راز پدرم

0 views
0%

چیزی که دارم مینویسم خیلی سکسی یا شاید اصلاً سکسی نیست اگر دنبال سوژه جق میگردی لطفاً و خواهشاً نوشته من رو نخون تا آخر سر حالت گرفته نشه در ضمن شرمنده شما دوستی هستم که احتمالاً دارای رقت احساسات هستی و نوشته من موجب ناراحتی و رنجش شما میشه من یه جوان پیر 29 ساله هستم که الآن به اجبار شدم مرد خانواده خودم مادری نزدیک به 50 سال سن و سه خواهر به ترتیب 25 و 20 و 12 ساله اشتباه نکنید داستان زندگی من هیچ ربطی به محارم و سکس من ندارد این ماجرای تلخ و ذلت بار و بسیار ویرانگر روح و روان مربوط به پدر است نگفتم پدرم چون هنوز بعد از سالیان دراز نمیتوانم او را پدر خطاب کنم هر چند که اکنون فوت کرده و دستش از دنیا کوتاه است خواهر کوچکم که 12 سال دارد او را اصلاً بیاد ندارد هنوز نوزادی شش هفت ماهه بود که واقعاً نمیدانم خوشبختانه یا متأسفانه پدر از دنیا رفت و با اینکه رفته است اما هیچوقت سرنوشت شوم و ناپاکش دست از سر من و خانواده بر نمیدارد واقعاً یادم نیست چند ساله بودم که متوجه این حقیقت تلخ و بسیار بسیار غم انگیز شدم که پدرم با دیگر پدرها و مردان فرق دارد شاید پایان دوره ابتدایی یا اوایل راهنمایی بود که این تفاوت را فهمیدم ولی مطمئن هستم که تا پایان راهنمایی و شروع دبیرستان هنوز تصویری روشن و واضح از آنچه پدر بود و دیگران میگفتند به ذهنم رسید البته وجود مادری فرشته گونه و مقدس در این دیر فهمی هم تاثیر داشت در شهر ما البته نه مانند حالا که دیگر همسایه هم اسم همسایه را نمیداند در جوانی پدر همه همدیگر را میشناختند و اخبار جزیی شهر تا مدتها بهترین سرگرمی اهالی شهر بود از بخت لعنتی و بد من و خواهران و سهل انگاری خانواده مادری مردی که به خواستگاری مادرم رفته بود به اصطلاح شما گی و یا همجنسگرا و یا همجنسباز بود البته فقط و فقط از نوع مفعول بیشعور لعنتی احمق چه فکری داشتی که زن گرفتی و بچه پس انداختی آنهم چهارتا شرمنده یه لحظه ذهنم گریخت در دوران دبیرستان کاملاً میدانستم که پدر یک مفعول قهار و به نام و مشهور در شهر است کارش هم فنی یعنی لوله کشی آب بود و براحتی در خانه ها رفت و آمد داشت درآمدش هم واقعاً خوب یا عالی بود که البته نمیدانم در نوجوانی و جوانی پول هم بابت سکس میگرفته یا نه اما در پایان عمر که مطمئن بودم پول هم میداد تا بالاخره کسی پیدا میشد و راضی به سکس با او تمام خانواده پدری که شامل 5 عمو و سه عمه میشدند همه حاجی و آبرومند و وضع خوب و به نام نیک و و فقط بخت لعنتی ما او تنها لکه ننگ خانواده به لطف و حمایت مادرم و اقوام خوش نام پدر و همچنین نفوذ داییها و هیچکس نه در قید حیاتش و نه بعد از مرگش چیزی به ما نگفت و به روی ما نیاورد هر چند در 18 سالگی او رفت یا بهتر بگویم رانده شد اما از بچگی خودم همیشه دعوا و قهر والدین را بیاد دارم با وجود اینهمه دعوا با مادرم روزی دست رویش بلند نکرد و همیشه با چاپلوسی و زبان بازی سعی در خاموش کردن آتش دعوا و کدورت را داشت در زندگی معمولی یعنی اگر این مورد را نداشت شاید بتوان گفت بهترین و کاملترین مرد شهر بود از نظر کمک به فقرا و نیازمندان دست و دل بازی و شوخی و خنده و سرگرمی و خرید کامل مایحتاج زندگی و به روز بودن تمام لوازمات خانه و حمایت و پشتیبانی از فرزندان و اما کاشکی هیچکدام را نداشت ولی از نظر جنسی معمولی بود مادر چون میدانست ممکن است خطا کند و کسی را به خانه بیاورد قهرش طولانی نمیشد و این اواخر هم دیگر قهر نمیکرد شاید میدانست چه پایانی برایش دیده اند اما بالاخره در یکی از این نبودنهای مادرم آنچه را که باید میدیدم دیدم از مدرسه که آمدم خانه ساکت بود و این یعنی مادر نیست معمولاً اطلاع میداد که به خانه پدربزرگ بروم اما آن روز پیامش به دستم نرسیده بود حالا یا خودش یا مدرسه فراموش کرده بودند تا من ببینم و بعداً جایی برای اندکی ترحم و دلسوزی نماند خانه بزرگ بود و قدیمی ساز که البته تعمیر شده بود و یک زیرزمینی که پدر وسایل کارش را آنجا میگذاشت اما رفتن به آنجا را تحت هر شرایطی ممنوع کرده بود و من حتی بعد از مرگش آنجا نرفتم و فقط عموها و داییها آنجا را تخلیه کردند به هر حال وارد شدم و فقط صدایی از زیرزمینی شنیدم شاید که نه حتماً فکر میکرد که مثل همیشه که مادر نیست خانه امن است و بچه ها هم نمی آیند برای همین در را باز گذاشته بود تا هوایی احتمالاً جریان داشته باشد پله ها دور میخوردند و در وسط یک نفس گیر یا استراحتگاه وجود داشت کاشکی آن لحظه لعنتی را هیچوقت نمیدیم تا نفس گیر پله ها چیزی معلوم نبود اما بعد از آن محوطه زیرزمین کاملاً معلوم بود تمام دیوار قفسه چینی شده و وسایل بسیار مرتب و منظم چیده شده بودند تعدادی از وسایل بزرگ هم یک سمت چیده شده و قسمتی از بالای آن یک قالیچه که کنارش یک بخاری برقی قرار داشت پشت به من بودند و شاید همین باعث شد تا لحظاتی به بلندای یک عمر آنجا بمانم و نگاه کنم پدر لخت و فاعلش که جوانی نورس بود هم لخت و پشت به من و فاعل در حال تلمبه زدن و آن مرد لعنت شده هم حرفهای رکیکی میزد که بسیاری از آنها برای گوشم غریب بودند اگر صحنه برعکس بود و پدر فاعل بود شاید هنوز زنده بود و اصلاً من برای شما نمینوشتم و هزاران شاید دیگر آنقدر نگاه کردم تا خواستند صحنه را عوض کرده و استایل جدیدی بگیرند با وجود خشک شدن پاهایم هیچگاه بیاد نمی آورم که چگونه آنجا را ترک کردم اما در گوشم دو چیز طنین انداز بود اول کلمات رکیک او و دوم پچ پچ هایی به اندازه ابدیت که سال ها بود فقط آنها را از دور دیده بودم و حالا همگی برایم مانند فریادی بلند زده میشدند پدر کونی پدر اوبی و انواع صفتهای دیگر به لهجه شهر خودمان تابستانی که دیپلم گرفته بودم و یعنی برای کنکور آماده میشدم یک زنگ در خانه و آمدن یک عمو و دایی با هم و ضجه زدن مادر در حیات خانه و هراسان شدن خواهران کوچکم به جز نوزادی که هیچ نمیدانست و پایان مردی که به جز مفعول بودن شاید و شاید و شاید از همه آن دیگران مردتر بود حتی به مادرم اجازه دیدن جنازه را ندادند و شهادت عموهایم برای شناسایی آن مرد کافی بود خبر برای چند روز در شهر نقل قول و تفسیر و سپس ناپدید شد فلانی برای کاری خارج از شهر رفته بود که افرادی بنا به شواهد صحنه جهت دزدی با او درگیر و در نهایت با زدن چند ضربه چاقو او را کشته بودند خیلی خیلی سر تمام مراحل اداری طی شد و انحصار وراثت و و به نوعی فرار از آن خانه و رفتن به خانه ای دیگر و سپس با حمایت عموها و داییها رفتن از آن شهر رسوایی به شهری دیگر من تا نزدیک به چهار سال مشاوره میرفتم تا اوضاعم طبیعی تر شد خواهر بزرگم الآن شوهر و دو بچه دارد از اینکه این نوشته واقعی سکسی نبود یک دنیا شرمنده دوستان هستم در ضمن بخاطر اینکه هویت اصلی فاش نشود کلی تغییرات دادم که اگر در نوشته تناقضی هست بخاطر همین تغییرات می باشد که عفو نمایید و بالاخره لطفاً و خواهشاً سعی کنیم در زندگی دیگران تجسس و دخالت و فضولی نکنیم نوشته رسوا

Date: January 25, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *