بدترین دوران ممکن زندگی من

0 views
0%

به نام خدا اسمم رامینه الآنم ۱۸ سالمه دارم واسه کنکور میخونم الان یه روز تابستون هست یه دفعه گی زد به سرم اومدم داستاناشو بخونم منم یه خاطره دارم از گی که هروقت یادم میوفته از خودم متنفر میشم البته اگه از الان انتظار یه رابطه جنسی واقعی رو دارید بگم که من هیچ وقت به صورت جدی این کارو نکردم فقط تا مرزش رفتم اما نکردم من سال ۹۳ وارد دبیرستان شدم که اون موقع ۱۶ سالم میشد تو یه مدرسه خاص قبول شدم به همراه چهارتا از همکلاسیای قبلی تو یه کلاس افتاده بودیم ما پنج تا مثبت بودیم و هیچ موقع از اون کارا انجام نمی دادیم اما من کمی حشری بودم البته کمی ولی هیچوقت نمیخاستم با یه نفر واقعا اون کارو کنم البته بگم که من تا ۱۶ سالگی دوبار با پسر خالم و دوبارم با دوستام فقط کیر همدیگه رو دیده بودیم و ور رفته بودیم والسلام بدون هیچ ساک زدنی انگشت کردن و خلاصه یه نفر تو کلاس اول دبیرستان بود که اسمش علی بود و کمی هم خوش قیافه ولی واقعا خوش هیکل بود منم از مردا و پسرای خوش هیکل و قیافه خیلی خوشم میومد خلاصه من به این زیاد توجه میکردم و اینم فک کنم فهمیده بود که بهش زیاد توجه میکنم یه بار زنگ تفریح بود من میخواستم برم بیرون از کلاس اونم تو کلاس بود همین که میخاستم از کلاس برم بیرون این دست زد به کیرم منو زود رفت من که تا حالا هیچکسی جرئت نکرده بود به اونجام دست بزنه یه جوری شدم انگار هم خوشم اومده بود هم بدم ولی کاش همون موقع جلوشو می گرفتم خلاصه یه چن ماه گذشت و این شماره منو پیدا کرده بود و هراز گاهی باهم چت میکردیم اما چت معمولی البته بگم من شیک پوشی رو خیلی دوست دارم و فک میکنم شیک پوشی فقط با لباس تنگ پوشیدن ممکن میشه واسه همین لی تنگ زیاد میپوشیدم ولی فقط به خاطر شیک پوشی نه چیز دیگه که متأسفانه بچه ها زیاد مالک مینداختن ولی من محل نمی داشتم ولی هر موقع کسی میخاست شوخی غیراخلاقی کنه باهام مثل سگ پشیمون میشد ولی وقتی این علی شوخی کرد یه جوری شدم آخرای سال تحصیلی بود و بگم که من گوشه کلاس مینشستم به همراه دوست صمیمی ام زنگ آخر بود وما از یه بازدید اومده بودیم و منم زیاد حال نداشتم و خوابم نیومد که یه دفعه علی اومد کنارم نشست معلم پروژکتور رو روشن کرده بود و چراغا خاموش و پرده ها کشیده از شانس لعنتی من هم اونروز هوا ابری بود و کلاس خیلی تاریک شده بود نشسته بودم که یه دفعه علی دستشو گذاشت رو کیرم و باهاش وررفت منم که دودل بودم اعتراضی نکردم و این ادامه داد و بعد دست منو برد گذاشت رو کیز خودش منم که اصلا توجهی نمی کردم خلاصه این با من ور رفت و با کونم کیرم خلاصه ور رفت و اونروز تموم شد کاش هیچ وقت اون روز شروع نمیشد که تموم بشه سال تحصیلی تموم شد و من کلاس زبان میرفتم من ثبت نام کرده بودم که این بهم آس داد باهات همکلاس شدم با خودم گفتم وای زبان شروع شد و یواش یواش منم باهات راحت شدم و اونکارایی که اون میکردم منم میکردم تابستون تموم شد و دوم دبیرستان شروع شد تو اوایل سالتحصیلی رفتیم راهیان نور یه روزه و شب رو تو یه خوابگاه موندیم این تو اتوبوس کنار من نشسته بود و هی ور میرفت باهام بعد موقع خواب که شد این شروع کرد شلوارشو پایین کشید بعد دست گذاشت رو مال من و منم حشری شدم و باهاش لب رفتم و از راهیان نور برگشتیم ما دیگه چت هامون معمولی نبود اون فقط سکسی چت میکرد منم جوابشو میدادم خلاصه اینجوری شد تا اینکه یبار من خونه تنها بودم بهش گفتم باید خونه اومد خونه همون کارای معمولی رو کردیم ولی ایندفعه ساک هم زدیم ولی کارمون به گاییدن نکشید اواخر اون سال من تصمیم گرفتم دیگه ادامه ندم و به اونم گفتم اونم با بی میلی قبول کرد بعد سال جدید که شروع شد این وفادار بود به قولش اما از اواخر اون سال دوباره قولش یادش رفت یه عصر من از زبان میخواستم برم خونه دیدم جلو در آموزشگاه ایستاده من اول یه جوری رفتم که انگار ندیدمش ولی اومد دنبالمو و خلاصه رفتیم تو یه پاساژ که نصفش خالی بود از یه جایی می گذشتیم که این یه دفعه شروع کردم لب رفتن و تند شلوار منو کشید پایین و ساک زد اصلا باورم نمیشد که کارم به جایی بکشه که تو پاساژ اون کارو بکنم خلاصه این کارشو کرد و از پاساژ اومدیم بیرون و خداحافظی کردیم البته سه چهار هفته بعد اون رفتیم تو دستشویی هم اونکارا رو کردیم ولی هیچوقت واقعا نکردیم سال ۹۵ هم تموم شد و شد سال ۹۶ من بازم تصمیم گرفتم که دیگه اونکارو نکنم ولی این بازم کارو خراب کرد امتحانات خرداد بود که اس داد بیا کتابخونه من یه جایی اشکال دارم باهم درس بخونیم و منم رفتم به قصد درس خوندن اما زهی خیال باطل این بازم شروع کرد اونکارارو و دستشو میذاشت اونجام و ورمیرفت و منم زیاد بدم نمیومد بعد رفتیم دستشویی ساک زدیم مال هم لب رفتیم اما یه دفعه ای دیدم این دولاشد و کونشو گذاشت رو کیرم منم که حشری بودم نمی دونستم چیکار میکنم سعی کردم کیرمو بذارم تو سوراخش اما نشد بعد من آبم اومد و بهش گفتم برو بیرون بسه خلاصه اون روز گند هم تموم شد یه ماه گذشت و این است داد به من کمک میکنی گفتم چه کمکی گفت ممکنه کونت باز بشه تعجب کردم بعد فهمیدم میخاد منو بکنه تا کیرش بزرگ سه یادم رفت بگم اون کیرش کوچولو بود مال من بزرگتر و کلفت تر از اون من دوسه بار طفره رفتم اما یه بار تصمیم گرفتم بهش کمک کنم بهش گفتم کمکت میکنم اما به یه شرط گفت چی گفتم منم بکنمت گفت باشه و خلاصه چت های سکسیش شروع شد و تا اینکه یه روز اس دادم بهش خونه خالیه بیا این تو عرض نیم ساعت خودشو رسوند خونه و بی مقدمه لباساشو در آورد و لباسای منم درآورد بعد دولاشد گفت بیا بکن منم که اونجام هنوز شل بود گفتم نمیشه و این شروع کرد به ساک زدن و کمی شق شد من یواش یواش داشتم میذاشتم تو کونش اما نمی رفت یه کمی روغن زدم لیز شه کمی که میخاست بره تو کونش دوباره کیرم خوابید بهش گفتم نمیشه من دراز میکشم تو بشین رو کیرم بعد میخاست که بشینه دید کیرم شله خواست بیاد ساکش بزنه من یه دفعه ای آبم ریخت و تمام حس و حال حشری از بین رفت خیلی اعصابش خورد شد فک کردم منصرف شده اما پنج دقیقه صبر کرد بعد پنج دقیقه خواست منو حشری کنه ولی من که فهمیده بودم چه کار آشغالی دارم انجام میدم گفتم حسم نمیاد ایشالا به وقت دیگه خلاصه اون رفت خونشون و من با خودم فک کردم که کنکور دارم سرنوشت زندگی ام توسط کنکور رقم زده میشه که تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم قیدشو زدم دیگه نه جواب پیاماشو میدادم نه بهش پیام میدادم تا اینکه یه روز تابستون بود کلاس میرفتم ناظم بهم گفت یه نفر زنگ زده بود باهات کار داشت تعجب کردم بعد فهمیدم مامان این پسرس خیلی ترسیدم گفتم نکنه فهمیده باشه اما نه بعدا فهمیدم کار دیگه ای داره باهام آخه مامانش منو دیده بود و علی بهش گفته بود که من بهترین دوستشم و اینا مامانش بهم گفت که این عین خیالش نیست که کنکور داره درس نمیخونه من نگرانشم و بعد کمی گریه کرد منم دلم به حال علی سوخت به مامانش گفتم باشه باهاش حرف میزنم خیلی ازم تشکر کرد و بعد من دو روز بعدش رفتم خونشون گفتم میخام باهات اساسی حرف بزنم گفت باشه رفتم خونشون تنها بود گفت شروع کن منم شروع کردم گفتم که سال دیگه کنکور داریم عقلت سرجات برگرده برو درستو بخون و گفت باشه بعد من هندونه رو خوردم و وقتی میخواستم برم نذاشت گفت اول باید بکنمت گفتم برو اونطرف اعصابمو خورد نکن ولی زورش زیاد بود منو هل داد رو مبل پیرهنشو درآورد خاست شلوارشو دربیاره نذاشتم خلاصه به زور و با آخر توانم در مقابلش ایستادگی کردم و اونم حسش رفت بعد وقتی میخواستم برم از پشت دستامو گرفت هی کیرشو از رو شلوار مالید رو کونم و یواش یواش منم حشری میشدم که اون دستشو آورد رو کیرم و که یه دفعه صدای آیفون اومد خدارو شکر منم راحت شدم خلاصه اون روزم تموم شد اومدم خونمون گفتم دیگه بسه اونکارا من دیگه پایه نیستم و تا الان که که خودمو نگه داشتم ایشالا دیگه با کسی مثل اون که حشری بود دوست نشم و اون رو هم تو یه جای خلوت و تنها نبینم خلاصه اینکه اونایی که فک میکنید همجنس بازید این طرز فکرتون اشتباهه فقط دارین تلقین میکنین که همجنس بازید هوشیار باشید من الان مثل سگ پشیمونم همه منو یه آدم مثبت باادب می دونن ولی نمیدونن که تو درونم چی ها گذشته که کاش هیچ وقت نمی گذشت اینو یادم رفت بگم از یه شهر تو نیمه شمالی ایران حالا هر نظری دارید بنویسید ممنون میشم با منطق نظر بدین نوشته رامین متولد

Date: April 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *