سلام خدمت دوستان گل ترجیح می دم اسمم رو ننویسم خوب می ریم سر اصل مطلب یه روز نمی دونم چه اتفاقی افتاده بود که ما به همراه خانواده رفته بودیم شهرستان یکی از اقوام یه دختری داره که تقریبا هم سن خودم هست خلاصه هیچی بعد از خوردن شام من داشتم تلویزیون نگاه می کردم و بقیه هم مشغول کار کردن بودن یکی سفره رو جمع می کرد یکی ظرف هارو می شست و اینم بگم که اصلا فامیل منو آدم حساب نمی کنن یعنی جلوی من چادر و روسری و اینها خبری نیست ولی اون موقع خوب بابام هم بود دیگه این دختره که می گم اومد یه چیزی رو از تو سفره برداره ببره ولی دستش رو خیلی پر کرد یه دفعه که بلند شد اون وسایلا داشت می ریخت اونم دولا شد که نریزه چادرش رفت کنار و از زیر اون لباس قرمز قشنگش سینه هاشو دیدم و دیگه از اون موقع عاشقش شدم بعد خانواده من گفتن حالا که تا شهرستان اومدیم خونه فلانی هم بریم ولی من چون با بچه اش دعوا کرده بودم نرفتم اون دختره هم با خواهرش بودن نرفت همه رفتن و ما سه نفر یعنی من و اون دختره و خواهرش موندیم از این به بعد به اون دختر می گیم مثلا ستاره چون نمی خوام اسمش رو بگم منم کلا تو فامیل آدم سربه زیریم از اونجایی که هیچ کس منو آدم حساب نمی کنه دیدم ستاره جون با اون لباس قرمزه که سینه هاش معلومه اومد از جلوی من رد شده رفت تو آشپز خونه خواهرش داشت تلویزیون نگاه می کرد منم راست کرده بودم دیدم اومد بیرو و یه خرس کوچولو هم دستش بود به من گفت تا کی بالشم رو به جای تو بغل کنم منم خودمو خیلی کنترل کرده بودم گفتم بـــــــــــله گفت هیچی با این خرسه بودم این ماجرا گذشت دوسال بعد یکی از اقوام فوت کرده بود ما رفتیم شهرستان من نمی دونم داستان چی بود که هرچی کم بود این دختره به من زنگ می زد می گفت مثلا خرما تموم شده و منم می رفتم می خریدم و می آوردم خلاصه چون اون کسی که فوت کرده بود از فامیل های نزدیک ما بود ما موندیم شهرستان یه روز تو ختم ستاره گفت می خوام برم خونه قرص های مامانم رو بیارم حالش بد شده منو برسون منم گفتم چـــــــــــشم رسوندمش خونشون و من جلوی در وایسادم اونم در رو باز گذاشت و رفت تو منم هی با خودم تو کف ستاره بودم دیدم آیفون رو برداشت منو صدا کرد گفت بیا تو گفتم مگه نمی خوایی بری قرص ها رو بدی گفت چرا ولی پیداشون نکردم منم از همه چی بی خبر رفتم تو دیدم ستاره دکمه های مانتوش بازه و سوتین و پیداس با خودم گفتم اگه الان برم تو ممکنه قاطی کنه الکی صدای سرفه در آوردم که مثلا من دارم میام تو دیدم اهمیت نداد گفتم این چه وضعیه الکی خودمو زده بودم به عصبانیت گفتش ببخشید گرمم شده بود رفت چادرشو برداشت سرش کرد و اومد گفتم چی شد قرص ها پیدا کردی یا نه گفت نه دارم دنبالشون می گردم تو برو بشین تلویزیون نگاه کن من الان پیدا می کنم میام رفت منم پای تلویزیون بودم به خودم گفتم خاک بر سرت دختره با این وضع اومده بود جلوت تو هم پروندیش بعد چند دقیقه گفتم قرص ها پیدا شد گفت زنگ زدم به خواهرم بهم گفت قرص هارو اون برداشته برده گفتم پس بیابریم دیگه دیدم در اتاقش باز شد ولی کسی نیومد بیرون منم راست کرده بودم رفتم از لای در نگاه کردم دیدم بـــــــــــــــــله خانم داره آرایش میکنه دویدم رفتم سر جام نشستم دیدم با یه شرت و توتین اومد جلوم وایساد منم راست کرده بود الکی خودمو زدم به عصبانیت پاشدم برم بیرون که گفت من که می دونم تو هم آرهههههههههههههههههههههههههه دیگه برا من فیلم بازی نکن منم گفتم من آرههههههه ی چی این وصله ها به ما نمی چسبه خلاصه یه سری بحث هایی شد آخرش گفت خاک تو سرت کنن به جایی که تو بیایی منت منو بکشی من اومدم پولم که قرار نیست بدی کسی هم که قرار نیست بفهمه حال هم که می کنی دیدم کیره راست شده بد جور گفتم می دونی چیه من از اون روزی که خونتون بودیم شما داشتین سفره رو جمع می کردیم چادرت رفت کنار منم چاک سینه هاتو دیدم تو کفتم و همیشه به یادت جلق می زنم ولی روم نمی شد بهت پیشنهاد بدم و خیلی هم ترسو هستم اونم خندید منم که تا حالا سکس نداشته بودم ولی فیلم زیاد دیده بودم اینم بگم از لب و لب بازی بدم میاد رفتم گفتم پیش خودمون می مونه دیگه این موضوع که جایی درز نمی کنه گفت به جون مادرم نه منم رفتم تو حموم خونه اونها دوش گرفتم حسابی و یه جلقی هم زدم که زود آبم نیاد و بدون حوله و اومدم بیرون دیدم ستاره همون طوری لخت با شرت و سوتین رو زمین دراز کشیده و داره تلویزیون نگاه می کنه گفتم عزیزم بیا بشین رو مبل اونم اومد و کنارم نشست یه زره هم دیگه رو مالوندیم گفتم من از این مسخره بازیا بدم میاد شرت و سوتینتو در بیار دیگه در آورد منم سینه هاشو گرفته بودم و حال می کردم همون جا یه دوسه دقیقه کیرم رو مالودندم به کمرش و شکمش و پاشودم وایستادم گفتم برام ساک بزن گفت بدم میاد گفتم پس چه کار کنیم من خیلی دوست دارم گفت بشین رو مبل منم نشستم کیرم رو با یه چیزایی چرب کرد و جلوم زانو زد و گذاشت لای سینه هاش من سایز بندی سینه رو بلد نیستم ولی سینه هاش نسبت به هیکلش خیلی بزرگ بودن و سفت و سینه هاشو با دستاش بالا و پایین کرد من تو فضا بودم بعد از یکی دو دقیقه گفتم بسه دیگه بشین رو پاهام گفت ببین فقط لای پام بزاری ها منم گفتم باشه یه دوسه دقیقه لای پاش تلمبه زدم دیدم کیرم هی اینور اونور میره و حال نمی ده گفتم اون موقع تو گفتی ساک نمی زنم گفتم عیبی نداره الانم که داری می گی کون نمی دم پس می شه بپرسم این چه سکسیه گفت باشه ولی هر موقع گفتم درش بیار باید دربیاری ها منم کیرم زیاد کلفت نیست ولی کون اون تنگه خودش رو شل کرد منم هی آروم آروم کردم تو و در آوردم یواش یواش راه افتاده بود و خودش بالا پایین می شد که من خوابیدم رو زمین و گفتم بشین روش اونم نشست و بالا و پایین می پرید منم سینه هاشو می مالوندم گفتم بسه همین جوری که خوابیدم کیرم رو بزار لای پستونات اونم گذاشت آقا آب ما هم داشت میومد ولی بهش نگفتم یه دفعه با دستم کیرمو گرفتم و ریخت رو شکمشو از اون ورو لیز خورد ریخت رو شکم خودم هیچی با هم کلی لاس زدیمو بعد همدیگه رو بغل کردیم و بعد چند دقیقه رفتیم حموم حموم دونفره خیلی حال میده بعد لباسامونو پوشیدیم و برگشتیم تو راه به من گفت از اول آوردن قرص بهانه بوده و به بقیه بگو رفته بودیم سر قبر اون فامیلمون که مراسم ختمش بود رفتیم خونه ی طرف دیدیم هیچ کس نیست از دختر مرحوم که حالش بد بود و نرفته بود پرسیدیم بقیه کجان گفت رفتن سر خاک خلاصه ما هم رفتیم اونجا و گفتیم تو راه چراغ بنزین روشن شد و مارفته بودیم بنزین بزنیم و تو راه برگشت دیدیم یه پیر زن و پیر مرد دارن میرن الکی تعارف کردیم حاج آقا برسونیمتون اونم قبول کرد کلی سر اون الاف شدیم بابامم می دونست من آدم خیری هستم باورش شد نوشته
0 views
Date: August 23, 2018