به خدا هیچ کجا تهرون نمیشه

0 views
0%

این داستان سکسی نیست و حتی خواندنش ممکن است موجب سکته ی اعضاء تناسلی اتان شود پس لطفا مراقب باشید نه که نقل حالا باشد زودترهم آمده بودم نشان به آن نشانی که بلیط های سینما واتوبوسهایش را هنوزهم دارم گذاشته ام تو مِجری به هم ولایتی هایم هم نشان داده ام حالا دوباره آمده ام برای کار بچه که نیستم خود مادرم می گوید لند هور شاشش کف کرده نششته بیخ گیس من مردم تو شَر پول پارو می کنند زمسون اینجا سنگ می ترکه بیل که به کمرت نخورده بیراه نمی گوید خیلی جدی هم نمی گوید اما می گوید دیگر من هم می فهمم حیوان که ور ننه ام نخوابیده ولایت عید به بعد خوبه خوب که نه بهشته حالا هم آمده ام شهر پارو هم نیاورده ام مادر هم شوخی می کرد شهر خیلی بزرگ است صد هزارتا ماشین دارد سگ صاحب خودش را نمی شناسد نصف شب مردم مِث فیلم چارلی چاپلین تو خیابونا می دوند نذر کرده ام بروم شا عبُدلعظیم عکس هم می گیرم بزرگ دبیرمان می گفت خانم فروغ گفته و می گفت شاعراست که خیلی بزرگ است میدان اعدام و توپ خانه وکشتارگاه هم دارد اما اینها مال زمان تیرکمون شاه است حالا هیچی که عوض نشده باشد اسمهای قشنگی پیدا شده که آدم مث خر کیف می کند دیگر گمرک ندارد اما این مش حسن بنا یک چیز هایی می گو ید که آدم شاخ در می آورد من پیش او کار می کنم تعریف هم نباشد من خودم دروازه غار وشوش خیلی کار کرده ام اما هزار ماشالا به همین بهشت زهرا که پول خوب در می آمد ومرده هم به قول بوفه هزار هزار و همه جورش پیر وجون زن و مرد اعدام شده بچه فشنگ خورده ومعتاد مافنگی و هر جور دلت بخواد گور صد ملیونی هم دیدم مش حسن می گوید برو بالا اما پول خوب در می آمد گاهی ماشینِ یخچالی می آمد با کلی مُرده پلاستیک کرده و یخ زده و بیشتر نصفه شبها شستن هم نمی خواستند می رفتیم اون آخر بیل مکانیکی خاک می ریخت ما هم کارها را راست و ریس می کردیم یه اسم و شماره توی دفتر می نوشتند یکی هم روی گور می گذاشتند حیف شد پیمانکار ما را فنش کرد حالا آمده ام این بالای بالا نزدیک یک کوه که قشنگ است و آدمهای اعیانی خیلی دارد مث همین ارباب ما که از آن گُه مخورهاست به ما تحتش می گوید دنبال من نیا که بو می دهی باید درِ ماشین را برایش باز کنی به میدون شاه گفته انگشتدانه تهران شوخی نیست باید چیزی یاد گرفت من هم کلی یاد گرفته ام حساب کردم با یه بوق صد تا حرف می زنند مث بروکنار رابده سلام سلام پنچری طرف کجایی بابا می بینمت کوری مرتیکه سبزه جون بکن عقبت وازه داداش سر آوردی درخیگا بزار خیلی جا کشی مردی وایسا بد تر از اینها هم هست اما فکر می کنم خیگ های اینها با مال ما که کره می زنیم فرق می کند باید بپرسم راه دور نرو خود منا صد جور صدا می کنند عمو بیا بالا حاجی کاری یه حالی بده اوسا جون داداش روزی چند دایی کارگری پدر جان و بابا جان هم می گویند به یکیشان گفتم دور ازجون مادرت گفت اونم بی خیال حکایتی است اینجا الهی خیر نبیند مَندِس که باعث و بانی این بدبختی شد طرف اصلا آشنای دور همسایه ما بود که خانوادگی آمده بودند کهرنگ برای تفرج وهمسایه ما مرتع گرفته بود برای گله اش وخانواری رفته بودند وما مانده بودیم ومهمان آنها که حالا عزیز ما بود و بره کشتیم که لذیذ بود سیاه چادر بزرگ زدیم خُنک ساز ودهل آوردیم برایشان زدند چوب بازی ودستمال بازی کردیم تریاک بومی گرفتیم با نبات اصفهان خوشحال شدند و ما را به هم نشان می دادند وغش غش می خندیدند ما هم بدمان نبود فقط برای گرفتن نجسی عرق عاجز شدیم که باکی نبود با ما مهربان شدند وگفتند روی ستاره ها راه میروند البته ستاره های کهرنگ نزدیکند ولی نه انقدر که بشود رویشان راه رفت بعد هم از ما قول جدی گرفتند دست هم دادند که اگر نرویم تهران وبه ما کمک نکنند ودستمان را بند نکنند که به نان و آبی برسیم دلخور می شوند ما هم که بیکار بودیم و خداشاهد است اهل دلخوری هم نبودیم راهی شدیم آدرس که اشتباه نبود یا زبانم لال آنها اشتباهی داده باشند حتما من بلد نبودم و اون هزارتایی که ازشون پرسیدم بعد از چند ماه مَندس را دیدم ظهر بود نان وانگور گرفته بودم گذاشتم لای شمشاد ها و دویدم خدا دنیا را به من داده بود نزدیک بود زمین بخورم نخوردم بلند وبا ادب گفتم سلام علیکم مَندس تهرانی دستم روی سینه ام بود گفت بله ذوق زده با مِنُ مِن وتند تند گفتم ما ارباب شما مَندس شهرکرد کوهرنگ چند ماه پیش ساز ودهل و بره وبقیه اش را نگفتم فقط گفتم ببخشید بد گذشت باز هم در خدمتیم با نوک دستش دست داد و پوزش را عقب کشید نگذاشت ماچش کنم گفتم برای کار که گفتید آمدم اول شما بعد هم خدا دستی اشتباه گفتم واگر این زمستانی دست ما را بگیرید وبها ر هم قدم رنجه کنید گفت حتماٌ می آییم مطمئن باش پسر جان و چه جانی می گفت برای کار هم خبرت می کنم زنگ بزن ز پشت شیشه های تاریک بانک پیدایش نبود دهانم خشک بود ورنگم پریده زنگ زدم پیرمردی خنده رو در را گشود گفتم آب گفت صبر کن می خواست آب سرد بیاورد صبر نکردم پوزم را گیر دادم به شیر دستشویی وسیر خوردم چای آورده بود با لبخندی که زیادیش از لبهایش می ریخت گور پدرش بیکار که نیستم روی چهارده طبقه ور دست بنا کار میکنم وتمام شهر پیداست این یکی پولم را نخورده است بقیه خوردند آب تهران هم به روش یکیشان که رفت خارجه اون یکی را پیدا کردم رفتم دم خانه اش برای پولم گفت اشتباه آمدی زنگ زد دو تا ماشین مامور آمد ازمَندس عذر خواستند مرا هم زدند وسوار کردند وبردند صد وده که نبودند چون تر وفرزی وکتک زدنشان از هزار هم بیشتر بود لهجه قشنگی داشتند آنها می زدند ومن جیغ می کشیدم موبایل را می گرفتند دم دهان من ومی گفتند مهندس صدا را داری مَندس صدا را داشت وهمه قشنگ می خندیدند هار هار تعهد دادم که فهمیده ام اشتباه کرده ام امضا کردم از ذوقم انگشت هم زدم مامور آدم خوبی بود می خندید ومی گفت انگشت نمی خواد عمو گفتم این اشتباه حتما انگشت می خواهد آمدم بیرون از درد وخوشحالی ترانه تهران را می خواندم خیلی ناشکری نکن هیچ کجا تهرون نمیشه ودوسه بار می گفتم نه نمیشه نه نمیشه می نشینم وسط یک میدان دلم درد گرفته غثیانم می آید خنده هم ولم نمی کند انگار پاره های جگرم را با زردابِ خونی بالا می آورم باد با صدای غربت از ماتحتم بیرون میزند بعداً به مش حسن بنا می گویم اسهال واستفراغ گرفته ام بدنم درد می کند می روم دکتر نزدیک است منشی انگار می شناسدم می گوید بیا عمو میروم می گوید پنجاه عمو هزار را می گوید با لرزش دست درجیب می دهم گفت چکار می کنی گفتم دعا گفت بزار برا بعد رفتیم تو دکتر هم انگار آشنا بود از همان دور گفت چیه عمو گفتم سلامتی گفت مرضت گفتم بدنم درد می کند وغِثیان ازبالا ومیان کلامتان شِتِرقه از پایین گفت همین گمانم باید چیز دیگری هم می گفتم نگفتم چیزی نوشت آمدم پیش منشی گفت اسمت گفتم عمو یک جوری خندید وگفت اون یه اسمت تازه یادم به خودم افتاد انگار چند وقتی گم شده بودم گفتم فرامرز گفت چی چی مرز لب ولونچه اش را در هم کرد انگار بوی بی ادبی به دماغش خورده بود گفت کتک هم خوردی گفتم قانونی آقای خانم خندید ودوتا ورقه دستم داد گفتم داروخانه کجاست گفت بانک اونورِ خیابونِ به مامور بانک با اعتراض گفتم این دویست هزار تومان مال چیه آقا یعنی اعیانی گفتم گفت دوملیون علی الحساب بستری بیمارستانِ دلم پیچ می خورد گفتم دستشویی آدرس داد ممنون شدم پولی بود اما آب نداشت برای فیش واریز و نامه بستری و نسخه خوشحال شدم خودم را پاک کردم سبک شده بودم آمدم بیرون قرص اسهالی گرفتم سه تا باهم خوردم نان وماست گرفتم پونه ونعناع خشکه هم داشتم سیر خوردم چای دم کشیده بود هف هشتا سنگین و پشت سرهم خوردم حالم بهتربود بلند زدم زیر آوازِ دی بلال خیلیها ازپنجره نگاه می کردند انگار طاعون دیده بودند بعضی هم خوشحالی می کردند کوه پیدا بود وچراغهای شهر از پس دودِ مه مانندی کور سو می زد باد می آمد زیاد من تنگم گرفته بود مثل بچه گی های کوهرنگ تیز می زدم و دور خودم می چرخیدم و باد میزد و قوس وقزحی تمام شهر را فرا گرفته بود شب شهر را به این زیبایی ندیده بودم اما با غم خوابیدم دلم مرغ پر کنده بود سحر بلند شدم بُنه ام بسته بود و راه خودش معلوم بود ترمینال شلوغ است اما اتوبوس جا دارد به هم صندلی ام سلام میکنم دست می دهد وتخمه تعارف می کند صحبت گل می کند مثل کرفس های کوهی کوهرنگ فیلم آقای هالو کاشان نرسیده تمام می شود ومن خوابم می برد پـــــایان نوشته

Date: December 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *