خوردن شیر زن عموم

0 views
0%

این سایتو دیروز پیدا کردم دیدم میشه کاربران داستان آپلود کنند گفتم یک خاطره از خودم بنویسم که به این سایت مرتبط هست ولی سکسی نیست اینم بگم که من اصلا تابه حال هیچ سکسی نداشتم وخودارضاییم نکردم من رامین هستم اسم مستعار البته می خواستم خاطره شیر خوردن از سینه زن عمومو تعریف کنم این خاطره مال ۷ سالگیمه عموم خانشون نزدیک خانه ما بود برای همین زیاد خانه ما میامد با مامانم می رفتن بازار یک بار که رفته بودن بازار اومدن خانه ما نهار چون عمو و بابام میرفتن من با مامان و زن عموم نهار خانه بودیم زن عموم لباس خریده بود ولی مامانم نه مامانم توی آشپزخانه غذا رو گرم می کرد زن عمومم داشت لباس هایی که خریده بود رو پرو می کرد بعد رفت به مامانم نشون داد و نظرشو خواست وقتی از آشپزخانه اومد بیرون به من گفت لباسم خوشگله گفتم آره بعد لباسشو داد بالا گفت این چی سینشو می گفت منم سرخ شدم چیزی نگفتم سرمو انداختم پایین اینم بگم که زن عموم یکم راحت بود مخصوصاً جلوی من چون بچه بودم از این ماجرا چند ماهی گذشت منم از یادم رفته بود یک روز که مامانم می خواست بره خانه عمه ام روضه صبح که می خواستم برم مدرسه مامانم گفت بعد از مدرسه برم خانه عموم گفت به زن عموم گفته من میرم خانشون چون خانه عموم نزدیک مدرسه من بود منم بعد از مدرسه رفتم خانه عموم زن عموم با بچش بچشون ۳ ۴ ماهه بود خانه تنها بود عموم سرکار بود من که رفتم توی خانه زن عموم با یک لباس راحتی توی خانه بود که سر سینه هاش از روی لباس معلوم می شد که بعداً فهمیدم چرا سوتین نپوشیده بعد از نیم ساعت نهار آورد خوردیم نهار که تموم شد زن عموم رفت ظرف هارو شوست منم داشتم تلویزیون می دیدم که بچه شون بیدار شد زن عمومم بچه رو برداشت رفت توی اتاق به منم گفت می خوام بچه رو شیر بدم توی اتاق نیا منم گفتم باشه داشتم تلویزیون نگاه می کردم که فیلمه تموم شد که یک نیم ساعت چهل دقیقه ای گذشته بود ولی زن عموم بیرون نیومده بود رفتم در زدم ولی جواب نداد چند بار دیگه در زدم بازم جواب نداد منم از روی کنجکاوی از توی سوراخ کلید توی اتاقو دیدم که چیزی دیده نمی شد فقط پاهای زن عموم دیده می شد که روی تخت به پلوی چپ خوابیده بود چون در اتاق توی فرورفتگی بود فقط یک طرف تخت دیده می شد آروم درو باز کردم رفتم تو دیدم زن عموم پشتش به در اتاقه طرف من تیشرتشو در آورده فقط شلوارش پاشه حالا فهمیدم چرا زن عموم توی خانه سوتین نمی پوشیده به خاطر این بوده که راحت دوتا سینشو بزار بیرون به بچه شیر بده اینو که دیدم قلبم شروع کرد به تند می زد چهاردستوپا شدم و از گوشه تخت به طرف روبه روی زن عموم رفتم از ترس داشتم می مُردم وقتی که به روبه روی زن عموم رسیدم سرمو آروم آوردم بالا دیدم بچه یک طرف خوابیده زن عمومم خوابش بُرده ولی چشمم از روی سینه های زن عموم برداشته نمی شد فکر کنم سایزش ۹۰ بود هاله قهوای دور سر سینش و سر سینه گنده خیلی خوشگل بود منم تا حالا که سینه زن ها رو ندیده بود داشت ازسینش شیر چیکه می کرد منم که مطمن شدم خوابش سنگینه یواش رفتم روی تخت دستمو گرفتم زیر سینش چند چیکه ریخت کف دستم بعد لیس زدم خوردم مزه خوبی نداشت ولی حال داد از تخت اومدم پایین لبه تشک بچه رو گرفتم آروم آروم کشیدم کنارتر بعد آروم رفتم روی تخت دراز کشیدم خودم الان که فکر می کنم می بینم چقدر دیوانه بودم و با ترس به سینش دست زدم ولی تکون نخورد آروم زبونمو به سر سینش زدم بازم تکون نخورد این دفعه سینشو توی دهنم کردم و مک می زدم چشم هامو بسته بودم و فقط مک می زدم خیلی حال می داد شیر می خوردم از سینه بد مزه بود ولی خیلی کیف می داد همین طور که داشتم شیر می خوردم یک ۲۰ دقیقه ای گذشته بود که بچه بیدار شد و زد زیر گریه منم حول کردم از ترس نمی دونستم کجا در رم زن عمومم عین این جن زده ها از خواب پرید دید من روی تخت روبه رو ی سینه های لختش نشستم تعجب کرده بود ولی چیزی نگفت سری دستشو گذاشت روی سینه هاش که دید خیسه فهمید سینشو داشتم می خوردم به من گفت برو بیرون اتاق منم همین طور قفل کرده بودم گفت برو دیگه من رفتم بیرون داشتم از ترس این که به مامانو بابام و عموم بگه سکته می کردم بعد از این که بچه رو خوابوند اومد بیرون من گفتم ببخیشد تورو خدا به مامانو بابام نگید چیکار کردم غلط کردم تورو خدا به کسی نگید گفت تو از سینه ی من شیر خوردی منم سرمو انداخته بودم داشتم گریه می کردم خواهش می کردم به کسی نگه بعد گفت حالا چه طور بود خوشمزه بود یا نه من تعجب کردم گفتم چی گفت عیب نداره به کسی نمی گم چیکار کردی خوشمزه بود یا نه منم که دیدم می گه به کسی نمی گه الکی گفتم خوشمزه بود بعد خندیدو گفت این اولین و اخرین باریه که به سینه های من دست زدی و شیر خوردی فهمیدی به کسیم نمی گی اصلاً خودتم باید این روزو فراموش کنی فهمیدی گفتم باشه یه یک ساعتی توی خانشون بودم ولی توی اون یک ساعت یک کلمه هم حرف نزدم که مامانم اومد دنبالم اومد تو یک لیوان چای خوردن بعدم من با مامانم رفتم خانه ولی این خاطره هیچ وقت از ذهنم بیرون نرفت دوستان این خاطره واقعیه لطفاً فحش ندید شاید شما آدمایی ندید که زیاد به این جور موضوعات واکنش نشون نمیدن مثل زن عموی من ولی بعضیا می شه گفت بی بندو بارن که در این مورد به نفع من شد وگرنه به مادر پدرم می گفت الان توی قبرستون بودم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *