تلخترین شب

0 views
0%

پانصد متری از خونه فاصله گرفته بودم تا یه دوری تو شهر بزنم اگر هم مسافری بود سوارش میکردم دوشی که گرفته بودم واسم دردسر ساز شده بود سردی هوا با جسم نم دارم مدارا نمیکرد با وجود روشن بودن بخاری ماشین بازم سردم بود اما تحمل میکردم چشمم رفت سمت یه زن گویا منتظر تاکسی بود با دیدن ریخت و قیافه ش مطمئن نبودم سوار ماشین شخصی بشه اما من بازم بیخیال نشدم همونطور که نزدیک میشدم نیم قدم عقب رفت و بعد از توقف کردن و پایین دادن مقداری از شیشه منتظر نگاهش کردم انتظار داشتم با اخم روشو ازم برگردونه اما تا کمر خم شد و با لحنی محترمانه آدرس رو گفت با بالاپایین کردن سرم تایید کردم که سوار شه در رو که باز کرد از آینه نگاه میکردم ببینم کی از شکنجه دادن اتاقک ماشین توسط شلاق سرما دست بر میداره صدای چفت شدن در با خسته نباشید زیر لبش قاطی شد و بعد نفسی از روی آسودگی کشید شاید به خاطر متوقف شدن تجاوز سرما به جسمش بود با لبخندی تصنوعی تشکر کردم و حرکت کردم مقصدش مسکن بود اون سر شهر دور بود اما از راه های دور خوشم میومد چشمم روی چراغ پراید صبای جلوم بود روی قسمت قرمزش قفل بودم که مثل من در انتظار تغییر چراغ قرمز به سبز بود نگاهم رفت سمت پسر بچه ای که کاپشن کهنه نوک مدادی به تن داشت با دست چپ شیشه پاک کنی رو بدون پاشیدن تو هوا نگه داشته بود و با دست دیگش پارچه مچاله شده ای رو به صورت دایره ای روی شیشه سمت راننده پراید جلویی میکشید و برای جلب رضایت کامل راننده لبخندی به لب داشت بعد از اتمام کارش راننده دستش رو از پنجره بیرون آورد و اسکناسی که بین انگشت اشاره و میانیش گرفته بود رو به پسر بچه داد پسر بچه با خوشحالی اسکناس رو گرفت و سرشو به نشانه تشکر بالا پایین کرد چقد خوب بود چقد بهم انرژی مثبت میداد چقد خودم بود حتی از زمانی که من بیخیال خلبان و مهندس شدن شدم و شروع به کار کردم هم کوچیکتر بود چقد دستای کوچیکش بوسیدن داشت افسوس خوردم به حال آینده ش افسوس خوردم میدیدم که روزگار بهم قول میده قول میده که این بچه معتاد میشه یا دزد میشه یا قاچاقچی میشه یا هزاران یک از همین شغل های تکراری که گوشه گوشه این دیار از این قاره هقهق کنان ولو شدن نگاهی به معکوس شمار انداختم یک دقیقه و چهل و سه چهل و دو چهل و یک چهل و بعد بازم به پسر بچه نگاه کردم با تردید به ماشینم نگاه میکرد درکش میکردم اومدن به سمت ماشینم واسش سخت بود اما بوقی زدم و بعد از متوجه شدنش با سر اشاره کردم که بیاد بعد از اینکه رسید کنارم شیشه رو پایین آوردم چطوری پهلوون خوبم آقا مرسی هر شیشه رو چقد پاک میکنی شیشه ای پونصد تومنه آقا نگاهی به معکوس شمار انداختم و گفتم خب خوبه وقت داریم به جای شیشه ها برو چراغ های عقب رو برام پاک کن بعد بیا پولتو بدم بدو با خنده ای از رو تمسخر گفت ولی ماشین شما که خیلی تمیزه آقا لپش رو آروم کشیدم و دستی هم به سرش کشیدم تو به این چیزا کاری نداشته باش آقا برو پاک کن با خنده چشمی گفت و به سمت عقب ماشین راه افتاد شیشه رو بالا زدم از آینه بغل نگاهی کردم و بعد از اینکه دیدم مشغول کارشه از جیب نیم پالتوم کیف پولمو در آوردم یه تراول پنجایی دو تا ده تومنی دو تا پنج تومنی دو تا دو تومنی و دو تا هم هزار تومنی با سکه هایی که در حال بوسیدن زیر پای بزرگتراشون بودن از رند بودن دار و ندارم خندم گرفت یه هزاری و دو تا ده تومنی رو بیرون کشیدم دو تا ده تومنی رو تو بغل هزاریه جا کردم طوری که فقط رنگ سبز هزار تومنی دیده میشد کیف رو که جلوی شیشه جلو میذاشتم از آینه بغل مجدد نگاهی انداختم متوجه شدم رفته سر وقت چراغ سمت راست نفس عمیقی کشیدم و به معکوس شمار نگاهی انداختم روی سی و چند ثانیه بود از معکوس شمار پایین اومدم و به آینه رسیدم یه شاخه از موهای طلاییش ریخته بود روی ابروهای نسبتا پهن و کمانیِ قهوه ای رنگش و همچنین چشمای درشتِ به رنگ سبز لجنیش که شاخه موی بلندی بود و تا زیر چانش ادامه داشت دماغ قلمیش به خاطر لبخندی که روی لبای قلوه ای قهوه ای رنگش نشسته بود حالت خاصی گرفته بود بدون پلک زدن با همون لبخند نگاهم میکرد تو نگاهش میخوندم که تحسینم میکنه اما تحسین اون واسم مهم نبود فقط تحسین و راضی بودن خدا واسم مهم بود بالاخره من کم آوردم و بی اعتنا نگاهمو ازش گرفتم برای چندمین بار از آینه بغل نگاهی کردم که پسر بچه در حال نزدیک شدن بود شیشه رو پایین آوردم و بلافاصله گفتم خب دیگه گفتی پونصد دو تاش میشه هزار پول ها رو با هم چپوندم تو جیب سمت چپ کاپشنش که روی قسمت سینه ش دوخته شده بود و بعد گفتم انعام منعامم نداریم پسر خوب با لبخند نمکیش که چند دندون سالم و چند دندون تازه در اومدش رو در معرض دید میذاشت سرشو به نشانه تایید تکان داد و گفت باشه آقا ممنون داشت از اون همه خوش رویی و صبرش عصبانی میشدم خیلی صبور و مهربان بود یه کوهه پاک با دلی از جنس صبر بوق ماشین پشتی متوجهم کرد چراغ سبز شده همچنان که با لبخند نگاهم میکرد گفتم اسمت چیه عنایت آقا اسم شما چیه اسمم رو بهش گفتم و بعد دستمو به نشانه خدافظی به سمتش دراز کردم دست کوچیک اما قویش رو تو دستم نشوند مواظب خودت باش عنایت چشم آقا انقدم آقا آقا نکن دیگه مزه ش رو بردی خنده ای کرد و گفت چشم بی بلا قوربونت برم دست سردش رو محکم بوسیدم و بعد بلافاصله حرکت کردم تنها کاری که از دستم براومد این بود که تو دلم با روح نچندان پاکم براش دعا کردم آینده خوبی داشته باشه رسیدم به مسکن با پیچیدن تو کوچه پس کوچه ها آدرس خونه مورد نظرش رو پیدا کردم در رو باز کرد و گفت لطفا همینجا باشید من الان میام سرمو به نشانه تایید بالا پایین کردم پیاده شد و بعد از بستن در راه رفتنش به سمت ساختمان رو دنبال کردم یه ساختمان با دری بزرگ دری سبز کاجی رنگ با شیشه هایی که به صورت نیم دایره از راست به چپ کنار هم قرار گرفته بودن حاشیه های زرد رنگ شیشه ها جلوه خاصی به در بخشیده بودن ساختمان سفید فقط قسمتی از پایینش معلوم بود بقیه ش رو سقف ماشین پنهان میکرد خانومه که یه کم قبل آیفن رو زده بود منتظر بود و بعد از باز شدن در با انگشت اشاره اشاره کرد وایسم تا بیاد و وارد ساختمان شد از فرصت استفاده کردم و پلاستیک سطح بالایی پاکت سیگاری که بین راه خریده بودم رو باز کردم با باز کردن زرورق نقره ای رنگش بوی تنباکوی نابش به سرعت دماغم رو فتح میکرد یکی رو به زحمت بیرون کشیدم و به آتیش کشیدم دود دود وارد ریه های تشنم میشد ریه هامم مثل مریضی که دوا به دستش رسیده باشه دود رو میمکید شیشه رو پایین دادم و پلاستیک رو روی آسفالت رنگ و رو رفته انداختم و بعد رنگ آسمون رو چک کردم دیگه غروب نبود آسمون آرزوی هنوز روشن بودن رو با خودش به تابوت برد تابوتی سیاه به اسم شب با سوراخ سوراخ هایی به اسم ستاره کام محکمی از سیگار گرفتم و دود رو روی صفحه موبایلم پخش کردم و ساعت رو دید زدم چند دقیقه به هفت مونده بود گوشی رو جلوی شیشه روی داشبرد گذاشتم و بعد ضبط رو آن کردم با صدای جیک جیک دکمه رسیدم به آهنگ مورد علاقم صدای سنگینش سنگینی سیگار رو واسم سنگینتر میکرد مگنا قرمز چه پتکی بود بر سر غم میکشیدم هم تلخی سیگار رو هم تلخی صداشو انقد غرق آهنگ بودم تا اینکه طعم فیلتر سیگار هوشیارم کرد از پنجره بیرونش انداختم و یکی دیگه رو روشن کردم ای غم بیا ای غم بیا خوش اومدی خونه من یه وقت نشه هوس کنی بری خونه ی یار من دل کوچیکش جای تو نیست خونه تو دل منه جای تو ای غم همیشه در قلب و محفل منه ای غم بیا اوه اوه چه آهنگی به خودم اومدم و متوجه شدم سوار ماشین شده و داره در رو میبنده با بستن در سلامی کرد و گفت ببخشید یه کم دیر اومدم آخرین لب رو از سیگار گرفتم و از پنجره پرتش کردم ضبط رو آف کردم و با بالا پایین کردن سرم و دود دهنم جواب دادم خواهش میکنم و نفسم رو کامل بیرون دادم اوهوم حالا از همون راهی که اومدیم برگردید لطفا اول فکر کردم رفته کرایه رو بیاره اما دیدم یه فحش بوده چطور ممکنه همچین تیپی پول همراهش نباشه اما واسه شکستن بیل کنجکاوی که تا حد امکان عقب میرفت و وسط فرق سرم کوبیده میشد پرسیدم مگه اینجا خونتون نی بعد از ریز خنده ای که جواب تعجبم بود گفت اینجا خونه دوستمه یه کم باهاش کار داشتم اوهومی گفتم و استارت زدم بعد از سر و ته کردن ماشین راهی که اومده بودیم رو دوباره طی میکردم توی راه فقط سکوت بود هر چند حرفی هم واسه گفتن نداشتیم ببخشید من گوشیم قفل داشت بعد الان رمزش یادم رفته بلدید چطوری بازش کنم والا تنها فکری که دارم اینه که ببریش پیش یه مغازه تعمیرات گوشی سه سوته حلش میکنه با تمسخر گفت خییییلی خیییییلی ممنون از راهنماییتون واقعا عالی بود اصلا به فکر خودم نرسیده بودا من الان به گوشیم نیاز دارم لحنش برام خنده آور بود با لبخند گفتم خب چیکار کنم خانوم جون با شعبده بازی بازش کنم تنها راهش همونه که گفتم با شیطنت گفت بله از یه مسافر کش توقع زیادی نمیشه داشت آقای راننده از تو آینه نگاهش کردم با اخم و البته لبخندی شیطنت آمیز بهم نگاه میکرد شاید اگه سوار یه تاکسی میشدی راننده دانشمندی به پستت میخورد پس مقصر خودتی نه من اتفاقا عمدا سوار ماشین شما شدم عه چرا به خاطر ماشین شیکتون بس که تمیزه آدم دلش میخواد همش باهاش بگرده آو که اینطور ممنونم بوی تند مشروبی با صدای از رو حواس پرتیش قاطی شد خواهش میکنم بلافاصله نفس صدا داری توی سینش حبس کرد و گفت خدا مرگم بده ایشالا میدونستم میریزمش از آینه نگاه کردم سرش پایین بود به عقب برگشتم دو تا بطری که توی یه پلاستیک سفید بودن رو بین رانهاش نگه داشته بود همونطور که با دست راست در حال بستن در یکیشون بود با دست دیگش ساپورت مشکی رنگشو از رانش جدا کرده بود مجدد رو به جلو شدم فهمیدم که برای مشروب گرفتن رفته پیش دوستش بوی مشروب حالا دیگه کل اتاقک ماشین رو فرا گرفته بود یه بوی تند و غلیظ که حالمو سر جا آورد بعد از غر زدنای زیر لبش ساکت شد و من همچنان با حوصله میروندم جلوی خونش توقف کردم همونطور که توی کیفش دنبال کیف پولش میگشت صدای به هم خوردن بطری ها به گوشم میخورد پوفی از رو کلافگی کشید و بعد از صدای باز شدن زیپ کیف پولش گفت همیشه این باید گم شه چقد میشه آقای راننده لیوان یک بار مصرف چای ای که خورده بودم کنار دنده افتاده بود برداشتمش و بعد از جا آوردن فرورفتگی هاش به سمت عقب درازش کردم و گفتم یه پیک لبریز از اون مشروبت البته اگه ممکنه با تعجب گفت واقعا اوهوم اما کرایه مطمئنا بیشتر از یه پیک از این مشروب میشه به علاوه یه پیک رو میخواید چیکار تاثیری نداره که همین که کامم رو شیرین کنه کافیه با همون حالت منتظر بودم چند لحظه ای سکوت کرد و بعد گفت خب راستش من تنهام اگه شمام مایلید امشب با هم بخوریم این چه سوالی بود خیلی تعجب کردم به یه راننده یه غریبه بگی بیا خونم هر چی فکر کردم با عقل جور در نمیومد بهش هم نمیومد مجرد باشه اما انگار که بود راضی نبودم برام سخت بود اصلا ممکن نبود که پیشش بمونم برای همین نه دیگه ممنونم همون یه پیک رو پرید تو حرفم و گفت با هم میخوریم دیگه لطفا آخه من نمیدونم رو چه حسابی از من دعوت میکنی خانوم محترم انقد از روزگار بی خبری چطور از یه غریبه دعوت میکنی بیاد خونت لطفا کرایه تو بده و برو به سلا پرید تو حرفم و گفت نه نه اشتباه نکنید من اصلا این عادت رو ندارم که غریبه ها رو به خونم راه بدم اما نمیدونم چرا نصبت به شما دید خوبی دارم به حرف خودش خندید و بعد خواهش میکنم قبول کنید دیگه منم از تنهایی در میام خواهش چقد من از خواهش کردن بیزارم همیشه از خواهش کردن ناراضی ام چون بعضی وقتها واقعا شرایط قبول کردن رو نداری جوابش امممم های کشیدم به نشانه فکر کردن بود پشت سر هم اصرار و البته خواهش میکرد به ساعت گوشیم نگاهی انداختم یه کم تا هشت مونده بود وقت داشتم باشه ای گفتم و بعد از تشکر کردنش گفت ماشین رو توی پارکینگ پارک کنید در ساختمان رو باز کرد و ماشین رو وارد پارکینگ کردم از ماشین که پیاده شدم اونم همزمان در ساختمان رو بست و بلافاصله به سمت آسانسور رفت در ها رو قفل کردم و پشت سرش راه افتادم و بعد از کمی معطلی برای پایین اومدن آسانسور وارد کابینش شدیم و دکمه رو فشار داد و آسانسور حرکت کرد در آسانسور که باز شد بلافاصله یه در قهوه ای رنگ چوبی که دستگیره درخشان زرد رنگی داشت جلومون سبز شد کلید انداخت و در رو باز کرد ببخشیدی گفت و وارد واحد شد پشت سرش آروم آروم راه افتادم و وارد شدم مستقیم وارد هال شدم دست چپم کنار در ورودی یه در قهوه ای با دستگیره زرد رنگ دیگه ای قرار داشت بالاتر در درِ آشپزخانه بود که تا انتهای هال رو اشغال میکرد اوپن با کاشی های سفید و سنگ مشکی رنگ روش که روی قسمت ابتداییش مسجمه سفید رنگ بچه لختی بود که با لبخندی کمرنگ تیر کمانی رو به دست داشت بالاترش پلاستیک حاوی بطری های مشروب و انتهای سنگ اپن آبمیوه گیری کرمی رنگی قراری داشت که اطرافش رو انواع ادویه جات احاطه کرده بود جلوتر رفتم و نگاهی به داخل آشپزخانه انداختم کاشی های کف با طرح گل آفتابگردان بینهایت آشپزخانه رو شیک و باکلاس نشون میداد وسط آشپزخانه یه میز شیشه ای و چهار تا صندلی صورتی تو آغوش هم چفت بودن از سمت چپ نگاه زودگذری به بقیه وسایل داخل آشپزخانه از قبل کابینتها ظروف شیک و ستِ روشون شیر و سینک ظرفشویی و انداختم و بعد نگاهم رفت سمت مبل های سبز که بالای هال کنار هم قرار گرفته بودن یه مبل دو نفره وسط بود و دو مبل تک نفره هم دست چپ و راستش که یه میز شیشه ای کوچیک برای پذیرایی هم جلوشون بود که پشتشون یه در بود بین دیوار بالایی هال یه در آلومینیومی نقره ای رنگ با خطوطی مشکی که به بالکن راه داشت دو گوشه هال دو تا گلدان مشکی با گل و ساقه های مصنوعی قرمز و همچنین سیب های مصنوعی قرمز رنگ به هم لبخند میزدن فرش کف هال سبز بود و با کاغذ دیواری های قهوه ای رنگی که دور تا دور هال رو پوشانده بود حس طبیعت بیشتر برام زنده میشد دست راست هال رو به روی اپن میز کوچیک قهوه ای رنگی بود با چند دفترچه یادداشت و کتاب همراه با ظرفی استوانه ای پر از مداد و خودکار که روی میز مرتب چیده شده بودن و کنار لپتاپ مشکی رنگ در حال استراحت بودن نگهبان همه اینا صندلی سفیدی بود که تا حد امکان داخل فضای زیر میز فرو رفته بود نور سفید لامپ رو میتونستم بین پوسته جارو برقیه نقره ای مشکی که پایینتر از میز به دیوار تکیه کرد بود ببینم نگاهم رفت سمت بالا روی دیوار راست هال یه تابلوی نسبتا بزرگ بود یه زن پشت به دوربین وایساده بود با لباس سفیدی که بیشتر شبیه لباس خواب بود و از زیر بغل تا پشت زانوهاش رو پوشانده بود دست چپش بالا بود دست راستش هم روی شانه چپ مردِ با بالا تنه لخت بود و در آخر سرش رو کم به طرف بالا خم کرده بود طوری که نیم رخ سمت چپ صورتش معلوم بود مرد بالا تنه لخت هم همونطور که دست چپش پشت زن قفل بود دست دیگش رو میزان با دست بالا رفته زن بالا برده بود و در حال بوسیدن گردن زن بود روی ماسه های زرد ساحل کنار دریای آبی همونطور که وسایل رو ورانداز میکردم صدای باز شدن دری توجهم رو جلب کرد دری بود که گوشه پایینی سمت راست هال قرار داشت اونم مثل دو در دیگه قهوه ای بود با دستگیره زرد چند تیکه لباس و یه حوله دستش بود همونطور که مستقیم به طرف در کنار در ورودی میرفت گفت ببخشید من سریع یه دوش بگیرم و بیام خیلی راحت رفتار میکرد انگار که سالها بود همدیگرو میشناختیم خونه نقشه بدی نداشت واسه یه آدم مجرد خیلی خوب بود نقلی و شیک با صدای بسته شدن در حمام رفت برای دوش گرفتن نیم پالتوم رو در آوردم و به سمت مبل ها راه افتادم سمت راست مبل دو نفره نشستم و نیم پالتو رو پهن کردم روی فضای خالی کنارم شروع کردم به بالا دادن آستین های پیرهنم با حوصله آستین رو تا میکردم و به صدای تقه قطره آبی که از شیر داخل سینک ظرفشویی سقوط میکرد گوش میدادم تق تق تق و همینطور ادامه داشت و نمیذاشت سکوت مطلق برقرار باشه بعد از تا کردن آستینام آرنجم رو روی دسته مبل تنظیم کردم کف دستمو ستون سرم کردم پای راستمو روی پای دیگم انداختم و به شعله بخاری ای که رو به روم پایین هال قرار داشت نگاه کردم بخاری ای خاکستری با شیشه زعفرانی رنگ که از طریق لوله بخاری جگری رنگش خودش رو تخلیه میکرد اون وضعیت کمی برام کسل کننده بود اگر صدای قطره های آب شیر ظرفشویی نبود شاید بلافاصله خوابم میبرد میخواستم بلند شم و ازش خدافظی کنم و برم اما وقتی اون همه خواهش و اصرارش یادم اومد رفتن رو یه جور توهین دونستم پس بیخیال به دید زدن شعله های نچندان واضح بخاری ادامه دادم بیشتر رنگ شیشه مستطیلیش وادارم میکرد نگاه کنم ترکیب رنگش با رنگ پوسته بخاری و رنگ لوله بخاری هارمونی دلپذیری داشت از شیشه رفتم بالاتر سه تا لوزی بالاتر از شیشه روی پوسته بخاری دست همدیگرو گرفته بودن از قسمت نصف بالایی لوزی اول شروع میکردم تا میرسیدم به سومی به صورت هشتی هشتی و مجدد از سومی به اولی هشت هشت هشت هشت هشت هشت انقد تکرار کردم تا اینکه صداش متوقفم کرد تعجبی که به خاطر دونستن اسمم ابروهامو بالا برده بود زیاد به جا نبود چون ممکن بود موقع گفتن اسمم به اون پسر بچه فهمیده باشه اسمم چیه جواب دادم بله میشه شعله آبگرمکن رو یه کم ببری بالاتر ممنون با کنجکاوی نگاهی انداختم و متوجه شدم آبگرمکن توی آشپزخونست بله حتما بلند شدم و رفتم توی آشپزخونه شعله آبگرمکن رو بیشتر کردم از فرصت استفاده کردم و شیر آب رو هم خوب بستم که بلافاصله صدای تقه های آب کمتر و کمتر و کمتر شد تا جایی که قطع شد برگشتم سر جام چند دقیقه ای روی تابلوی روی دیوار قفل بودم روی اندام بی نقص زن که با چه عشقی بوسه مرد رو با جسمش میبلعید تابلو یه خورشید کم داشت برای تکمیل این عکس اما خوب که به زن دقت کردم خورشیدی وجود داشت خورشیدی پریشان روی صخره ای سفید و و قلمی موهای طلاییش نبود خورشید رو جبران میکرد قشنگه مگه نه آروم به سمتش نگاه کردم خورشید دیگه ای چشمم رو زد کنار بخاری وایساده بود موهاشو ریخته بود یه طرف و لبخند زنان با حوله سفیدی در حال خشک کردنشون بود اینبار تعجب ابروهامو تا فرق سرم بالا برد ساپورت طرح پلنگی که دو تا پا داخلش به زور جا شده بود بین پاهاش از فرط تنگی ساپورت شبیه هفت تو پر شده بود با یه رکابیه مشکی چسپان سینه های برجسته ش که نتیجه تنگی سوتینش بود نمایانتر از همه جاش بود متوجه نگاهام روی اندامش شد و با شیطنت گفت اِ نخوری ما رو و خنده ای کرد خجالت کشیدن چقد بده راحت نبودم تیپش واسم ناراحتی میاورد خیلی سورپرایزم کرد اما چاره ای نداشتم پس بی اعتنا نصبت به تیپش پاکت سیگار رو از روی میز کوچیک جلوم برداشتم یکی رو بیرون آوردم و آتیش زدم دود رو به سمت میز و لپتاپ قطاری بیرون فرستادم و همونطور که محو شدنش رو شاهد بودم گفتم بله خیلی قشنگه خانوم چشمم روی مارک ایسوس لپتاپ بسته شده بود و بی اعتنا نصبت به سنگینی نگاهش پشت سر هم کام میگرفتم و دود غلیظ سیگار رو مجددا قطاری بیرون میفرستادم اسمم بهاره میتونی بهم بگی بهار پوفی کشید چرا بساطو آماده نکردی فکر کردم تا من میام بیرون همه رو چیدی ای بابایی گفت کسر ثانیه به صورت چپ نگاه کردم با همون حالت که موهاش رو خشک میکرد به سمت آشپزخونه میرفت مجدد میز و دفترچه ها و لپتاپ و بقیه وسایل رو هدف گرفتم آتیش دود رو به سمتشون شلیک میکردم اما بهشون نمیرسید سیگار انقد نرم بود که شاید هفت تا ده کام رو واسم دست و پا میکرد با فیلتری که بین انگشتام در حال سوختن بود محتاطانه خاکستر توی دست چپم رو جمع کردم و آروم به سمت آشپزخانه چرخیدم در حال بیرون کشیدن گیلاس ها از کابینت دیواری بود بلند شدم و بعد از چند قدمی که برداشتم به اپن رسیدم ببخشی بهار جان جا سیگاری داری بازوهای سفیدش رو دنبال کردم و رسیدن به دستای در حال برداشتن گیلاسش بدون اینکه برگرده هست فقط یه لحظه وایسا آها برداشتم همونطور که دو تا گیلاس تو دستش بود برگشت و اومد سمت اپن گیلاس ها رو آروم روی اپن کنار حوله سفید مچاله شده گذاشت با گیجی به اطراف نگاهی کرد و با لحنی کشیده گفت جا سیگاری آ ایناهاش خم شد و از پشت اپن جا سیگاری گرد و پیازی رنگی رو روی اپن گذاشت بلافاصله فیلتر سیگار و خاکستر رو روی کله اسکلت توسی رنگ کف جا سیگاری ریختم و گفتم بهار جان چرا انقد دستپاچه ای آروم باش جا سیگاری رو برداشتم و به سمت مبل ها رفتم که از پشت سر با اعتراضی شیطنت وار گفت خب بیا کمک کن توام جاسیگاری رو روی میز شیشه ای گذاشتم و برگشتم سمتش مزه ها رو یکی پس از دیگری روی میز چیدم گیلاس ها و بطری دلستر رو هم همینطور خودش هم با لبخندی که به لب داشت با بطری های مشروب از آشپزخونه خارج شد و همونطور که بطری ها رو تو هوا تکون میداد خب دیگه بریم واسه عشق و حال لبخند مصنوعی همیشه در صحنم روی لبام نشست سمت چپم نشست برای همین نیم پالتو رو انداختم روی مبل تک نفره سمت راستم با بازوهای نرمش که هنگام باز کردن در بطری میلرزید در بطری رو باز کرد بطری رو جلوی بینیش گرفت و بینیش رو روی درش به صورت دایره ای میچرخوند چشماش رو خمار و بعد بست و نفس با حسی بیرون داد کارهاش برام جالب بود یه جورایی خنده آور هم بود گیلاس ها رو یک اندازه پر کرده بود گیلاسم رو آروم به سمتم دراز کرد ازش گرفتم اینبار همونطور که گیلاس توی دستم بود به مداد سیاه رنگ داخل ظرف استوانه ای کنار لپتاپ خیره شدم حدس زدم مداد توسنه اما نوشته های سفید روش از اونجا معلوم نبود که چی نوشته مداد سیاه مشکی چه رنگ خاطره آوری بود محرم محرم یادم اومد همون شب بارانی به صدای مداح گوش میکردم و با مشت آروم آروم روی سینه چپم میکوبیدم یه دختر بود یه دختر که بعد ها اسمش رو گذاشتم دختر یزید گمراهم کرد برای یه لحظه یه لحظه ناخواسته با چشمای فاجعه ش فاجعه به پا کرد تاسوعا و عاشورای من اون لحظه بود من تو یکیشون قلبم و توی اون یکی مغزم شهید شد حس زدن رو از دستام گرفت و باعث شد سینه زدن رو ادامه ندم بارون تو صورتم کوبیده میشد و با وجود ناراضی بودن من چشمام ناخواسته بسته میشد و هر بار من مشتاقتر از قبل چشمامو میمالیدم و باز میکردم و هر بار با دیدن چشماش بدتر از قبل میشدم خستگی روزای خدمت هنوز لابه لای استخوان هام رو میجوید اما حس کردم آروم آروم خستگیم در رفت در رفت طوری که بعدش انقد انرژی گرفتم که با بلیط چشماش وارد هواپیمای عشق شدم عشق شاید اگه الان بود با بیس تا از اون بلیط هام سوار هواپیماش نمیشدم پیششششت اینجایی آقا پسر الوووو دستاشو جلوی چشمم تکون میداد به خودم اومدم پشت سر هم چند پلک زدم و بهش نگاه کردم وای وای وای وای وای چی بود چی شد اصلا چشماش یه گلوله لرزش بود میگذاشتش توی کمان ابروهاش و قلبم رو نشونه میگرفت بعد از برخورد کاملا موفق قلبم شروع به لرزیدن میکرد چه حس آشنایی چشماش سبز لجنی چقد دلم میخواست توی اون لجن شنا کنم چم شده بود معلوم نبود گیلاسش رو آروم به گیلاسم زد و با صدای نازی گفت اولین پیک رو به سلامتی کی بخولیم بخولیم ابن کلمه رو طوری گفت که منو به خنده انداخت همونطور که میخندیدم با صدای نازتری گفت بی چی میخندی آیا چیز خنده داری گفتم مگه هر لحظه که جلو میرفتیم باهام گرمتر میشد دختر خونگرمی بود برای همین راحت میشد باهاش مچ شد خنده هام رو تو گلوم دار زدم و گفتم به سلامتی امام حسین تو دلم ادامه دادم که باعث شد من عاشق بشم رفتم بالا با ولع سر کشیدم چقد مایع حیات بود هیچ جامو نسوزوند نه دهنم نه حلقومم هیچ هیچ هیچ مگه کسی که روزگار ذوبش کرده این حرارت ها روش تاثیری میذاره اتفاقا حرارت هم نبود مثل آب روی آتیش بود شیرین بود با یه رگ تلخ مثل اون داروی صورتی رنگی که بچگی ها بهم میدادن واسه درمان با اعتراض و لحن کاملا جدی گفت اخه این چه حرفی بود چرا کفر میگی تو کفر کفر بود نچ نبود مگه واسه امام حسین شربت نمیخورن همون که شیرینه خب مشروبم واسه من تلخ نبود شیرین بود اگه تلخ بود همراهش یه پفک میخوردم یا یه کم پنیر میمکیدم اما دست به هیچ چیزه رو میز نزدم چون شیرین بود پس کفر نبود از نظر من کفر نبود با پوزخند گفت تو واقعا دیوونه ای برو بالا بهار جان این پیک خیلی سنگینه یه دنیا حرف پشتشه که خلاصه شد توی سلامتی امام حسین انگشت اشارم رو بالا پایین کردم و با زبون بی زبونی گفتم که سر بکشه رفت بالا قورتش داد دو سه ثانیه بعد لرزشی توی بدنش راه افتاد با چشمای ریز نفس عجیبی بیرون داد و نگاهی به بطری مشروب انداخت با قیض پناه برد به مزه های روی میز بطری رو برداشتم و خودم ساقی شدم دو پیک سبک ریختم به هم زدیم و رفتیم بالا پیک بعدی رو سنگین ریختم به سلامتی شبمون سر کشیدیم پیک بعدی سبک پیک بعد سنگین و همینطور سبک سنگین ادامه دادیم تا اینکه بطری خالی شد داغ کرده بودم اما ظرفیتم تکمیل نشده بود هنوز هم حال سابقم رو داشتم بهار پاکت سیگارش رو از توی کیفش که کنار مبل گذاشته بود در آورد اسی آبی یکی رو بیرون کشید و با فندکم آتیشش زد و بلافاصله دو کام پشت سر هم از سیگار گرفت و دود رو به آرومی بیرون داد چقد هم با ناراحتی این کار رو کرد غم سیاهی پشت چهره سفیدش بود واضح بودش پای راستش روی پای دیگش بود بازوی چپش رو روی دسته مبل تکیه داده بود و با همون دستش چنگ زده بود توی موهاش و با حوصله از سیگار بین انگشتای ظریف دست راستش کام میگرفت خم شد و بعد از خالی کردن خاکستر سیگارش توی جا سیگاری مثل حالت قبلش شد و بعد گفت امشب چه شب تلخیه ها دورمون رو تلخی گرفته خم شدم و پاکت سیگارم رو برداشتم یکی رو بیرون کشیدم و بهش نگاه کردم من عاشق تلخی ام شاید باور نکنی اما عاشق غم هم هستم نگاهم کرد و گفت انگار که خیلی داغونیا پوزخند تلخی رو به کلکسیون تلخی دهنم اضافه کردم پاکت رو پرت کردم رو میز و سیگار رو آتیش زدم کام محکمی گرفتم تلخی سیگار راست هم میگفت شب تلخی بود دود رو بیرون دادم و گفتم تا حالاا شده از زندگیت سیر باشی اما دلتم نخواد بمیری چن کام از سیگار گرفت و گفت میدونی چیه من اتفاقا دلمم خواسته بمیرم ولی از غروب از وقتی سوار ماشینت شدم یه انرژی خوبی دارم یه امید به زندگی دارم احساس میکنم میتونم بازم خوشحال باشم منتهی بستگی به شانسمم داره حرفاش برام مرموز بود اولا امید که همیشه هست امیدت به خدا باشه بعدشم من منظورتو نفهمیدم از غروب دقیقا چه اتفاقی افتاده بماند حالا بریز سنگین بریز که میخوام سنگین شم سیگار رو کنج لبم گذاشتم چشمامو ریز کردم که دود انگشت نکنه تو چشمم و اشکمو در بیاره در بطری رو باز کردم همونطور که هم آغوشی بطری و لیوان رو نظاره گر بودم سنگینی نگاه بهار بدجور حس میشد آخه تو چرا انقد جذبه داری پدر سگ زیر چشم نگاهی انداختم با اخم نگاهم میکرد پدر سگ آره بس که چهرت دلدرد میاره دستشو به نشانه گرفتن چیزی دراز کرد سمتم گوشیتو بده ببینم بی اعتنا گوشیمو بهش رسوندم بعد از چند لحظه با باسن روی مبل آروم پرید و پرید تا اینکه بهم نزدیک شد و پخش شد روم نزدیک بود بطری از دستم بیوفته اعتراض کردم که با به دوربین نگاه کن جوابم رو داد بیشتر از اینکه حواسم به دوربین باشه حواسم به نرمی اندامش بود هر قدر که زمان میگذشت من بیشتر و بیشتر از خود بیخود میشدم نرم عطر موهاش پلک هامو ناخواسته به هم چسپاند حالم زیاد عادیه عادی نبود اونم که رعایت نمیکرد بعد از گرفتن عکس ازم فاصله نگرفت و همون کنارم موند آرنج هاش روی زانوهاش تنظیم بود سیگار بین انگشتاش تنظیم بود و گوشی هم بین دستاش و داشت عکس ها رو نگاه میکرد به به تنها حرفی بود که از دهنش خارج میشد گوشی رو به سمتم گرفت و گفت اینا رو بعدا تو تلگرام واسم بفرست الان که گوشیم خرابه لعنتی سیگارو از کنج لبم برداشتم و همزمان که گوشی رو ازش گرفتم سرمو بالا پایین کردم و بعد از گذاشتن گوشی روی میز گیلاس رو برداشتم اونم برداشت صدای به هم خوردن لیوانها با به سلامتی خودمون ی که گفت قاطی شد و با هم رفتیم بالا چه سوزش خاصی داشت مزه م دود سیگار بود اونم همینطور در واقع مزه های روی میز تقریبا تا اون لحظه دست نخورده بودن مجدد پر کردم و سرکشیدیم بازم پر کردم و سر کشیدیم بازم بازم بازم تا اینکه نصف بطری دیگه هم خالی شد و ظرفیتمم تقریبا تکمیل بود حس میکردم توی فضام داخل سرم انگار که چنگ خورده بود بلاچ بلاچ بلاچ بلاچ نبض داشت محکم اما انقدی هوشیار بودم که بفهمم دارم با انگشتای پای راست بهار ور میرم کف دستمو از گودی پاش تا انگشتاش میکشیدم با چشم ساق پای باریکش رو دنبال کردم و بعد از گذشتن از ران رسیدم به همون هفت تو پر رنگ اون قسمت از ساپورتش با بقیه قسمتای ساپورتش فرق داشت در واقع بین پاهاش تیره تر از رنگ واقعی ساپورت بود رفتم بالاتر و بعد از گذشتن از کوهستان سینه هاش به چهره ش رسیدم یه جورایی روی مبل دراز کشیده بود و سرش رو به دسته مبل تکیه داده بود فوق العاده معنا دار نگاهم میکرد و با انگشت با موهاش بازی میکرد و من با لبخند جوابش رو میدادم خراب بودم خرابه خراب انقد هوس کرده بودم که خودمم میتونستم بفهمم چشماش قرمز شده بس که درونم آشوب بود منتظر حرکتی از جانبش بودم که شروع کنم اما کاری نکرد دستمو از ساق پاهاش بالابردم لبخندش غلیظتر شد حالا دستم داشت از مرز رانش هم عبور میکرد تپش قلبم چه سرعت بی سابقه ای داشت دست بالا میرفت اما همچنان چشم تو چشم بودیم سرعت بازی با موهاش رو بیشتر کرد دستم رسید به کسش لب پایینیشو گاز گرفت و چشماشو بست و با پیچیدن شاخه ای از موی سرش دور انگشت اشاره بازی با موهاش هم متوقف شد مرطوب بود با حرارت نفس حبس کن بود نرم و مالیدنی مالیدم آروم آروم مالیدم از روی ساپورت که لحظه لحظه خیستر میشد پاهاشو از هم بازتر کرد تا من بتونم راحتتر دستمالیش کنم انگشت اشاره و میانیم رو از زیر کسش آروم میکشیدم بالا و مجدد میکشیدم پایین دوباره بالا و بازم پایین آروم هر بار نفس هاش میرفت بالا کیرم کم کم داشت بیدار میشد صدایی از بین پاهاش به گوشم میخورد صدایی شبیه مالچ و مولچ یا چیز دیگه ای همچنان به صورتش نگاه میکردم با هر بار مالیدن لبشو محکمتر گاز میگرفت و زیر لب شمرده شمرده میگفت اُ جون هاااه هاااه جون اوی آره اوخ بمالش داشت به خودش میپیچید خیسی بین پاش لحظه لحظه بیشتر میشد داغی کیر نیمه راستم که به رانم چسپیده بود شهوتی شدنم رو چقد راحت تایید میکرد شهوتی که هنوز به اوج نرسیده بود صدای ناز بهار که آه و ناله های غلیظ و تحریک کننده ای رو توی فضای هال پخش میکرد کم کم وادارم میکرد ساپورتش رو در بیارم اما با یه اشاره نیم خیز شد و با جا گرفتن توی بغلم لبهای قلوه ایش رو به دست لبهام سپرد رقص لب شروع شد میمکیدم منبع عسل دهنش زبونش رو بزاق دهنش عسل تلخی بود که به دهنم سرازیر میشد بوی مشروب دهنش مویرگ های دماغم رو جر میداد زبونمو به سقف دهنش میکشیدم و اون با زبون زیر زبونمو قلقلک میداد حالا لبهاش رو هدف گرفتم لب پایینیش رو بین لبهام گرفتم و میک میک و باز هم میک اونم لب بالاییم رو میمکید نفس هاش چه آتیش بازی ای روی صورتم راه انداخته بود آروم اما با ولع کامل لب های هم رو میچشیدیم دست راست رو انداختم زیر پاهاش دست دیگم پشتش و بعد با لبهای به هم چسپیدمون بلندش کردم رو به کجا رو به اتاق خوابش اما با تعادلی نچندان خاص لبهامون جدا شد دستش محکم دور گردنم قفل بود و سرش هم چسپیده بود به سینم رسیدم جلوی در با پا با پای راست دستگیره رو به زحمت فشار دادم و بعد از باز شدن در با کمی چرخش وارد شدم تختش اون بالا بود آروم گذاشتمش روی تخت و بعد برق رو روشن کردم رکابیش رو کنده بود سوتین صورتی چقد با رنگ لحاف و بالش ها ست بود جسم سفیدشم با تشک سفید رنگ تخت ست بود وارد شدن تن سبزه م به اون مکان درست نبود ترکیب رنگ ها رو به هم میزد اما همچون لحظه ای شهوت چوب لای چرخ کار ادب میکنه دکمه های پیرهنم رو دونه دونه باز کردم سُر خوردن چشمای خمار شدش روی بالا تنه م دلنشین بود شلوار و شرت رو هم کندم سُرسُره بازی چشماش تمومی نداشت با زانو رفتم روی تخت تختی که تا یه کم بعد گوش هاش بدجور اذیت میشد دست کردم لای کمر ساپورتش پایین کشیدم پایین پایین پایین تا اینکه کامل درش آوردم اندامش فقط دوس داشتم نگاه کنم این پنبه زار رو نگاه میکردم سفید مسلما نرم صاف مثل نهر کوهستان و حیفم اومد حیفم اومد دستای زبرم رو روشون بکشم یا کلا با اون دستا لمسش کنم اما نمیشد نمیشد ازش گذشت کسش هم با رنگ تخت و لحاف و بالش ها ست بود سفید و صورتی ست ترین نمای عمرم رو نظاره گر بودم سرمو نزدیک کردم بو کشیدم عطر کسش هوش و حواسم رو باج گرفت لبهامو روش گذاشتم آخی گفت از ته دل منم از ته دل شروع کردم به بوسیدن چند بوس صدادار و بعد میک مکیدم محکم میک میزدم طوری که صدای میک زدنام راحت به گوش میخورد همونطورکه میک میزدم به بالا نگاه کردم با هر بار میک زدن آه غلیظی میکشید و سرش رو با بیقراری به اینور اونور تکون میداد از دور رانش دستم رو به سینه ش رسوندم انگار که یه گلوله پشمک رو فشار دادم از روی سوتین میمالیدمش از پایین هم چوچولشو میک میزدم بعد از هر بار میک زدن چوچولش رو آروم گاز میگرفتم و بلافاصله هم شیار کسش رو لیس میزدم میک لیس گاز های آروم صداش رو بدجور در آورده بود با پهنای زبونم از زیر خط کسش میکشیدم تا به موهای روی کسش میرسیدم موهاش یه مقدار بود به شکل وی عه انگلیسیه تو پر شده بود که نمای بین پاهاش رو دلپذیرتر نشون میداد سرم رو بین بالش های نرمش رانهاش ساندویچ کرد اما همچنان میخوردمش نفس های داغم به بین پاهاش برخورد میکرد و هر بار جسمش رو داغتر میکرد حالا زبونم رو تو سوراخش فرو کردم و داخلش چرخوندم که موهام چنگ خورد درد چنگ خوردن موهام دلپذیر بود چون داشت لذت میبرد و وقتی اون لذت میبرد درد هم واسه من لذتبخش بود زبونم رو تا ته داخل سوراخش میکردم و با هر با در آوردن بلافاصله با پهنای زبون کسش رو میلسیدم و با هر بار تکرار این کار زیر لب شمرده شمرده فقط میگفت آهع هاهع جون آعی گازش بگیر فقط گاز بگیر اوم آه چوچولش رو آروم گاز میگرفتم خیلی آروم مثل گاز گرفتن کشمش موقعی که نخوای پاره شه اما اگه یه بارش مواظب نباشی کشمش پاره میشه پس به آرومی کشمشش رو گاز میگرفتم مبادا آسیب ببینه حالا دست راستم روی سینش بود آروم میمالیدم زبونم روی کسش بود آروم میلسیدم دست چپمم روی همون یه ذره موی کسش بود و با انگشت شصت و اشاره چند تارش آروم میکشیدم حالم حس میکردم تو ابرهام و از این ابر به اون ابر میپرم مشروب هر لحظه بدتر و بدترم میکرد و هر لحظه هم مست تر و مست ترم میکرد جالب بود باز داشتم مشروب میخوردم یه مشروب شیرین یه شراب ناب از یه بطریه خدایی یه بطریه نرم چه شراب میشه گفت سفیدی پس میداد ترشحاتش انقد تمیز و خاص بود که از خوردنش مکیدنش گزیدنش سیر نمیشدم کسش دیگه خیلی خیس بود آماده آماده بود شروع کردم شروع کردم به زبون کشیدن روی خط بغل رانش نوک زبونم رو از پایین خط میکشیدم تا بالا و بعدش هم برمیگشتم و از اول از پایین خط بغل رانش رو میک میزدم تا بالا و مجدد با زبون لیس میزدم و مجدد میک میزدم با صدای پر از حسش آه های آتشینش موهام رو چنگ میزد و چند لحظه یه بار رانهاشو از دو طرف به سرم میچسپاند چند گاز آروم روی قسمت داخلی رانهاش جا گذاشتم و بعد از کسش شروع کردم به بوسیدن بوس بوس بوس تا به سینه هاش رسیدم پاهام رو دو طرف پاهای به هم چسپیدش انداخته بودم و کیرم بین ران هاش روی سطح کسش گیر کرده بود چشم ها و لبخند هاش خمار بود صداش هم خمار بود با صدای خمارش شمرده شمرده گفت میخوای چیکار کنی شیطون همزمان که سوتینش رو پایین میکشیدم جوابش پیش خودته سوتینش رو تا روی شکمش پایین آوردم و دور شکمش گیر کرد گذاشتم همونجوری هم بمونه چون نمای دلپذیرتری داشت حروف سکسیه اندامش تمومی نداشت دو تا یو عه سر بالا با نوک و هاله ای صورتی پنجه دست هاشو زیر سینه هاش انداخت و همونطور که توی دستش تکونشون میداد با خنده گفت اینا رو میخوای ولی من نمیذارم و به حرف خودش خندید سرمو نزدیک سینه هاش بردم که با جنب و جوش سینه هاشو با دستهاش پنهان کرد و با خنده گفت نه نیا جلو دیگه گفتم نمیذارم و بازم خنده مچ دستای ظریفش رو گرفتم و آروم دستاشو برداشتم بعد از تقلا های ناموفقش با خنده های غلیظتر گفت باشه باشه خب وایسا یه بار تو خوردی نوبت منه الان بوسه ای روی سینش زدم و بدون حرف کنارش دراز کشیدم با راه رفتن روی زانوهاش و قمبل شدن پایین تنه ش و آویزون شدن سینه هاش کیرم داشت از جاش کنده میشد قبل از اینکه روی پاهام بشینه دستی روی خط باسن تا کسش کشیدم که با خنده ای جوابم رو داد و بعد نشست روی انتهای پاهام کیرم رو تو دستش گرفت و با شیطنت گفت اجازه هست بفرمایید بلافاصله خم شد رو پایین تنم و شروع کرد به خوردن داغترین نقطه بدنم موهاشو یه طرف صورتش ریخت با هر بار عقب جلو کردن حلقه دهنش دور کیرم نوک سینه چپ و آویزونش مثل تیغ مخصوص قلقلک رو سطح رانم کشیده میشد خایه هامو بین یه دستش گرفت و با دست دیگش کیرم رو گرفته بود صدای مالچ و مولچ های تازه شروع شده فضای اتاق رو پر کرد نوک زبونش رو به صورت دایره ای دور سر کیرم میکشید تا ته داخل دهنش میبرد و با یه نفس عمیق بیرون میاورد صدای آه غلیظ اما کم جونم حال خوشم رو داد میزد با پهنای زبونش از انتهای کیرم تا سرش بالا میومد و بعد هم سرش رو تو دهن میبرد و میمکید با هر بار مکیدن حس میکردم تو هواپیمام و زیر دلم خالی میشه تو هواپیمای لذت بودم هواپیمایی که پر بود از حس خواستن همزمان که سر کیرم رو میمکید با دستش ته مانده رو بالا پایین میکرد کنترل دمای بدنم دیگه دست محیط نبود دست نفس های داغش بود که از سر کیرم شروع میشد و بقیه جسمم رو به آتیش میکشید با چشمای خمارش بهم نگاه میکرد و شهوتش رو سر شهوت خودم خالی میکرد چشمام رو رو هم فشار داده بودم سرم رو تا حد امکان تو بالش عقب داده بودم و از چرخیدن کیرم داخل دهنش لذت میبردم بعد از آه غلیظی که بیرون دادم گفتم بسه ازم جدا شد و بلافاصله کمی از بزاق درخشان دهنش از لباش به سمت پایین سُر خورد نیم خیز شدم و با انداختن دستم زیر بغلش با یه اشاره درازش کردم و رفتم روش که انگار فرو رفتم توی یه کوهِ نرمِ سرشار از شهوت باهاش کامل شدم تکمیل شدم جسم داغش به داغیم اضافه کرد حس میکردم دارم منفجر میشم گم شدم توی گردنش پاهاشو دورم حلقه کرد و با قفل کردن دستاش زیر بغل هام محکم بغلم کرد با نفس نفس زدنهاش شروع کردم به بوسیدن با هر بار بوسه زدن روی گردنش محکمتر از قبل پاها و دستاشو دورم حلقه میکرد نفس نفس و صدای برخورد لبم با گردنش که نتیجه بوسه هام بود چقد عالی بود به زحمت از بندش رها شدم و با زبونم رفتم پایین رسیدم به خط سینه هاش رسیدم یه کم مرطوب بود یه کم عرق کرده بود حق داشت همچین لحظه هایی زمستون گرمتر از تابستون میشه با نوک زبون خط سینش رو بالا پایین میکردم از دو طرف هم با دستام سینه هاشو آروم میمالیدم آروم میمالیدم چون انقد نرم بود که نتیجه ظرافتش بود نمیخواستم آسیب ببینه عطر طبیعی جسمش که با ادکلنی که اثراتی ازش به دماغ میخورد ترکیب بود مخصوصا عطر خط سینه هاش دو تا بال روی پشتم بسته بود و داشتم تو آسمونا پر میزدم محکم بو میکردم و بوی ناب جسمش رو با دماغ میخوردم با بیشتر کردن سرعت مالیدن سینه هاش و حالا بوسیدن خط سینه هاش صدای ناله های ریزش لحظه لحظه بلندتر میشد تو همون حالت نگاهش کردم چشماش بسته بود موهاشو از دو طرف چنگ زده بود و لبش رو گاز میگرفت با سُر دادن کیرم روی سطح کسش انگشتاشو از پایین فرو کرد توی موهای پشت سرم آب دهنش رو پشت سر هم قورت میداد و به خودش میپیچید چه وحشیه دوس داشتنی ای شده بود رام کردنش کار کیرم بود اما قبل از عملی کردن این پیشگویی با صدای خش دارش شمرده شمرده گفت بکن توش دیگه بکن بکن توش با تن صدای بلندتر زود باش دست چپش رو کامل بالا دادم و همونطور که با دست دیگش سرم رو گرفته بود لبهامو گذاشتم زیر بغل چپش یه میک محکم زدم دهنم با نرمی زیر بغلش که عطر دیوونه کننده ای داشت پر شد و از پایین کیرم رو وارد جسمش کردم وارد بهشتی جهنمی داغ و پر حرارت موهای پشت سرم رو محکمتر از قبل چنگ زد و بعد آخ غلیظی گفت آخی که وادارم کرد کمر بزنم کمر میزدم اما آروم آروم این کار رو میکردم آخه کسش یه مقدار تنگ بود با هر بار عقب و بعد جلو کردن مشتاقتر از قبل زیر بغلش رو میمکیدم و کم کم سرعت تلمبه ها رو بیشتر کردم خوشم میومد از صدای خمارش از صدای خش دارش از صدای نیازش که شمرده شمرده و ملتمسانه توی گوشم زمزمه میکرد بکن تا ته میخوام خایه هاتم مال من باشه آی آره آره همینجوری اُ جون زغال اون لحظه زغال چی بود در برابر داغی درون و بیرون من مگه حرفی واسه گفتن داشت هر لحظه مشتاقتر از قبل کمر میزدم مسببش داغی نفس هاش بود که به گردنم میخورد صدای میک خوردن زیر بغلش صدای نفس ها صدای آه و ناله ها صدای شالاپ شالاپ پایین تنم با بین پاهاش چه موسیقیه سکسیه بی کلامی اینبار حالت شنا شدم به پایین نگاه کردم به کیر لیز و براقم و به لبه های کسش که با سماجت به سطح کیرم چسپیده بودن و با هر بار عقب جلو کردن هم از سطح کیرم جدا نمیشدن بلکه از انتهای کیرم کشیده میشدن تا به سر کیرم میرسیدن و با هر بار عقب جلو این حرکت کیرم و لبه های کسش تکرار میشد به چهرش نگاه کردم عرق کرده و به هم ریخته بود اما هنوزم جذابیتش رو داشت نگاهم میکرد چه نگاه دلپذیری لبش رو گاز میگرفت چه گزیدن آروم و تحریک آمیزی محکم تیکه کلامش بود این امر با چاشنی خواهشش رو خوب داشتم عملی میکردم تا نیمه در میاوردم و محکم داخل میکردم محکم جوری که جسمش به عقب سُر میخورد پاهاش رو که از فرط لذت بردن و البته بی حالی شل کرده بود روی تخت با یه اشاره کامل از هم باز کرد و راه رفت و آمد کیرم بازتر شد راحنتر داخلش عقب جلو میشد تازه داشتم آه هایی خفیف رو از حلقومم خارج میکردم لذتم فقط واسه خودم قابل اندازه گیری بود کامل دراز کشیدم روش بازم شروع کرد به دستمالی کردن موهای پشت سرم صدای نعره های خفیفم رو تو مرمر سینه هاش خفه میکردم درد چنگ خوردن موهام بازم فعال شد اما واسم دلنشین بود اینبار دلنشینتر نوک سینش رو میمکیدم و کمر میزدم ریتم کمر زدن هام آرومتر شده بود اما همچنان محکم بود ریتم آه کشیدن هاش آرومتر شده بود اما همچنان داغ و پرحرارت با این حال ناله هاش گوش کر کن بود آروه آه میکشید و بلافاصله مینالید ناله هایی که مثل پونز تو گوشم میرفت و بیشتر هم تحریکم میکرد بازم سرعت تلمبه زدنمو بیشتر کردم سرعت مکیدن نوک سینش رو هم بیشتر کردم پشت گردنمو گرفته بود و من به سرعت ضربه میزدم ناله هاش بیشتر شد مینالید و تلمبه میزدم مینالید و من کیرمو تا ته توش جا میدادم همش مینالید مینالید و مینالید تا اینکه یهو کیرم ناخواسته بیرون اومد و روی سطح کسش سُر خورد و همزمان با جیغی خفه تو بغلم لرزید بلافاصله به بالا نگاه کردم به چهرش چشماش بسته بود و انگار که تشنج داشت اما تشنج نبود با لرزشی خفیف ارضا شد همونطور که نفس نفس میزد همچنان مشغول مکیدن سر سینش بودم که حالا از فرط بزاق دهنم کامل خیس شده بود و بعد از روش بلند شدم چهرش خیس عرق بود از قبل هم بیشتر چشماشم بسته بود با چشم از چهرش اومدم پایین و بعد از گردن و سینه و شکمش رسیدم به کسش که هنوز کارم باهاش تموم نشده بود دستی کشیدم بین پاهاش که بلافاصله پاهاشو به هم چسپاند و با چشمای بسته و لبخندی شیطنت وار نگاهم کرد خم شدم و لبمو روی قسمت بیرونی رانش سُر دادم و بعد از اینکه به پهلوی چپ افتاد شروع کردم به مکیدن باسنش محکم میمکیدم دستی که آزاد بود رو هم به سینش رسوندم و شروع کردن به مالیدن سینش به زحمت تونستم انگشتمم وارد سوراخ کسش کنم که باعث شد زیر لب آهی بکشه حالا انگشتم توی کسش بود سینش رو هم میمالیدم و از باسن تا رانش رو هم میخوردم که با هر بار رسیدن به رانش گاز های نچندان غلیظی رو روش جا میذاشتم یکی دو دقیقه به این شکل گذشت و بعد حالت چهار دست و پاش کردم با دست چپ پهلوشو گرفتم و با دست دیگم کیرمو داخل کردم آه غلیظی کشید و بعد از اینکه هردو پهلوشو تو دستم گرفتم شروع کردم به عقب جلو با صداش که کمی بم شده بود وجودمو وادار به کردنش میکرد روی یه ابر بودم ابری که اسمش لذت بود سرم سنگینترین سنگین بود بلاچ بلاچ بلاچ بلاچ نبض محکی رو تو سرم حس میکردم اما با این حال یه کمی هوشیار بودم میدونستم کی ام نگاهم به پایین بود روی کیرم که چند لحظه یه بار نصفش نمایان میشد گوشمم به جلو بود قفل بود روی آه و آخ و آی گفتن هاش که با چاشنی صدا زدن های بی هدف اسمم قاطی بود تلمبه هام محکم بود هر بار جسمش چند سانت به جلو پرت میشد خم شدم روی پشتش و شروع کردم به بوسیدن پوست ظریف پشتش سینه راستش رو هم تو دستم گرفتم تو اون لحظه خلاصه میشدم توی چندکلمه مالیدن بوسیدن مکیدن کردن چشمام نای باز بودن نداشتن هر بار که پلکهامو میبستم نقش چیزی هایی که یه کم قبل دیده بودم توی اون تاریکی کامل نمایان بود مثل موجی که با هر بار عقب جلو کردنم روی سطح باسن بهار رقصیده بود چشمامو باز کردم سفیدی پوستش و موهای طلاییش چشمم رو پوشانده بود از رو پشتش بلند شدم و کیرمو داخلش نگه داشتم دو دستی چنگ زدم به زیر باسنش و دو لپ باسنش رو از هم باز کردم با اینکارم غلیظتر قمبل کرد و از سر تا سینش رو توی تخت خوابوند تو همون حالت که لپ های باسنش تو مشتم بود مجدد شروع کردم به عقب جلو حالم آشوب بود آشوب از نوع خوبش با آه های غلیظم شاهد ورود و خروج کیرم به کسش بودم تا ته جا میدادم و بعد از اینکه کامل بیرون میکشیدم به سوراخش نگاه میکردم که اندازه قطر کیرم باز میموند و کم کم بسته میشد مجدد تا ته داخل کردم و بعد کامل بیرون کشیدم و به سوراخش نگاه میکردم بازم ته تا داخل کردم و اینبار با ول کردن لپ های باسنش و گرفتن پهلوهای نداشته ش شروع کردم عقب جلو های تند و محکم تند و محکم محکمه محکم صدای شالاپ شالاپ ها و ناله های شبیه جیغش که توی نقطه نقطه اتاق لم دادن بودن محکم بودن تلمبه ها رو داد میزدن یه چیزی تو وجودم شروع کرد به گردش و چرخیدن یه چیزی بود که باعث شد بزاق دهنم غلیظتر و بیشتر شه داشت میچرخید با هر بار عقب و جلو سرعت چرخیدن اونم تو وجودم بیشتر میشد وجودم بود که داشت توی وجودم میچرخید صدای نعره های ریزم کم کم بلندتر از قبل میشد بین نفس نفس هام و نعره های خفیفم زیر لب داره میاد ی از دهنم در رفت که انتظار نداشتم شنیده باشه تلمبه هام دیگه به آخرین درجه سرعتش رسیده بود آب دهنش رو محکم قورت داد و با آوردن دست چپش روی باسنش لپ باسنش رو مشتش گرفت و میون ناله هاش بریز توم بریزش میخوام گرمم کنه عای خالیش کن تو اون حال دست و پای منطقم بسته بود که خالی کردن داخلش خوبیت داره اصلا یا نه اما انقد تو این عالم نبودم که تصمیم گرفتم خالی کنم داخل حوصله پرسش و پاسخ نداشتم که قرص میخوری نمیخوری فقط تمرکزم روی آبم بود که حالا داشت راه کیرم رو طی میکرد چشمامو محکم روی هم فشار دادم سرمو تا اخر عقب دادم و بعد شروع کردم به جاری کردن بند بندم تو وجودش با آه های تند و پشت سر همم اونم آه میکشد خالی میشد بی توقف با هر بار خالی شدن پلکهامو محکمتر روی هم فشار میدادم آبی که تمومی نداشت لذت هم تمومی نداشت برخورد کیرم با سطوح داخلی کسش رو حس میکردم پشت سر هم جون میگفت آه نفس عمیق جون نعره های ریز با هم قاطی بودن تا اینکه متوقف شدم مثل آبی که روی آتیش ریخته شه خالی شدم کیرمو داخلش نگه داشتم و خم شدم روی پشتش و شروع کردم به بوسیدنش بیحال اما محکم میبوسیدم هر بوسه ای که روی پشتش جا میذاشتم خنده ای ریزی میکرد تو همون حالت به بالا نگاه کردم سرش رو به سمتم برگردونده بود طوری که نیم رخ سمت چپش مشخص بود با چشمای خمار و با لبخندی غلیظ که دندوناشو نمایان کرده بود سعی داشت نگاهم کنه اما نمیتونست همونطور که میبوسیدمش کوچیک شدن کیرم رو میتونستم حس کنم شل شدنش رو حس میکردم نای بوسیدن هم نداشتم اما دوس داشتم ببوسمش به خاطر این حال و هوای خوب آخرین بوسه رو روی پشتش جا گذاشتم و از روش بلند شدم و روی زانوهام وایسادم کیر تقریبا راست اما شلم رو در آوردم دستمو دورش حلقه کردم و از انتهاش تا سرش رو کشیدم و ته مانده آبم که یک قطره میشد رو به سوراخش مالیدم ریتم نفس هام و طپش قلبم منظم بود نفس عمیقی کشیدم و کنارش دراز کشیدم و اونم از حالت چهار دست و پا چرخید و تو بغلم جا گرفت سرشو گذاشت روی سینه راستم و دست راستشو محکم دورم حلقه کرد منم موهاشو نوازش میکردم با صدای بیحالش که بیشتر شبیه یه آدم خوابالود بود گفت امشب داغترین شب عمرم بود آبتم که دیگه و بعد خودش به حرف خودش خندید ببخشی دیگه آب یخ تو کمرم نداشتم بازم خنده ای کرد و گفت اتفاقا خییییلیم چسپید سینمو بوسید و گفت مرسی بازوشو تو مشتم گرفتم و محکم سرشو بوسیدم حس خوبی داشتم دلم میخواست صبح نشه از پنجره کوچیکی که دست چپ به سمت آسمون باز بود نگاهی به آسمون انداختم خندم گرفت که با وجود باز بودن اون پنجره بازم چقد آتشین بودم و یا بودیم آروم بودم آرومه آرومه آروم بودنش تو بغلم حس خوبی بهم میداد بیحالترین آدم دنیا بودم اصلا فکر نمیکردم که رو زمینم فکر میکردم همونطور رو تخت داریم توی آسمونا میچرخیم از پنجره چشمم روی ستاره درخشان توی آسمون بود باد سردی اومد جسمم رو لگد مال کرد بلافاصله نگاهمو از ستاره گرفتم و با دست چپم که آزاد بود لحاف رو به زحمت رومون کشیدم انگار که بهار خوابیده بود منم که خیلی بیحال بودم و خوابم میومد مجدد از پنجره کوچیک به آسمون تاریک خیره بودم بین دیوار سفید اتاق قسمت پنجره کوچیک تاریک بود کم کم و کم کم پلکهام بسته شد کامل و وقتی مجدد پلکهامو باز کردم سینم داشت ضربه میخورد ضربه هایی آروم یه چشمم باز بود و اون یکی بسته و با گیجی متوجه بوسه های بهار روی سینم شدم سرم درد میکرد انگار که یکی داخل سرم رو چنگ زده بود دست چپم رو کشیدم تو موهام و نفس های خش دارم رو بیرون میدادم بالاخره بیدار شدی گیج و منگ نگاهش کردم با لبخند بهم نگاه میکرد چشماش تو اون حالت که به بالا نگاه میکرد دو برابر بزرگ شده بود همچنان بهش خیره بودم همه چیز یادم اومد سرمو بالا پایین کردم اوهوم سینمو بوسید و نیم رخ چپش رو روی سینم گذاشت که با این حرکت فقط بالا و پشت سرش رو میتونستم ببینم که با آفتاب موهاش پوشیده شده بود تاسف واسه خودم متاسف بودم که نتونستم دووم بیارم و بالاخره خیانت کردم اما نه نع خوب فکر کردم با یه سوال مواجه شدم به کی خیانت کردم مگه با کسی رابطه داشتم کسی که نبود بانومم نبودش اون که تو زندگیم نبود فقط تو قلبم بود پس من چرا حالم بد بود به قلبم خیانت کردم اصلا اسمش خیانت بود اگه هیچ خیانتی نبود پس این کار من اسمش چی بود که داغونم کرده بود مسیحا یه چیزی میگم شاید هم بد باشه بد مگه از اون بدتر هم میشد که با یه غریبه خوابیده بودم آی مشروب آی مشروب چه فاجعه ای به پاکردی اگه بگم قبول میکنی چی شده حرفتو بزن یه کم دس دس کرد و آروم گفت با هم باشیم همیشه همیشه همیشه میخواستم پایبند عشق اولم باشم نشد تا جایی پیش رفتم که خودم رو تو یه هرزه خالی کنم اما نه هرزه هم نبود یه زن بود یه زن مطلقه و البته داغدیده و از خونه پدری رانده شده یه زن که از ترس بچه دار شدن لوله هاشو بسته بود تا دیگه بچه دار نشه اخه مرگ پسر سه چهار سالش یه توبه روی قلبش حک کرده بود از همون لحظه شروع مشروب خوردنمون میدونستم یه دردی داره دردش شوهر هرزه ش بود که بدتر موجب مرگ پسر کوچولوشون شده بود و همین هم طلاقشون رو قطعیتر کرده بود اما درد اصلیش این بود که راهی به خونه پدر نداشته چقد سختی دیده بود خیانت همسر چه بده خیلی تو ذوقت میخوره وقتی ببینی همسرت تو رو نمیخواد خیلی سوال ها تو ذهنت به وجود میاد که چرا مگه من چمه بیشتر از همه چیز تو ذوقت میخوره اعتماد به نفست پر پر میشه غرورت لت و پار میشه بعدش دودمانت میسوزه روحت سلاخی میشه زجر میکشی آخرشم قلبت میمیره داغ فرزند چقد فاجعست فرزند وقتی صدات میزنه دلت میخواد هیچ کس و هیچ چیز حرفی نزنه و حرکتی نکنه سکوت مطلق باشه زمان وایسه و فقط لبای اون بجمبه ببینی چی میخواد وقتی میخنده کدوم موسیقی بیکلامی از خنده های اون دلنشینتر و آرامبخشتره وقتی تو بغلت دراز کشیده لالایی اون از لالایی گفتن تو قویتره حتی با اینکه چیزی نمیگه بازم سر تا پاش برات لالایی میگه سر تا پاش خواب آوره ولی اگه نباشه چی خانوادش هم دغدغه اصلیش بود حتی اگه کسی از دل خدا هم رونده بشه بازم خانوادش پناهش هستن اما وقتی خانواده هم جوابت کنن واویلا میشه دیگه اما بهار فقط پدرش بود مادرش راضی بوده که برگرده مادر چه خوبه که اگه عزیز دل خدا و هیچکدوم از بنده هاشم نباشی بازم عزیز دل یه فرشته به اسم مادر هستی کاش پدر بهار میدونست دخترش واسه فرار از تنهایی جدا از اینکه بهم علاقه پیدا کرده حتی حاضره هر شب زیرم دراز بکشه فقط واسه راضی نگه داشتنم واسه موندنم هه چه دنیایی شده یعنی بخشیدن یک اشتباه سختتره یا بخشیدن چندین گناه کاشکی میتونستم این رو از پدر بهار بپرسم حالا بهار با منه منم با اونم اون به عنوان یه عشق به من نگاه میکنه من به عنوان یه بی کس به اون نگاه میکنم تعجب نکردم که توی چند ساعت از من خوشش اومده خودم تو مثبت منفیه شصت ثانیه عاشق بانو شدم اما من هیچ حسی بهش ندارم فقط به عنوان یه همراه پیشنهاد دوست بودنمون رو پذیرفتم واسه تنها نبودنش واسه خوبی کردن بهش خسته شدم بس که مثل قهرمان فیلم ها شدم بس که آدم خوبه من شدم خسته شدم بس که خدامون تهیه کننده و نویسنده و کارگردان شد و قلب و احساس و وجدانم رو بازیگراش قرار داد کسی که از بچگی فقط سختی و بدی دیده باید همیشه خوبی کنه عجیبه صد البته که عجیبه پوووفففف خیلی وقته اینجا رو ندیدم چندین ماهه ماشین رو رو به روی پنجره اتاقش پارک کردم یه ریز قفلم روی پنجره اتاقش که فقط نور زرد رنگ لامپ توی چارچوب پنجره نمایانه پشت پرده سفید اتاقش بوی خاطراتم میاد دست تکون دادن های با ذوقش ازپشت پنجره اتاق حرف زدن هامون راجع به آینده انتخاب اسم بچه های آیندمون سر به سر گذاشتن ها ابراز علاقه هامون به همدیگه همه و همه هقهق کنان توی سرم قهقه میزنن انگار که بازم داره از پشت پنجره برام دست تکون میده مسیحا مسیحا امشبم اومدی امشبم اومدی میدونستم میای میدونستم میای صداش توی سرم میپیچه مثل انعکاس صدا با کوه سیگارمو بر میدارم با بی رحمی یکی رو بیرون میکشم و آتیشش میزنم من آتیشم بعد سیگارمم مثل خودم آتیشی نباشه هر چند مطمئنم اونم راضیه که پا به پای من بسوزه پس من چرا با بداخلاقی بیرونش کشیدم الان لبهاشو میبوسم یه وقت ازم دلگیر نشه عه مسیحا عه مسیحا صد بار گفتم صد بار گفتم سیگار نکش سیگار نکش پرتش کن پرتش کن بلافاصله شیشه رو پایین میزنم و سیگارو پرت میکنم به سمت پنجره نگاه میکنم که بگم پرتش کردم مهربونم اما اونجا پشت پنجره کسی نیست بازم نوره هههه چقد من متوهم شدم دلیلش چیه شاید دلیلش این بطریه مشروبیه که داره معنادار نگاهم میکنه میگه بازم بیا بیا ازم استفاده کن سیگار بعدی رو با مهربانی روشن میکنم هیچوقت از هاردکور خوشم نیومده از سیگار لب میگیرم بزاق سفید خشک و تلخش زیر و روم میکنه میرم سراغ بطری مشروب لبهام رو روی نوک بطری غنچه میکنم شیر تلخش رو آروم آروم میمکم چه ام اف افِ نابی مجدد از سیگار لب میگیرم و بازم با ولع مشروب رو میخورم همیشه عاشق این ام اف افم هر سه تامون هم به هم میایم هر سه تامون تلخیم امشب بعد از مدت ها هوای خوندن به سرم زده گیتارمم با خودم آوردم روی صندلی بغل مشتاقانه منتظره که وارد این گروهیه غمگین بشه وقت نوازش موهای اونه اما قبلش میخوام یه زنگ به بانو بزنم مدتیه که بهش زنگی نزدم خیلی هواشو کردم حتی اگه هواش طوفانی هم باشه حتی اگه با چاشنی چن تا فحش بگه گورتو کم کن دیگه زنگ نزن من حاضرم فقط جواب بده من که نمیدونم چه وقت هایی از خونه بیرون میزنه تا ببینمش پس امیدم همین تلفنه بوق بوق بوق بوق بوق آشغاله مورد نظر اِشغال است آشغاله بیشعوره نفهم اِشغال است لامصبترین دختر دنیا چقد آشغال است دارم به این فکر میکنم گوشیم رو بکوبم به صندلی بغل یا شیشه سمت صندلی بغل اما با نفسی عمیق میذارمش جلوی شیشه روی داشبرد که بلافاصله زنگ میخوره خوشحالترین مرد آسیا منم هههه داره زنگ میزنه حتما اول نتونسته جواب بده بر میدارم بدون نگاه کردن جواب میدم الو مسیحا بهار خوب شد اون اول حرف زد خواستم داد بزنم سلام بانوی من ولی بهاره مرده شورم رو ببرن که انقد بی جنبم مسیحا صدامو میشنوی صداتو دارم ولی تصویرت رفت داره میخنده چه خنده ای یه خنده ناز و دخترونه مزه نریز تو رو خدا خوبی تو کجایی خوبم قوربونت برم اومدم بیرون چطور مگه خدانکنه زودی بیا خونه شام پختم قورمه سبزی فقط من یه کاری کردم میشه منو نکشی میخوای منو دق بدی دختر حرف بزن امممم چجوری بگم من من بدون شال و روسری شامو پختم فکر کنم پر داخلش مو شده اَه بهار داشتیم خداوکیلی بازم داره میخنده همون خنده های ناز بینشون میگه شوخی کردم و بازم ناز خنده هاش برای ضایع نشدنش خنده ای میکنم بهار حتما تا حالا شنیدی که وقتی یه کاسه تخمه میخوری و چند روز بعدش دو سه تاشو رو زمین پیدا میکنی و میخوری خیلی خوشمزست و میچسپه با کنجکاوی میگه خب میدونی چی از اون تخمه ها خوشمزه تره با ریز خنده وا این دیگه چه سوالیه تو بگو چی خوشمزه تره جوابش پیش خودته امممم به خدا نمیدونم طعم لبای توعه دیگه اینبار بلند میخنده بلند به بلندی معصومیتش به بلندی سختی هایی که کشیده به خودم قول دادم حداقل توی بازی با احساساتش حملاتم شیرین باشه همیشه رو زخمش با نمک بشم نه نمک بازی با احساسات بده اما نه وقتی که طرفت دائمی باشه من دائمی ام تا آخرش هستم مگه دیگه بهار ازم سیر بشه وگرنه من تا آخرش هستم تا آخرش هم باهاش یه جورم خوب کسی چه میدونه شاید هم یه روز عاشقش شدم ازش خوشم میاد اما عاشقش نیستم حتی دوسش هم ندارم اما ازش بدمم نمیاد کم بخند دختر بجمب غذاتو بکش ایناهاش اومدم بدو خنده هاش رو قطع میکنه ای به چشم آقا دمت گرمه خانوم قط میکنم گوشی رو میذارم سر جای قبلیش یه سیگار روشن میکنم و پاکت سیگار و فندک رو هم میذارم همونجا بطری هم بین رانهامه نگهش داشتم گیتارو بر میدارم وقته نوازش موهاشه سیگار کنج لبمه گیتار روی رانم دستم روی دسته ش کوکه قبلا کوکش کردم از قبل آمادش کردم دست میکشم رو موهاش صداش ناجوره میگه یه کم با مهربانی مجدد امتحان میکنم انگشت شصتم رو از بالا آروم میکشیم رو سیم ها تا پایین صداش یه موجی به سرم میده و ناخواسته هم چشمام بسته میشه اینبار صداش خوب بلند شد این یعنی دارم کارم رو خوب انجام میدم چقد من روش نوازش گیتار یادم رفته همینطوری ادامه میدم صداش محشره همین بیشتر تحریکم میکنه که بخونم دلم برات تنگ شده بود گفتم بیام سراغت الان تو کوچه تونم رو به روی اتاقت همون اتاق که عمری از توش تو رو میدیدم درز کنار پرده شده تنها امیدم نور توی اتاقت میگفت یعنی که خونه م هی دست تکون میدادی یادته مهربونم امشب اگر چه سرده تو کوچه تون میشینم شاید یه لحظه رد شی من سایه تو ببینم چشمام چشمام چقد تحریک شده چشمامم قاطی این گروهیه غمگین شده ترشحاتش رو پس داده به کمه از سیگار لب میگیرم یکسره داریم لب میگیریم کنج لبامه و من بزاقش رو میچشم موی سر گیتار رو هم نوازش میکنم کی چتر بشه رو موهات وقتی بارون بباره وقتی که غصه داری سر به سرت بذاره آروم بشینه پیشت وقتی میشی کلافه ببوسه گونه هاتو کی موهاتو ببافه امشب خرابم اما نمیخوام اشک بریزم فقط تو فکرم اینه سلامتیت عزیزم نگو که خوبه حالت وقتی که هستی بی من یا منو بردی از یاد یا پرده ها ضخیمن امشب اگرچه سرده تو کوچه تون میشینم شاید یه لحظه رد شی من سایه تو ببینم آخ چه بغضی کردم چقد محکم گلومو فشار داده دستاش خیلی قویه به پنجره نگاه میکنم بازم مثل سابق گیتار رو میذارم روی صندلی بغل گوشی رو برمیدارم تا یه زنگ دیگه بزنم بهتره که جواب بده به نفع خودشه جواب نده تموم میشه واسم تمومه تموم هزار بار به این و اون گفتم تموم شده واسم اما خوب که فکر کردم دیدم نع هنوزم دلم پیششه عشق اول فراموش شدنی نیست تا حالا جاش رو به هیچکس ندادم نمیگم با هیچ دختری حرف نزدم اما هیچ وقت رو در رو نبوده همش تو این مجازی لعنتی بوده اونم واسه یه کم در اومدن از تنهایی اما اگه جوابم رو نده بهار میشه دین و دنیای من دین و دنیام بانو بود اما اگه ابراهیم و محمد و بقیه هم انقد بی محلی میدیدن دینشون رو عوض میکردن داره بوق میزنه بوق میزنه بازم بوق مجدد بوق بوق بعدی هم به همون شکل بوق بعدی نچ بازم اشغال کرد بغضم دیگه بدجور داره اذیتم میکنه گوشی رو میذارم جلو شیشه بی اعتنا به خاکستر سیگاری که روی رانم ریخته شده فیلتر سیگار رو از پنجره بیرون میندازم و پشت سرش آخرین سیگار باقی مونده رو بیرون میکشم پاکت رو مچاله میکنم و از پنجره بیرون میندازم چه بادی میاد باد سرد روی تن داغم دست میکشه مووووفففف آه چه سردیه دلنشینی پنجره رو باز میذارم آرنج چپم رو روی لبه در میذارم و بطری رو هم تو همون دستم میگیرم سیگار رو کنج لبم میذارم و با فندک روشنش میکنم یه کام محکم خیره به پنجره اتاقش یه کام دیگه خیره به پنجره اتاقش آخرین سیگاره مشروب همممممم یه کم ته بطریه خوبه آخرین باری هم هست که اسم و یاد بانو به یاد وجودم میوفته دیگه تموم شد بازم از سیگار لب میگیرم و بازم این بزاق خشک و تلخشه که وارد دهنم میشه پشت سرش مثل قبل لبام رو روی نوک بطری غنچه میکنم و شیر تلخش رو میمکم و قورت میدم آخ این ترشحات چشمام رو چیکار کنم آهنگ گیتار سیگار مشروب بانو چه استادانه چشمام رو تحریک کردن چشمام آماده ست آماده ارضا شدن دلم میخواد ارضاشون کنم اخرین بار کی بارونی شدم هشت سال پیش به خاطر مرگ برادر بود دلم میخواد بعد از هشت سال چشمامو ارضاشون کنم اما اما اما این بغض لعنتیم سیخ نمیکنه هعی مشروب سیگار گیتار بانو ترشحات چشمام بغضی که سیخ نمیکنه این گروهیه غمگین رو یادم نمیره نوشته

Date: August 14, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *