دختر همسایه مادربزرگ

0 views
0%

سلام جوادم تو یکی از شهرهای استان گلستان زندگی میکنم ولی اصالتا مشدیم همیشه وقتی میومدم مشهدبیشتر خونه مادر بزرگم میموندم تابقیه فامیل یه دوستی دارم بنام سجاد که همسایه دیوار به دیوار مادربزرگمه از من 2سال کوچیکتره و خیلی تو نخ زمین زدن دختراست تابستون بود و من مشهد بودم و طبق روال همیشه خونه مادر بزرگه یه روز مادربزرگه منو فرستاد در مغازه تا رب بخرم تو راه که داشتم بر میگشتم یه دختر خوشگل و تر گل ور گل دیدم که همون جا تو خیابون کیرم راست شد افتادم دنبالش دیدم داره میره تو کوچه مادربزرگم شانس بهم رو کرده بود دختره همسایه مادربزرگم در اومد سریع رفتم رب رو دادم مادربزرگه بعد بدو بدو رفتم پیش سجاد مطمن بودم سجاد امارشو داره در خونشونو زدم سجاد اومد بیرون کشیدمش کنار گفتم سجاد در رو میببنی گفت اره گفتم تازه اومدن گفت اره گفتم دختره شو دیدی گفت هوی هوی حواستو جمع کن دوست منه چپ بهش نگاه کنی چپت میکنم این حرف سجاد مثل یه اب سردی بود که روم ریخته شد یهو همین اوضاع بود که در خونه باز شد و یه دختر اومد بیرون خیلی شبیه اونی بود که من تو راه دیدم ولی اون نبود دیدم ناگهان سجاد گفت به به جیگره خودم صفورا عزیزم سلام صبح بخیر دختره جواب سجادو داد بعد سجاد ما دو تا رو بهم اشنا کرد من خوشحال بودم نه بخاطره اینکه با صفورا دوست سجاد اشنا شدم بلکه فهمیدم اون دختری که من دیدم دوست سجاد نیست صفورا وقتی رفت من از سجاد پرسیدم این دوستته گفت اره مگه چشه گفتم این اونی که من دیدم نیست سجاد گفت پس حتما محدثث خواهره بزرگه صفورا خیلی خوشحال شدم به سجاد گفتم میخوام با محدثه طرح دوستی بریزم کمکم میکنی گفت اره فردا دم در خونه با سجاد نشسته بودیم که دیدم خواهرا دو تایی دارن میدن بیرون یهو به سجاد گفتم وقتشه شماررو بدم رفتم خونه کلی به خودم رسیدم به سجاد گفتم از صفورا بپرسه کی بر میگردن هر وقت نزدیک شدن بهت یه تک بندازه صفورا گفته بود یه 2 ساعت دیگه میام ساعت 11 شد صفورا تک انداخت من که خوشگل کرده بودم راه افتادم رسیدم سره کوچه دیدم دارن میان نزدیک که شدن رفتم طرفشون سلام کردم خواستم شماررو بدم گه صفورا ناراحت شد گفت این چه کاریه گفتم تو ساکت شو یه کاری نکن تموم پتتو بریزم رو اب صفورا چندین بار به سجاد داه بود صفورا خفه شد خلاصه با کلی خواهش محدثه شماررو گرفت از همون جا هم مستقیم رفتم خونه خالم 4روز شد زنگ نزد من مثل منتطر بودم بعد یه هفته اس داد سلام من محدثم فوری بهش زنگ زدم و یه یک ساعتی فک زدیم تو چند هفته اول هیچی در مورد سکس بهش نگفتم چون سجاد گفته اگه اخلاقش مثل صفورا باشه ناراحت میشه باهام خوش بودیم هر روز یه جا بودیم یه روز سینما یه روز کوهسنگی تقریبا بعد یه ماه دلمو زدم به دریا بهش رو انداختم قبول نکرد اما من زیاد اصرار کردم بهش وعده دادم که میگیرمت و از این جور حرفا بلاخره قبول کرد با پسر عمم که اونم تو نخ این کارا بود موضوع رو درمیون گذاشتم اونم کلید خونه مجردی شو داد خوده پسر عمم 2 3 تا دوست دختره دیوونه داره بچه سجاده مشهدن روز جمعه بود به محدثه اس دادم تا 10 دقیقه دیگه سره کوچه باش منم سوار ماشین شدم و منتظر شدم محدثه اومد با یه ارایش خیلی جزءی سوار شد تو راه کلی باهام صحبت کرد و واسم شرط و شروط گذاشت که باید منو بگیری من به ظاهرگفتم باشه اماتو دلم میگفتم بزار بکنمت بعد تورو بخیرو مارو به سلامت رسیدیم رفتیم تو مجهز اومده بودم کاندومو کرمو اسپره نشستیم رو زمین بهش نزدیک شدم میخواستنم لبامو بزارم رو لبایه غنچه نازش که دسته شو گذاشت رو دهنم گفت یه بار دیگه بهم قول بده منم واسش قسم خوردم قسمو که خوردم انگار خیالش راحت شد خودش شروع کرد لب گرفتن وای چه حالی میداد و زبونامون بهم میخورد کیرم شق کرده بود نا جور بعد 20 دقیقه لب گرفتن شروع کردیم به لخت کردن یک دیگه وای وقتی کرسته شو در اوردم سینه هاش چی بود دو تا هندونه شروع کردم به خورن سینه هاش اونم داشت کیرمو میمالوند تمام بدنه شو لیسیدم 2تایی خیس خیس شده بودینم کفتم میخوری گفت اره واس چی نه کیره شوهرمو نخورم پس کیره کیرو بخورم این حرفاش دلمو میسوزوند خلاصه کیرمو انچنان میخورد که همون جا داشت ابم میومد منم داشتم کس تپل بی مو شو که خیسم بود می لیسیدم محدثه داشت نفس نفس میزد چوچولشو که با لبام گرفتم صداش بیستر شد گفتم داد بزن راحت باش هیچکی صداتو نمی شنوه بلندشدم خوابوندمش رو زمین کیرمو میذاشتم رو کسش بازی بازی میکردم خیلی خوشش میومد ولی میگفت جواد بکن توش منم معطل نکردم تقریبا یه ماه واسه این لحظه زحمت کشییده بودم وقتی داخل کس تویه کس داغش که میزاشتم انگار میرفتم بهشت میومدم صدای نالش زیاد شده بور ازش اجازه خواستم تا بکونش بزارم بازم همون حرفو زد گفت بزار تو شوهرمی اول خوب کونشو لیسیدم لای کونش خیس خیس بود چه کون تنگی داشت کلاهک کیرمو گذاشتن دم کونش باهاش بازی میکردم اروم فشار دادم داخل کمکم داشت میرفت توش چون گارما یه بیش تری حس میکردم یه 30 ساعتی تلمبه زدن ابم نمیوند اسپره زیاد زده بودم دوباره اومدم سر وقت کسش دوباره از کس زدم دیگه خسته شده بودم محدثه ارضاء شده بود ولی من نه دیگه نا نداشتم گفتم واسم ساک بزن تا ابم بیاد بیچاره با چه ذوقی ساک میزد بعد 5 دقیقه ابم اومد ریختم بین چاک سینش خسته بودیم همین طوری تو بقلم هم خوابیدیم یه ساعت بعد باصدای زنگ گوشینم از خواب بیدار شدیم پسر عمم بود میخواست با دوستش بیاد گفتم ی نیم ساعت دیگه بیاد سریع رفتیم یه دوش گرفتیم دو تایی اومدیم خونه سره خیابون پیاده شد تا همسایه ها مارو با هم نبینن یه لب گرفتم ازمنو گفت دوست دارم و پیاده شد اون شب نتونستم بخوابم همش تو فکر محدثه بودم من دیگه به اون واسه سکس فکر نمی کردم من عاشقش شده بودم الان ما 2 ماهی است تو عقدیم قرار تابستون عروسی بگیریم ممنون از توجه تون منتظر نظراتون هستما نوشته

Date: September 30, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *