانه بهش گفتم شناسنامه کارت ملیت رو بیار کار دارم اونم امد گفتم میریم عقد میکنیم امد مخالفت کنه که ی چاقو گذاشتم دم رگ گردم گفتم اگه حرفه اضافه بزنی همینجا تمومش میکنم شروع کرد گریه کردن خلاصه راضی شد رفتیم برا عقد به چتد تا از دوستام هم از قبل گفتن بیاد برا شاهد این حرفا خلاصه الان داریم سه تایی بهترین زندگی رو میکنیم به زودی قراره ۴ نفر بشیم نوشته

Date: July 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *