خاله ی خوبم

0 views
0%

سلام خدمت دوستان این داستان ها جزئی از زندگی ماست ومن بعضی وقتها بهش فکر می کنم شما رو نمی دونم من سه تا خاله دارم که کوچیکه از من ۵ سال بزرگتره ولی قدن ۵سانت کوچیکتر خاله ام اینا تا قبل از ازدواج تو دهات زندگی می کردن من هر آخر هفته بهشون سر میزدم البته به پدربزرگم اینا نه اونا سال دوم دبیرستان بودم خالم سال اخر دانشگاه آخر هفته رفتم پیشش تا بهم تو درس ها کمک کنه بعد از شام کتابها رو اوردم و خالم شروع کرد به یاد دادن ساعت ۱۰ همه خواب بودن ولی ما تو ایوان داشتیم درس کار می کردیم سر ریاضی خنگ بازی در آوردم دوسه بار توضیح داد بازم ج غلط دادم ناخوداگاه یه دونه زد تو سرم با اینکه درد نداشت ادای اونایی که درد دارن به خودم گرفتم و با بغض نگاش کردم خوب زورم بهش می رسید ولی خوب بزرگترم بود خالم سریع از کارش پشیمون شد و اومد لپم ببوسه که من نمی خواستم بزارم که زور ی ماچم کرد ولی یه کم از خیسی لبش رو گوشه لب من نشست ازم عذر خواهی کرد گفت خاله قربونت بره خنگ بازی در نیار دیر وقته من خسته ام تمومش کن درس بریم بخوابیم من با چشم یه اره رضایت بهش دادم و شروع کردیم به ادامه درس در همین حین خالم خم شد پاکن یا مداد یادم نیست چیزی برداره ناخوداگاه دستم رفت زیر کونش بدون قصد و قرضی تا نشست دستم قشنگ ترک کس وکونشو لمس کرد و لی به روی خودش نیاورد منم دیدم بدش نمیاد دیگه دستمو جمع نکردم راست کردم دیگه داشتم انگشتامو تکون می دادم ودوست داشتم این درس دادن تاصبح طول بکشه شب من پیش پدر بزرگم می خوابیدم درسم که تموم شد با حالتی لرزان گفتم خاله وسط شما اون یکی خاله بخوابم گفت باشه فقط همین امشبا یه لبخند زد جای منو خودشو پهن کرد خاله بزرگم خوابیده بود منم رفتم وسط اون وهمین خالم خوابیدم ترس لرز داشتم که منو دعوا کنه ولی هر جوری شده یه نیم ساعت که از شب گذشته بود پامو رسوندم به پاش ولمسش کردم یه تکون خورد ترسیدم خودم جمع کردم بر گشت و سمت من غلط خورد اومد سمتم و با تمام هیکلش بغلم کرد یه ماچم کردو گفت خاله رو بخشیدی یا نه اروم اروم بغلش کردم و تو بدن خودم فشردمش و گفتم اره خاله مگه میشه تو رو نبخشید دستم بردم سمت کونش وشروع کردم به مالش با پروئی خاصی دستمو کردم تو شورتش شروع کردم به انگشتش کردن وبا سوراخ کونش بازی کردن ولی راضی نبود یه جوری با کونش ور رفت که دستم رسید به سوراخ خیس کسش به اندازه یه بند انگشت کردم توش لزج بود دیگه صدای نفسش بلند شده بود سینه هاشو گرفتم وشروع کردم به ور رفتن به خودم اومدم دیدم شلوارم خیسه اروم بلند شدم رفتم خودمو شستم این دست مالی تا سه چهار ماه ادامه داشت تا اینکه بابام ومادرم رفتن مسافرت مادر بزرگم وخالم اومدن خونه ما تا من تنها نباشم اینقدر جق زده بودم تو این چند ماه دیگه جون نداشتم سرم همیشه درد می کرد تمام فکر ذکرم شده بود خالم تا اینکه شب که خوابیدم تو اتاقم وخاله ام ومادر بزرگم تو پذیرایی خوابیدن ساعت شش صبح بود با صدای موتور بلند شدم از پنجره بیرون نگاه کردم دیدم پدربزرگم اومده دنبال مادر بزرگم در بسته شد از اتاق که بیرون اومدم دیدم خاله ام خوابه وتنها ترس ولرز تمام وجودمو گرفته بود به ارامی رفتم سمتش بتو رو اروم بلند کردم پام که زیر پتو رفت بلند شد گفت پدرسگ اینجا چیکار می کنی مامان کو گفتم با بابابزرگ کار داشت رفت اینو شنید گفت مزاحم نشو می خوام بخوابم وخودشو انداخت رو بالش و پشتش به من شد ولی من ترسم ریخته بود دوباره شروع کدم به ارومی رفتن سمتش رسیدم کونش قمبل سمت من بود از پشت بغلش کرد با اکراه گفت نکن ولی عکس العملی نسون نداد دستم به سینه هاش رسید گرفتم تو دستام سفت بود شروع کردم به مالیدن از پشتم کیر میمالیدم به درز کونش از پشت دستمو بردم تو شورتش با انگشتم سوراخشو مالیدم دیدم ناله کرد وگفت برو پایینتر اینو که شنیدم شلوارشو کشیدم پایین یه انگشت کردم تو کسش ویه دستم از زیر تاپش سینه هاشو می مالیدم با قمبلش میمالید به کیرم تو اوج شهوت بود که سرمو بردم سمت کسش پشم داشت ولی تحمل کردم وخوردم دادش بلند شد اخ واوخش خونه رو پر کرده بود سرمو فشار میداد لای کسش می گفت تندتر اینقدر بازبون چوچولش خوردم که از خود بیخود شده بود فهمیدم ارضا شده و مثل یه تکه گوشت در اختیار من لختش کردم تنها چیزی که میشنیدم این بود که اسمم صدا میزد و اروم می گفت از جلو نه خوب دختر بود یه بالش زیر شکمش گذاشتم کون کوچولوش قمبل شده به سمت من بود لیدوکائین زدم نمی خواستم ازدست بدم این فرصتو یه تف به کیرم زدم یه تف به کونش سر کیرمو میزون کردم و انداختم تو بدون هیچ مشکلی تا ته رفت فقط گفت اروم تر یا اون کون داده بود یا کیر من خیلی نازک بود خلاصه یکساعتی کردمش آب تو کونش خالی کردم باهم رفتیم حموم اونجام کردمش ولی بعد از اون روز دیگه نکردمش ولی در هر فرصتی دستمالیش می کردم اونم راه می داد ولی خوب دیگه موقعیت نشد ویا اون نداد هنوزم میبینمش بازم موقع ماچ کردن لبهای همو می خوریم گذشت که گذشت اون دوران نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *