دوستی همیشگی

0 views
0%

اسمم آرمین هستش خیلی وقت نمیشه که عضو اینجام و این اولین داستانمه و نیز داستان گی یه اگی خوش تون نیومد بگید که دیگه ننویسم من یه بچه یه معمولی یم البته الان دیگه ۲۴ سالمه و یکم بزرگ شدم خوب یادمه اولین روزهای آشنایی من با رضا با یه دعوا شروع شد نمیدونم سر چی دعوا کردیم ولی خوب اونو کتک زدم تا جایکه باباش اومد دم خونه مون برا شکایت و من یه دست مفصل از بابام کتک خوردم و این گذشت تا یه چند ماهی بابای رضا تیم فوتبال داشت یه تیم کوچک محلی و من خیلی دوس داشتم فوتبال بازی کنم تا اینکه باباش منو توی تیمش راه داد و منو رضا باهم هم تیمی شدیم بعد اون داستان کتک کاری و بازی باهم توی یه تیم اون قهر بودن رو فراموش کردیم و باهم دوست شدیم البته دو دوست معمولی تا یه چند وقتی همینطوری گذشت و ما رابطمون بیشتر شد و باهم مدرسه میرفتیم و کلا باهم بودیم و هرگز اولین جملش رو هیچگاه فراموش نخواهم کرد شاید من و تو پسریم ولی من عاشق توم اینو که گفت برا همیشه قلبم رو مال خودش کرد بعد اون روز دیگه نمیتونستم بدون رضا باشم هرجا میرفتیم هرکاری میکردیم باهم بودیم روزها ی اول دوستی مون هیچ کدوم مون جرات گفتن بیا باهم سکس کنیم رو نداشتیم و خیلی هم موقعیتش جور نمیشد تا اینکه یه روز خونه شون خالی بود و به من گفت بیا بریم خونه بهش گفتم چی خبره گفت تو بیا رفتیم وقتی داخل شدم دیدم مامانش نیست و خونه کسی نیست فهمیدم میخاد یه کاری باهم بکنیم اولش هردو مون خجالت میکشیدیم آخه دو تا پسر بچه یه ۱۳ ۱۴ ساله بودیم اون خیلی زیبا بود و البته هستش ناز و سفید با یه کون گنده که خیلی دوسش دارم شروع کردیم بوس کردن همدیگرو اون خیلی مشتاق بود و خیلی دلش لب میخاست و فقط میگفت چقدر لبات شیرینه چند دقیقه توی بغل هم فقط لب تو لب هم بودیم بهش گفتم مامان نمیاد گفت نه رفته خونه آبجیم دلم جمع شد به من گفت شلوار تو دربیار این کارو کردم بعد اون رفت پایین و شروع کرد به خوردن کیر کوچلوم و میگفت چقدر مزه میده و منم آه و ناله میکردم تا اینکه میخاست آبم بیاد و بهش گفتم که داره میاد ازش دهن بیرون کرد و گفت تو نمیخوری و گفتم نه دوس ندارم بعد اون گفت پس بیا که تورو بکنم گفتم نه اول من و اون گفت باشه وقتی کون گرد و سفید و نازش رو دیدم دیگه دل تو دل نموند و فقط دلم میخاست بکنم توش آروم آروم شروع کردم به کردنش تا اینکه کیرم تا آخر رفت توی کونش و هردو مون توی اوج لذت بودیم و من داشتم تلمبه میزدم و اون فقط آخ و اوه میکرد تا اینکه آبم اومد بعد اون گفت بیا منم بکنم دیگه حال نداشتم گفتم باشه یه وقت دیگه اونم قبول کرد و این شروع رابطه ای شد که تا الان ادامه داره و تقریبا نزدیک ۱۰ ساله باهم هستیم و هر روز بیشتر از دیروز عاشق همدیگریم خداکنه خوش تون اومده باشه نوشته

Date: June 18, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *