بیغیرت و همسر جنده ۱

0 views
0%

با سلام خدمت همه دوستان شهوانی و کسایی که این داستانو میخونن بزارید بهتون بگم که داستان نویس نیستم و این داستان کاملا بر اساس واقعیته و قرار ادامه دار باشه امیدوارم هم استفاده کنید هم لذت ببریداسامیه این داستان برخی واقعی وبرخی جایگزین میشه میخوام از کمی عقب تر شروع کنم تا با همه چیز اشنا شوید من یه حسی دارم که شاید خیلیاتون داشته باشید بعضی ها پنهان میکنن بعضیا نه خیلیام میگن شما انسان نیستید به هر حال این حس از زمان اخرین دوست دخترم سراغم اومد من نظرم اینه که چون من ادمی بودم بسیار غیرتی که چندتا از دوست دخترام و به خاطر این قیچی کردم همین باعث شد که برعکس غیرتی بودن هیجان خاصی بهم بده که کم کم تبدیل به لذت شد بریم سر داستان من با دوست دخترم کم کم در میون گذاشتم این حسو اسمش فهیمه بود قبول نمیکرد گشتم از داخل سایت ها اطلاعاتی راجب فانتزی پیدا کردم بهش داادم خوند بالاخره قبول کرد در حد حرف باشه اما هنوز خیلی کارا بود باید میکردم شروع کردم روش کار کردن تا جایی که قبول کرد داخل تل گ را م با پسر حرف بزنه اونم تو گروه که کم کم به سکس چت 3 نفره ختم شد منو فهیمه و یه نفر دیگه میامدیم تو گروه 3 نفره بعد خانمم و جلوم میکردن اما فهیمه دوست نداشت این کارو به خاطر من انجام میداد بعد مدتی بهش گفتم دوست دارم تحقیرم کنی بهم فحش بدی قبول نمیکرد میگفتم بابا دیونه من لذت میبرم شروع کرد تحقیر کردن اما زیاد نه به جایی رسید که گفتم فهیمه من دوست دارم تو واقعا با پسر ارتباط داشته باشی حضوری هر کاری کردم قبول نکرد اما تو فانتزی وارد شده بود یه بار بهش گفتم میخوام با دوست پسرای قبلیت در ارتباط باشی اون اینو خیلی دوست داشت گفت شوخی میکنی گفتم امتحان کن که بعدش بادوتا از دوستای قبلش شروع به رابطه کردن گفتم بخوای حتی میتونی ببینیشون یه جوری گفت نه دیگه معلوم بود میخواد گفتم حالا با کدوم میخوای گفت علی گفتم کیه گفت فلانی و داستانش و گفت بعد از چند روز گفت سامان با علی هماهنگ کردم بیرون تو واقعا راضی هستی گفتم اره گفت اگه نیسنی بگو گفتم نه خیلیم لذت میبرم گفتم میتونی هرکارم خواستی بکنید به شرطی که برام تعریف کنی گفت حرفشم نزن فقط یکم حس کنجکاویه ببینمش گفتم باشه قرار شد دو روز بعدش با ماشین برن بگردن خلاصه اون روز رسید قبل اینگه بره هم نیم ساعت تلفنی باهم حرف میزدیم من قلبم داشت میومد تو دهنم بدنم کم کم داشت میلرزید خلاصه غروب بود تقریبا ساعت 6 اینا جریان مال پارساله وقتی برگشت تقریبا 2 تا 3 ساعت گذشته بود پیام داد گفت بیا تل گ را م اومدم و وقتی گفت سلام شهوت تو وجودم بود گفتم سلام چه خبرررر گفت هیچی گفتم خوش گذشت گفت ای بد نبود من دستم همونجوری خود به خود رو کیرم رفت گفتم خبببب گفت خب دیگه گفتم چیکار کردین گفت هیچی بعد از کلی کنجار گفت ساماننن چندتا شکلک ناراحتم گذاشت گفتم چی شده گفت یه چیز بگم ناراحت نمیشی گفتم نه بگو گفت در باره علیه تا اینو گفت کیرم مث سنگ شد گفتم خب گفت دست خودم نبود گفتم چی قشنگ بگو ببینم گفت رفتیم یه جای خلوت همینجوری که داشتیم تعریف میکردیم دستمو گرفت نمیدونم چرا کاری نمیکردم بعد هی نزدیکم شد تا دوتامون رفتیم تو بغل هم و لبا همو میخوردیم همو میمالیدیم منم داشت کم کم ابم میومد گفتم خبببب گفت تو نارحت شدی ببخشید گفتم نه بگو خیلیم حال کردم ااخخخخخخخ دیگه خیالش راحت شد من واقعا میخوام دیگه علی و فهیمهه رابطه داشتن البته غیر حضوری که دیگه بعد یکی دو ماه رابطه منو فهیمه به دلایلی تموم شد خیلی تلاش کردم باهاش ازدواج کنم همینطور اون اما خانواده ها نشد خلاصه بعد از چند ماه من امسال ازدواج کردم یعنی عقد کردم بزارید خودم و خانمم و معرفی کنم من سامان 27 ساله قد 174 بدنم معمولیه خانمم 21 سالشه اسمش مهناز است قد 165وزن 58 اونایی که مارو میشناسن میدونن واقعی هستیم خانمم و خودمم دیدن ادامه نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *