داستان ارسالی از مهتاب, شب زفاف

0 views
0%

سلام من هتاب هستم ۳۲سال سن دارم میخوام اولین سکس وباشوهرم روبراتون بگم همون زفاف من قدم ونمیدونم وزنم۷۰سبزه وتودل بروشوهرم ۳۸سال سن داره قدبانوکیرکلفت وسیاه بریم سراصل مطلب من وعلی چندسالی نامزدبودیم وعاشق هم ولی هیچ وقت اجازه نداشتیم تنهاباشیم خانواده هردوتامون مذهبی وتعصبی توشهرماوقوم خانوادگی مون رسم اینه که دختروپسرتوسن کم ازدواج کنن ومشکل مااینجابودکه علی وضعیت مالی خوبی نداشت و۲۵سال سن داشت وهنوزنامزدبودیم آخه بایدعلیتو۱۸سال ومنتو۱۵بایدازداوج میکردیم که نشد که باهزاربدبختی ازدواج کردیم وداستان ازاینجاشروع میشه شب عروسی وقتی رفتیم آرایشگاه خیلی دلشوره واسترس داشتم که برعکس من علی کبکش خروس میخوندالبته منم ازخوشحالی استرس داشتم واون باکلی فدات بشم آرومم کروخلاصه رسیدیم ومن وپیاده کردبادخترخاله ام ورفت آرایش که تموم شدرفتم خودم ونگاه کردم وایی خداخودم مست کردم ازخودم چ برست علی زنگ زدیم وعلی اومدواییبیی وقتی من ودیدکم مونده بودآبروریزی شه دخترخاله هه هم باشوهرش رفت موندیم باتوماشین به زورراضیش کروم که بایدبریم سالن وهمه منتظرن خالصه باهزارتاآرزورفتیم واون داشت دیونه مشدومنم بادیدنش توابرابودم که ساعت۱مهمونی تموم شدوبابدرقه ی خانواده رفتیم خونه خودمون که چشم افتادب لباس توری وراحتی روتخت که برامون گذاشته بودن که علی دروبست اومدتوومن ازپشت بغلم کردحالانبوس کی ببوس منم همراهیش کردم گفت عشقم بعداز۲۵سال تازه پیداتکردم من ونشوندروتخت موهام وبازکردنوازششون میکردترسیده بودم گفتم علی توروخداامشب کاری نکن برگشت سرم وچسبوندبه صورتش گفت توچشای ن نگاه کن چطورمیتونم وقتی نگاش کردم دلم براچشای مردونش سوخت گفتم خودم فدات مبشم تااینوگفتم نمیدونم کی لباسموازتنم بیرون کردغرق لبش بکدم ایس میزدبدنم گفت این مال منه چ امشب چ فرداپس الان بده عشقش بیشتره گفتم علی من مال توام اونم پیشونیم روی بوس کردولبامون افتادن به جون هم طکری من میخوردمیک میزدانگارازقحطی اومده گفت عشقم خیلی منتظراین لحظه بودم خودم امشب تلافی این چندسال ومیگیرم ترسیدم نگاش کردم انگارفهمیدترسیدم گفت نترس گلم به این نگاه کنترست میره واییی خداسرم وبردم پاییین شرتش وکشیدپایین ی کییییرکلفت ویم سیاه خدای من این کیرامشب میره توکوس من علی میترسم نترس عشقم بگیردستتت تاگرفتم دستم من وپرتم کردروتخت سینه هم یکی کردهنش وبادست دیگه اون یکی روفشاردادمیک میزدگازکوچک میزدرفت پاین زبونش ومیکردتونافم میچرخوندخوشم اومده بودرفت پایین ی بوس طولانی ازکوسم گرفت لیس میزدکوسم وزبونش وکردتوکوسم حس خوبی بوداومدبالاکیرش وچسبوندبه دهنم بازیش دادبه صورتم دوباره رفت پایین کوسم وماساژدادانگشت کردتوکوسم ی دستشم سینه ام وگرفته بودگفت اجازه هست ولی منتظرجواب نموند سرکیرش وباآب خودش لیزکردگذاشت دم کوسم هی می مالوندگفت اونقدمی مالم که خودت التماس کنی لذتش بیشتره هم دردش کمترنمیدونستم چی میگه کیرشوبازی میدادرولبه های کوسم انگشتش ومیکردتوش منم فکرکردم الان ارضامیشه میفته توحال خودم نبودم لبش تولبم بودکه یه هوسرکیرش وکردتوکوسم خودم ککشیدم عقب زورش خیلی زیادبودتوجه نمی کردلاله ی گوشم ومیک میزددرگوشم زمزمه کردخانمی علی کوچولوامشب کوس میخوادنمیدونم چطورولی گفتم کوسم مال عشقم تااینوگفتم همه کیرشوهل دادتوکوسم چنان جیغی زدم که تادوتاخونه اون ورترگوشت پاره میشدولی اون کرشده بودکیرش ودرآوردسرش خونی بوددوباره فرستادانگارآتیش گرفتم تلمبه میزدمن علی توروخدابسه ولی اون گوش نداشت گیرش وفشاردادخیلی میسوخت کوسم دستاش وگذاشت زیرکونم منوچسبوندبه خودش فشاردادکیرش وحس کردم تومعده ام وی دادزدمهتاب کوست وگاییدم وهمه آبش وریخت افتادروم منم اون زیرداشتم بیهوش میشدم گفتبلندشدبه خودش اومده بودانگار بلندم کردبرام آب میوه آوردریخت تودهنم به زورقورتش دادم داشتم گریه می کردم همه ملافه تخت خونی بودولی اون خوشحال بودگفت دیگه کسی نمیتونه این کوس وازم دورکنه مهتاب

Date: April 9, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *