خاطرات بهرام ۴

0 views
0%

8 8 7 8 7 8 1 8 7 8 8 8 9 87 8 1 8 7 9 85 3 قسمت قبل اگه بخش1خاطرات بهرامو خونده باشید متوجه ناپختگی وسادگی جملات متن داستان شدید این باعث عدم جذب خواننده به داستان میشه لذا بنده با اجازه وهماهنگی با بهرام با توجه به این ایراد سعی کردم وقایع واتفاقات خاطراتو شیوا وجذابتر کرده تا شمای خواننده عزیزبلکه ازخوندن این مجموعه خاطرات نهایت لذت ولحظات خوبیو بگذرونید البته بنا به خواسته وخواهش بهرام اینجانب از ذکر اسامی شهرواسامی واقعی این وداستان معذور بوده واسامی شخصیت ها غیر واقعی است وتذکر آخر این خاطره کاملا واقعیت داره و شروع ان از اوایل سال 40شمسی بوده ونوشتن این خاطره ازبهرام درسال 90 انجام شده است شیخ درحالیکه قبل از اینکه از اتاق بیرون بره با توصیه به مادرم که اون مواردی بهت گفتم فراموش نکنی خداحافظی کرد ورفت گیج ومنگ میخ نگاه مادرم شدم اون با دستمالی مشغول تمیز کردن خودش بودوبعدش لباساشو پوشید وسری به قابلمه غذایش زد وبا خود زیرلب اشعاریو می خوند واین ناشی از خوشحالی وآرامشی که در اون لحظات داشت اینو بخوبی حس میکردم منتظر بودم تا از اتاق بره بیرون که منم ازاین وضعیت خلاص شوم اخه خیلی تشنه بودم تو ذهنم با وجود سن وسالی که داشتم دلم به حال پدرم می سوخت ومادرم با وجود اینکه بیشتر از پدرم بهم توجه ومحبت می کرد تنفر خاصی بهش پیدا کرده بودم آخه چرا چرا مادر به پدرم خیانت کردی جواب این چرارو باید باشنیدن حرف هاوخاطراتی که قرار بود مادرم به اون شیخ بی شرف بزنه میبایستی بهش میرسیدم تصمیم گرفتم دیگه ازاین به بعد نزدیک مادرم باشم وکمتر برای بازی برم کوچه تا هر موقع شیخ اومد خونمون ناظر این روابطشون باشم متوجه بیرون رفتن مادرم از آشپز خونه شدم به خودم اومدم به آرامی خودمو به حیاط رسونده ودرحیاطو به اهستگی باز کردم ورفتم توکوچه تافاصله کمتر از 100متری خونمون مسجدی بود بدو خودمو به حوضچه حیاط مسجد رسوندم دل سیر ازآب حوض خوردم گوشه حیاط مسجد باز صحنه های سکسی که همین نیم ساعت قبل ناظرش بودم به ذهن وجلوچشمم مثل یه فیلم سینمایی نمایش داده میشد صحنه های اندام لخت وعریان وکون برجسته وزیبای مادرم ودرمقایسه اش بدن پر مو ی شیخ با اون کیر کلفتش وآه وناله وعشوه های مادرم وفرو کردن کیر شیخ وتلمبه هایش رو باسنش و همه ذهنمو کاملا درگیر خود کرده بود لحظاتی بعدبا صدای برادرم که متوجه من شده بود به خودم اومدم بهرام اینجا وایسادی چکار چرا خونه برنگشتی سر ظهره بیا با هم برگردیم خونه دست برادرمو گرفتم لحظاتی بعد رسیدیم خونه مادرم تا منو دید اومد جلو گونموماچ کرد و گفت بهرام جان توکجایی چرا دیر برگشتی میدونی از کی رفتی کوچه من نگرانت شدم عزیزم برو دست وپاتو بشور برو توخونه استراحت کن تاپدرت وبقیه بیان خونه ناهار بخوریم آفرین پسر خوب با شنیدن کلمه پدرت احساس تنفر بیشتری از مادرم بهم دست داد توخونه برخلاف گذشته پرجنب وجوش وبازیگوش بودم گوشه ای چمباتمه زده بودم اشیرین خواهربزرگم اومد سراغم بهرام چته چرا کز کردی مگه مریضی واه این چه مدلیه امروز بزار مادرمو صدا بزنم مادر مادر بیا اینجا ببین این بهرام امروز چشه به نظر مریض می یاد شیرین خواهرم اون موقع 12 سالش بود کلاس اول دبیرستان درس می خوند اندام کشیده وخوبی داشت و به نظر به مادرم رفته بود موی سر خرمایی وزیبایی داشت وتقریبا تیپ اروپایی داشت این رنگ مو تیپو هم برادر بزرگم حمید که 14 ساله وکلاس 3دبیرستان بود هم داشت مادرم توجه ومحبت خاصی به دو فرزند بزرگش که حامد والهام بودداشت اینو کاملا تاوقتی ازدواج کردم ومستقل شدم احساس می کردم حالا دلالیش برای بعد این خاطرات بماند مادرم که تو حیاط خونه مشغول تدارک واماده کردن بساط ناهار بود اومد به طرف من اندام کشیده وتناسب هیکلش بی نقص بود برجستگی سینه هاش تو لباسش مشخص بود بهرام جان چته پسرم حالت خوب نیست نکنه مریض هستی ها یه چیزی بگو حتما زیادی توکوچه بودی وبازی کردی حتما خسته ای نکنه دعوا کردی بگو پسرم با من حرف بزن بزار پشیونیتو لمس کنم نکنه تب داشته باشی خوبه شکرخدا تب هم نداری مادرم منو به اغوش کشید پیشونی وگونه هامو بوسید وبه ارامی تو گوشم گفت بهرام جان با من حرف بزن چی شده کسی بهت حرف بد زده از کسی ناراحتی چیه عزیزم هرچی تو دلته بریز بیرون وبه مادرت بگو می خوای عصری ببرمت بازار خوراکی برات بخرم ها باعلامت سر به مادرم اره گفتم تودلم پشیمونی حس کردم اخه تا لحظاتی قبل ازش بدم اومده بود ولی با این محبت وبرخوردش ارامش خاصی بهم دادهیچ اغوشی مثل اغوش مادر نمیشه علاقه ام به مادرم به حالت های قبل برگشت برادرم دیگه ام جمیل که دو سال ازم بزرگتر بود وکلاس اول ابتدایی بود با خواهر دیگه ام جمیله 11ساله پنج ابتدایی درس میخوند به خونه برگشته بودندحالا خونه فقط پدرمو کم داشت اونم طبق روال همیشگی نرسیده به ساعت دو ازسر کار برمی گشت پدرم شغل دولتی داشت تو پادگان خدمت می کرد کادر اداری بود صبح ساعت 6 می رفت سرکار دو الی دو ونیم برمی گشت به مادرم گفته بود برای اینکه بچه ها گرسنه نمونن ناهار رو بخورید ومنتظر من نباشید پس مادرم بساط سفره ناهار رو باکمک گرفتن از شیرین وجمیله فراهم کرد پدرم برگشت اون ادم مهربون وخوبی بود با فرزنداش زیادگرم نبود اونجوری که مادرم بچه هاشو در اغوش خود قرار می دادومحبت وعشق وعلاقه مادریشو نشون می داد پدرم اینجوری نبود شاید خسته کار ومسایل شغلی بود پدرم نمازخون بود هرسال توماه رمضان روزه اشو می گرفت وبه ما بچه هاش همیشه توصیه می کرد که از نماز وروزه غافل نباشید واین اواخر هم حمید برادر بزرگمو به اجبار به نماز خوندن وا می داشت شبهای دوشنبه وجمعه هم به نوبت من ویا حمید وجمیلو باخودش به تکیه می برد اونجا تو تکیه خانه مراسم مذهبی برگذار می شد عصر مادرم لباسشو عوض کرد منو با خودش به بیرون بردیادمه اونروز مادرم یه چادر سفید گلی سر ش کرده بود وبا اینکه ارایش یا چیزی به صورت نزده بودخیلی زیبا وچشم نواز به نظر می رسید اینو از نگاه های مردهای دیگه که مادرمومی دیدند بخوبی حس میکردم ومادرم هم بیخیال نگاه های بد اونهادستمو گرفته بود اون روز با یه کیک وبستنی ویه لیوان شربت از مادرم پذیرایی شدم خیلی بهم چسپید خواست سری به پدرش بزنه ولی پشیمون شد وگفت بهرام جان الانه فقط می ریم مغازه اغاجابر خیاط یه کار خیاطی دارم گردش امروز هم بسه خسته شدیم بعدش بر می گردیم خونه خب با لبخند وعلامت تایید جوابشو دادم بامادرم به مغازه خیاطی جابر رسیدیم خسته راه رفتن بودیم روپاهای مادرم روی صندلی مغازه نشستیم مغازه شون زیاد بزرگ نبود اونجا با جابراغاکه یه مرد با قدمتوسط ویه کم شکم برامده موی لول وسبیل های کوتاهی داشت که به نظر مو ی زرد وخرماییش وبا سبیل هاش خیلی به تیپش می خورد به نظر سی ساله نشون می داد یه شاگرد هم گوشه مغازه مشغول خیا طی بود یه پیرمرد با ریش نامرتب وموی سر جلوریخته که رو سرش تقریبا حالت طاسی داشت وموهای سرش هم بیشتر سفید بودند سنش شاید به 55سال می خورد جابراغا بلوزی که برای مادرم دوخته بود اورد وگفت طاهره خانم این بلوز به نظرم اندازه است فقط شونه ودور کمرش شاید اونی نباشه که می خواهید اگه مایلی ببرید خونه تن کنیدویا همینجا بپوشید که اگه ایرادی داره که درستش کنم هرجور راحتی درخدمتم اغا جابر اینجا امتحان کنم بهتره مادرم منو بلند کرد ورو صندلی نشوند وبه طرف محل پرو رفت محل پرو گوشه بالایی مغازه قرار داشت که دوطرف ویا به عبارتی دیگه دو ضلعش با یه پارچه سفید استتار شده بود مادرم رفت داخل پرو که بلوز وتنش کنه جابراغا رو به من کرد وگفت خب پسر گل اسمت بهرامه گفتم بله افرین پسر خوبی هستی پدرتو دیدم ادم خوبیه به پدرت رفتی وشباهت اونو داری مادرتت هم زن خوبیه قدر مادرتو بدون یه وقت مادرتو اذیت نکنی اون خیلی محترمه درهمین حین مادرم جابرو صدا زد اغاجابر لطفا بیایید به نظر ایراد از دور کمره به نظر گشاد می یاد جابر رفت تو بعد از لحظاتی سروصدایی نشد حس غریبی بهم نهیب می زد که اونجا تو محل پرو داره اتفاقاتی میفته تصمیم گرفتم به بهانه ای برم تو اتاقک پرو یه کم منتظر شدم تا بلکه مادرم بیادبیرون ولی خبری نشد تو خیالم گفتم نکنه این جابرهم مثل شیخ عوضی با مادرم مشغوله یهو بلند شدم به طرف محل پرو رفتم پرده رو کنار زدم وبه ارامی مادرمو صدا زدم مامان من شکمم درد گرفته زود بریم خونه همون لحظه جابریه دستش بین سینه های مادرم بود و دست دیگش رو بالای کونش قرار داده بود دو دست مادرمم رو سینه هاش بود جابر تا منودید دستاشو انداخت وگفت می خواین یه اب داغ ویا چای بیارم به بهرام بدین حتما سردی کرده نه نه اغاجابر ممنون نمی خاد باید بریم خونه دیگه باید برگردیم شمام اندازه بلوز رو خوب گرفتین اونو درست کنین من بعدا می یام ازتون تحویل می گیرم لطفا برید بیرون من لباسمو عوض کنم جابر رفت ومادرم پرده پرو رو کشید بلوز ازتن دراورد واه مادرم سوتین نداشت دور اد ور وبین سینه ها روی شکمش یه کم قرمز شده بود به نظر جابرسینه ها و شکمشو دستمالی کرده بود شایدم به خیالم اشتباه می کردم این قرمزی مال جریان صبح با شیخ باشه هرچه بود مادرم از جابر و پیرمرده خدا حافظی کرد اومدیم به طرف خونه جالب اینکه پیرمرده جواب خداحافظی مادرمو نداد شب بعدازشام صدای در حیاط اومد اون موقع یادمه برق رو تازه به خونه ها کشیده بودند وبعضی خونه ها هم برق نداشتند کوچه ها هم تاریک بودند مثل امروزها نبود اون دوران قبل از غروب برق داشتیم تا ساعتهای 12شب حمید بدو رفت در حیاطو باز کرد شیخ رضا با عمه ام وبچه هاش بودند اومدند تو اتاق پذیرایی که یه اتاق بزرگ بود کلا خونمون غیر از اون به اصطلاح اشپزخونه توحیاط شامل یه اتاق پذیرایی سه اتاق معمولی بود که یکی از اتاقها بغل پذیرایی قرار داشت که با یه در بهم ارتباط داشت ودو اتا ق دیگه هم کنار هم رو به حیاط قرار گرفته بود که با یه راه رو بهم متصل میشد من کنار پدرم نشستم شیخو برانداز کردم رفته بود سلمانی موی سر شو کوتاه وریششو صفر زده بود به قول خودش تیپ زده بودمرتیکه عوضی ازش بدم میومد با عصبانیت وکینه بهش ذل زده بودم بعد از سلام وتعارفات همیشگی شیخ رو به پدرم کرد وگفت اقاصالح رعنا خواهرتون تصمیم گرفته سهم یه دونگ خونه رو بهتون بفروشه البته اگه مایلی اونوبخرید می خواهم با پول اون یه مغازه براش بخرم البته بنام خود رعنا باشه حالا یا میدیمش اجاره ویا در اینده پسر م بزرگ شد میزاریم رو مغازه کاسبی کنه حالا اگه هم شما یه دونگ خریدین به نفعتونه دیگه شش دونگ خونه به اسمتون هستش خیلی کارها با این خونه می تونید انجام بدید پدرم بعد از مکثی گفت باشه یا شیخ من موافقم فقط به شرطی که اولا رعنا کاملا موافق باشه ودوما قیمت یه دونگ هم با مشورت حبیب اله همون معمار ی که می شناسی تعیین می کنیم اونم بایستی معمارو بیاریم خونه روخوب کارشناسی وبازدید کنه من نمی خواهم به رعنا ظلم بکنم هرچی حقشه طبق رای معمار بهش میدم متوجه چهره مادرم شدم خیلی خوشحال بود از شنیدن این حرفها کیف می کرد ظاهرا قول شیخ به مادرم ازبابت راضی کردن رعنابرای فروش یه دونگ سهم ارثشو و انجام داده ورعنا رو راضی کرده بود شیخ با یه نگاه کوتاه به مادرم وبعد رو به پدرم گفت اقاصالح شما که صبحها سر کارید ونمی رسید وبعدازظهرها ازبابت خرید سایر کاراتون نمی رسید من وقتم ازاده اوردن معمار وبازدید از خونه تون رو من انجام میدم در اولین فرصت نهایتا تا سه چهار روز دیگه معمارو میارم شب نشینی تموم شد قبل اینکه به خواب برم تو فکر فردا بودم که شیخ میاد سراغ مادرم وبایستی من چه کار کنم تصمیم گرفتم خودمو به خواب بزنم وصبح از جا دیرتر بلند شم اخه همیشه من نهایتا 8صبح بیدارمیشم بعداز صبحانه دیگه مشغول بازی توحیاط وکوچه رفتنم صبحش سرموزیر پتو گرفته بودم بیدار شده بودم حمیدوشیرین وجمیله رفته بودند مدرسه سروصدایی نبود یه کم صدای استکان وغل غل سماور ومادرم به گوشم می خورد که حتما مشغول صرف صبحانه بود معمولا مادرم دمدمای این وقتا منوبیدار می کرد ولی امروز خبری نبود حتما به خیالش خستگی و بی حالی منو درنظر گرفته بود از گوشه زیر پتو نگاهی به اطراف تو اتاق کردم اینه بزرگی رو طاقچه اتاق قرارداشت مادرم جلو اینه وایساده بود خودشو ور انداز می کردشانه رو طاقچه رو بلند کرد ومشغول شونه ومرتب کردن سرش شد موی سرش تا کمرش میرسید خیلی زیبا به چشم میومد صدای در اومد مادرم با عجله موهاشو جمع ومرتب کرد روسریشو پوشید وبه طرف درحیاط رفت گوشه زیر پتو رو بهتر تنظیم کردم که بهتر نگاهم به بیرون واتاق باشه بعداز لحظاتی شیخ و مادرمو دیدم با هم به ارامی نزدیک اتاق شدند ابتدا صدای مادرم به گوشم خورد اغارضااروم تر حرف بزن بهرام خوابه بلند نشده دلم نیومد بیدارش کنم ظاهرا ناخوش احواله ممکنه هرلحظه بیدار شه لطفا امروز ملاحظه کن وای وای نکن اونجا نه بازم انگشتتو کردی توکونم اوف اوف رضا الان این کارونکن توروجدت جون بچه هات وای وای انگشتاتو بالاتر بگیر اوه اوه حالا خوبه کوسمومالش بده ووو خوبه طاهره جون من طاقت ندارم ازدیشب لحظه شماری می کنم که بهت برسم بیا بریم اون اتاق باید همین حالا بکنمت باور می کنی دیشب تو شب نشینی روبروی صالح شوهرت کیرم برات سیخ شده بود شیخ لباسشو داده بود بالا واز پشت دست راستشو به کوس وکون مادرم رسونده بود وبا دست دیگهاش سینه هاشو می مالوند وای مادرم یه دستشو روکیر شیخ گذاشته ودست دیگشو رو دهنش قرار داده بود که یه وقت صداش بلند نشه که من بهرام پسرش بخیال مادرم خوابیده بودم بیدار نشم شیخ مادرمو به اغوش گرفت وبلندش کردوواز راهرو رفتن به اتاق پذیرایی سرو صداشون ضعیف شده بود دیگه چیزی نمی فهمیدم می بایستی بلند می شدم همین کارم کردم به ارامی رفتم توراهرو ته راهرو به یه اتاق ختم می شد دست راست نرسیده به همین اتاق دری قرار داشت که به پذیرایی می خورد گوشه در پذیرایی نگاهم به اونها رسید مادرم تشک ولحاف بچه هاروکه مرتب رو هم دیگه گذاشته بود ولو کف پذیرایی پخش شده بود وشیخ ومادرم دراغوش هم رو تشک ولحاف های ولو شده غلت می خوردندمادرم یه شلوار پاش بود واز کمر به بالا لخت بود ولی مرتیکه شیخ کاملا لخت شده بود با لباش صورت و گردنشو می بوسید ولیس می زد وبا دودستاش سینه ها وکون وروناشو می مالید ودرنهایت یه دستشو از تو شلوار به کوس مادرم رسوند وبایه دستش شلوارمادرموتانزدیکای زانوش پایین کشید لباشون رو هم بودند زبان شیخ تو دهن مادرم بود اونو با لبانش می خورد مادرم به ارامی اه وناله می کرد یه دستشو رو پشت پرموی شیخ می کشید طاهره جون کوس تنگت خیس خیسه دیگه باید کوست کیرمو بخوره اجازه میدی عزیزم کیرم التماس داره کوستو می خاد وای رضاجان زود باش کیرتو برسون به کوسم زودتر می خوام تشنه کیرتم شیخ ازروی مادرم خودشو جدا کرد وکیرشو با اب کوسش خیس کرد کیری که سیخ سیخ بود رگ های متورم کلاهک گوشتی سر کیرش دراوج ونعوذ کامل قرار داشت سر کیرشو به ارامی به کوس مادرم رسوند حالا دیگه تلمبه ها شروع شده بود مثل آونگ ساعت آمد ورفت می کردمادرم یه دستشو رو دهنش قرار داده بود وبه اهستگی اه می کشید شیخ هم به تناوب ضمن تلمبه وضربات محکم کمرش کیرشو به کوس مادرم تاته می کوبوند گاهازانوهای مادرموبه شونه هاش می رسوند وبعداز لحظاتی پاهاشو ازاد میکرد وروی مادرم می افتادوبالبانش صورت وگردنشو می بوسید وگاهادرهمون حالت رو تشک ولحاف ولوشده غلت میخوردند تلمبه هاادامه داشت 20دقیقه ای میشد درحالتیکه شیخ رومادرم خوابیده ودودستای هردوشون روهم جفت شده بودند تلمبه های شیخ از سرعت افتاد وبعداز لحظاتی قطع شد به گمانم اب کیرشو توکوس مادرم ریخته بود کیرشو به آرامی از کوسش بیرون کشید وبلافاصله در همان حالت دو زانوشو به شونه هاش رسوند مادرم با تعجب گفت رضا چرا پاهامو اونجوری بلندش کردی پاهامو ول کن لطفا خسته شدم درد میگیره شیخ درحالیکه نگاهش به کیر ش بود کیری که قطرات اب منیش رو نوکش اویزون شده بودگفت طاهره جون بخاطر اینکه می خوام حامله بشی وبااین حرکت احتمال بارداریت بیشتر میشه عزیزم نگران نشو تا یه یا دودقیقه دیگه پاهاتو ول میکنم بمیرم برات خسته شدی رضاپیش مرگت بشه وای طاهره خیلی دوست دارم ازت سیر نمی شم اوه رضا من باید برم به بچه ام وبهرام سر بزنم اخه اونا بیدار نشدن لطفا سرو صدا نکن لباس هاتو بپوش تامن الانه بیام باید پمادو به کمرم بمالی باشه طاهره جون برو عزیز دلم ولی زود برگرد چون من امروز زیاد نمی تونم بمونم پیشت توبازار کارایی دارم باید حتما انجام بدم تا نیم ساعتی پیشتم سریع از پشت در اتاق پذیرایی خودمو به زیر پتو یی که ظاهرا اونجا خوابیده بودم رسوندم وپتو رو خودم کشیدم و خودمو به خواب زدم لحظاتی بعد مادرم به ارامی اومد پتو رو کنار زد ودستی به پیشونی وسرم کشید وگونمو بوسیدو اهسته صدام زد بهرام جان نمی خوای بلند شی عزیزم حالت خوبه تب هم نداری یهو تصمیم گرفتم بلند نشم وبه نمایش خوابم ادامه بدم تا بقیه ماجرا راروبشنوم لذا در جواب مادرم گفتم مادر احساس خستگی میکنم سرم یه کم سنگینه لطفا بزاریه کم بخوابم باشه قربونت برم پسرم بخواب من تو اتاق بزرگه کار دارم اگه چیزی خواستی صدام بزن یهو بلند نشو من میام پیشت باشه چشم مادر مادر م رفت سراغ خواهر کوچیکه ام که ظاهرا بیدار شده بود بعد از دقایقی که سرو صدایی نبود دیدم مادرم درحالیکه خواهرم توبغلش از پستونش شیر می خورد به اتاق پذیرایی رفت سریع بلند شدم وباز خودموبه درکنار پذیرایی رسوندم شیخ لحاف وتشک هایی که ولو شده بود رو مرتب کرده وروش لم داده بود ومادرم هم درحالیکه خواهرم تو بغلش از سینش شیر می خورد روبروش نشست خب رضا من بعد ازاینکه بچمو سیر کردم اماده ام که پمادو به پشتم بمالی راستی خیلی خوشحال شدم که رعنا رو راضی به فروش یه دونگ خونه کردی افرین دروغ نگفتی حسابی رو رعنا زنت نفوذ داری دیشب از بابت این موضوع و سکس دیروزمون خیلی خوب خوابیدم از بابت موضوع دیگه آخر دیشب بعد از رفتنتون موقعی بچه ها بخواب رفتن با صالح شوهرم صحبت کردم بهش گفتم از بابت دردکمرم رفتم سراغ قابله اونم گفته بخاطر اینکه خوب بشی و این مدت فشار مضاعف به کمرت نیاد باید مدتی با شوهرت نزدیکی نکنی حداقل یک ویا شاید دو ماه اما صالح من می تونم یه امتیازی بهت بدم چون طاقت دوریتو ندارم اونم هفته ای یه بار می تونی منوبکنی صالح یه کم ناراحت شد دستی به سرو صورتش کشیدگفت باشه چاره ای نیست قضیه سلامتی تو مطرحه راضیم تو فقط زود تر خوب شو چون چشم وچراغ خونه ای تو نباشی خونه رنگ وبویی برای من وبچه ها نداره اصلا طاهره من می خواهم اون یه دونگ سهم رعنا رو که می خواهم ازش بخرم بنامت کنم چون لیلقتشو داری من تا حالا نتونستم کاری برات انجام بدم ویا حداقل چیزی برات بخرم این کارو برات انجام میدم ازهمین الان اون یه دونگ مال تو ه عزیزم وای صالح جون منوخوشحال کردی ولی ترجیح میدم به اسم خودت باشه من وتو نداریم تو شوهرمی پدر بچه هام هستی نه طاهره جون همسر خوبم من تصمیم گرفتم واینو بهت هدیه می کنم وای صالح ممنونم بزار ببوسمت صالح جون می خوام امشب منوبکنی چون امشب خیلی خوشحال وسرحالم انگار مستم مست شوهرم باشه طاهره چون دیگه امکان نزدیکی همونداریم خیلی مایلم بکنمت ولی اینجا نه بچه ها بیدار میشن بریم اتاق بغلی صالح منوتواغوشش بلند کرد ورفتیم اتاق بغلی همدیگرو لخت کردیم صورت وگردن وسینه هامو با زبونش مرتب می لیسید ودستاش مرتبا با سینه هاورونو وکونم کار می کرد کیرش سیخ شده بود سر کیرش می خورد رو کوسم کم کم اب کوسم جاری شده بود با اشتیاق بیشتری برای اولین بار بعد از ازدواجمون کیروشو می خواستم با دستام کمرشو حلقه کردمواونو به طرف خودم کشیدم وای رضا اخه دیروز هم بهت گفتم کیر صالح هم کلفته احساس می کردم کیرش کلفت تر شده به نسبت سکس های قبلیم با صالح بیشتر ازش لذت می بردم روم خوابیده بود توکوسم تلمبه می زد بعد از لحظاتی بلند شد منوبرگردوند و به حالت سگی کیرشو بازم تو کوسم کرد ولی یه دفعه بغل گوشم گفت وای طاهره جون اینجوری رو زانوات فشار میاد به همین حالت رو شکمت بخواب تلمبه هاشو ادامه داد احساس کردم می خواد ارضا بشه ابشو بریزه بهش گفتم صالح جون یه خواهشی دارم اب کیرتو نریز تو کوسم اونورو کمر و کونم بریز وبعدش بمالش رو کمرو کونم یهو یه کم خندم گرفت وگفتم صالح جون شاید این اب کیرت شد شفای درد کمرم باشه طاهره جان همینکارو می کنم بعد از لحظاتی کیرشو از کوسم دراورد و رو کمرم ریخت وبعدش با دو دستش کمر وکونمو مالوند صالح مشغول مالش بود ومنم یه دستم رو کوسم بود وبا یه دست دیگم سینمو می مالیدم دیشب از سکس دفعات قبلیم با شوهرم بیشتر لذت بردم رضا می خواهم یه اعترافی بکنم دیشب بعد از سکسم با صالح دلم به حالش سوخت اخه اون دل پاکی داره واحساس کردم واقعا منودوست داره از خودم متنفر شدم چون همین دیروزبهش خیانت کرده بودم اونم با دامادخودش وشوهر خواهرش صالح رفت که خودشو بشوره ونظافت کنه وبقول خودش غسل انجام بده چون صبح بیدار می شد که نماز بخونه برای دقایقی رفتم تو فکر خودم وکارها واشتباهایی که انجام داده بودم ناراحت بودم توذهنم دنبال یه توجیه وجواب این اشتباهایم بودم وبه خودم گفتم اگه صالح از ابتدای زندگیمون مثل امشب بود واحساسات واقعیشو نشون می دادوتو سکس هم حداقل نصف مثل شما منوراضی می کرد واقعا من به شما شیخ رضا که اونم دامادشوهرم هستی اجازه نمی دادم بهم نزدیک بشی شوهرم از ابتدای زندگی مشترکمون دربرابرظلم وحرف ها وتوپ وتشر های مادرو خواهرش از من حمایت نکرد حالا جریان ازدواج واین خاطرات تلخم بماند بعدا برات توضیح میدم خب رضا بچه ام شیرشو خورد وسیر هم شده وبخواب رفته من بزارمش اون گوشه اتاق جلوی کارمو نگیره بیا جلو پمادو بیار بمال به کمرم وزانوام طاهره جون مثل دیروزی رو شکم بخواب تا پمادو بزنم نه نه اقا رضا امروز نمیشه همینجوری نشسته لباسامو میدم بالا اونو زیرسینه ام جمع می کنم اخه اوضاع امروز مناسب نیست مگه فراموش کردی بهرام اون اتاق اونوری خوابه هر لحظه ممکنه بیدار بشه راستی رضا موی سروریشت هم برای من کوتاه کردی وحسابی به خودت رسیدی آره طاهره خانم درسته مگه غیر از اینه پس شما با شوهرت دیشب حسابی حال کردی خوبه درستو خوب یاد گرفتی خوشم اومد که با اون راهی که ابداعش کردی نگذاشتی اب کیر شوهرت تو کوست بره توام خیلی استادی تورو دست کم گرفته بودم خوبه به همین روال ادامه بده تا مطمین بشیم که ازم حامله شدی اخه طاهره جون منم دیشب بعد از رفتنمون به خونه مون راستش از بس مست عشق بازی کردنت بودم تمایلی نداشتم رعنا رو بکنم ولی اون اخر شب موقعی که من از مستراح تو حیا طمون بیرون میومدم اومد ازم خواست بکنمش راستش قبلا بیشتر من سراغش می رفتم تا اون خب نمی تونستم عذر وبهانه ای بیارم بهش گفتم باشه عزیزم می خوام همین تو حیاطه می کنمت می خوام زود تموم شه خسته ام چون امروز روز پر کاری داشتم رعنا هم با خوشحالی لباموبوسید وگفت باشه رضا جون هرچی تو بگی من ممنونتم پیداست به فکرمنی ومنودوست داری اخه یه دونگ خونه ای برادرم با زن وبچه هاش توش هستن و من اینجا به چه درد من می خوره وچه سودی برام داره خیلی فکر خوبی کردی اونوبه صالح برادرم می فروشم وبا پولش یه مغازه خوب برام بخر رضا جون شوهرم امشب خیلی خوشحالم وازت راضی هستم می دونم عاشق کونمی وکلا کونا رادوست داری راستش رضا جون متوجه شدم چشمت دنبال کون زن های دیگه هم هست وحتی از اندام وهیکل وکون طاهره زن صالح برادرم هم غافل نیستی البته بهت حق میدم اون خیلی خوشکله با وجود داشتن 5فرزند لامصب مثل یه دختر بالغ وشوهر نکرده می مونه ولی حواست باشه تومنوداری یه وقتی خطایی نکنی وگرنه بیا عزیزم امشب تا می تونی کونمو بکن به نظرم بهتره بریم تو مستراح ممکنه صدامون به گوش بچه ها وهمسایه ها برسه اونو بردم تو مستراح شلوارشو تا زانواش دادم پایین و لباساشم تا سینه هاش جمع کردم وبه شکم رو بشکه ای که تو مستراح هستش ایستاده خوابوندم یه تیکه صابون رو بشکه بود زدم به کیرم ویه ضرب تاته کیرمو تو کون رعنا کردم طاهره جون جات خالی بیشتر از 5دقیقه به کونش تلمبه می زدم و سینه هاشم تودستام مالیده می شد خلاصه طاهره جون اب کیرمو توکونش خالی کردم ولی اینو بدون هیچ زنی مثل تو بهم لذت نمیده خب پماد زانوات تموم شده وکمرت هم شروع کردم مادرم همچنان درحالت نشسته پاهاشو جمع کرد و شیخ هوس باز هم با یه دستش پمادو به کمرش می مالوند و یه دست دیگش هم به ارومی به سینه های مادرم رسوند که رو لباسسش خودنمایی میکرد طاهره جون میشه لباستو بالاتر ببری تاسینه های قشنگت تو دید باشه می خوام سینه هاتو مالش بدم لطفا باشه رضا به یه شرط بمالش اونم به ارامی وبیشتر با کف دستت واصلا سینه هامو فشار نده نمی خام بدحالت بشه می دونی رضا یه مطلب دیگه هم می خوام بهت بگم اینم فکر کنم بهت گفتم ولی یاداوریش به نظرم لازمه راستش من عاشقت اصلا نیستم واونجوری که خیال میکنی وباهات سکس انجام دادم بهت علاقه ای ندارم فقط توعشق بازی باهات خیلی لذت بردم واینو با شوهرم اصلا تجربه نکردم تو بخوبی منوارضا می کنی وبه اوج لذت واحساس جنسی می رسونی احساسی که من کمتر تجربه کردم می فهمی تو به خوبی نیازجنسی که یه زن از مرد می خواد رو براورده می کنی مثل همین کاری که با سینه هام الان انجام میدی اوه اوه رضا اه همینجوری ارومتر بمالش نوک سینه هام رو ارومتر بمال وای وای ضمنا رضا اگه درباره روابط جنسیمون به کسی بگی و زندگیمو خراب کنی منم ابروتو می برم وزندگی توم بهم می ریزم نمی زارم فقط خودم نابود بشم توم رو تواین نابودی شریک می کنم چون من خانواده وزندگی وبچه هامو دوست دارم چشم طاهره جون هرچی تو بگی قبوله منم همینکه بکنمت و از اندام و کوس کون ووجودت لذت ببرم برام کافیه بخدا اصلا فکرشو نمی کردم اینجوری بهت برسم من مرد خوش شانسی هستم که با وجود اینکه به قول خودت قیافه چندان خوب و جذابی ندارم ولی با توام ومنوتو سکست شریک کردی نمی خواهم یه ذره ازم ناراحت ودلگیرباشی طاهره جون یه خواهشی دارم الانه کیرم سیخ سیخه میشه اونو با دستای لطیف وزیبایت مالش بدی می خوام این دفعه منی که الانه سینه هاتو می مالم توم کیرمو بمالی باشه رضا تو بهترین لذت جنسیو بهم میدی درستش اینه منم بتوسرویس بدم بزار دستموبا اون پماد خیس کنم بهتره خودم کیرتو از شلوارت درارم این برام جالبتره وای به نظر از کیر دیروزیت کلفتیش بیشتر به چشم می اد اوه رضا کیر کلفت اینو نداشتی چه کار میکردی واگه این کیرنبود وتوخیالات هم هیچوقت دستت به من نمی رسید ممنون کلفتی کیرت باش اوه رضا این همه به سرو ریشت رسیدی وکوتاهش کردی موهای دور ور کیرتو نزدی این همه موو این کیر بزرگت موهای کیرصالح مرتب بهش میرسه وواجبی می زنه تو اینارو رعایت نمی کنی مثلا بهت میگن شیخ وای بچه ام داره گریه می کنه بیدار شده لطفا بسه سینه هامو ول کن اه اه طاهره جون سریعتر کیرمو بمال اوی اوی اون سر شو سر کیرمو همون دورا اطرافشو تندتر تندتر وای الان هم باور ندارم با مالش دستای تو طاهره جون کیرمووخودم حال میکنم داره ابم می یاد ای ی ی ی اوه تموم شد عزیزم طاهره زیبایم خسته نباشی اوه اینجای شلوار ت که ازاب روی کوست هم خیس شده طاهره جون ممنونتم خیلی لذت بردم بروبه بچه ات برس داره گریه می کنه منم خودمومرتب کنم برم که خیلی کار دارم 8 8 7 8 7 8 1 8 7 8 8 8 9 87 8 1 8 7 9 85 5 ادامه نوشته

Date: March 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *