روز خوب روز بد ۲

0 views
0%

8 1 9 88 8 2 8 9 88 8 8 8 1 9 88 8 2 8 8 8 1 قسمت قبل این داستان ساختگی بوده تم همجنسگرایانه و یکمم چاشنی داره خیلی کم به درد زدن نمیخوره پس لطفا با این هدف نخونید امیدوارم از خوندنش بیشتر از قسمت قبل لذت ببرید خشکم زده چه مرگمه چرا اینطوری شدم خیلی وقته نتونستم این حسو تجربه کنم اضطراب ترس ضربانم میره بالا و بالاتر نفسام سنگین تر میشن و حتی نمیتونم تکون بخورم جسد این تن لش اصلا برام مهم نیست این پسره چجوری انقدر خونسرد جلوی روم وایساده و زل زده بهم اصلا یه ادم چطور میتونه انقدر زیبا باشه این پوست به سفیدی برف این موهای بلند بور و نرم و این چشمای درشت و این لبای سرخ چشاش رنگ خاصی نداره ولی بازم برام ترسناکه چون اشناس خیلی اشنا منو یاد معشوق قاتلم میندازه یعنی وقتشه دوباره بمیرم دوباره و دوباره نه دیگه تموم شد با توام لالی با تشر چه بداخلاقه اصلا بهش نمیاد و من نه عصبانی شدم نه دلم میخواد با تیکه انداختن جوابشو بدم عجیبه این منم انگار دوست دارم با پیش من بودن احساس امنیت کنه نمیفهمم فکر میکردم فقط یه نفر تو دنیا میتونه همچین حسی رو تو من ایجاد کنه خب وقتشه گند بزنم وقتشه درست ترین اشتباهم رو انجام بدم یه فرار رو به جلو _من من فقط یه دلقک مرده ام ولی میتونی جوکر صدام کنی اروم اروم میاد جلو انگار لرزش دستای من و چاقویی که تو دستم داره ازش خون میچکه نمیتونه بترسونتش اروم دستشو میاره بالا و انگشتاشو روی بخیه های روی صورتم میکشه _منطقیه یکی بهت بدهکارم معلوم نبود اگه نمیرسیدی این کثافت باهام چیکار میکرد زورم بهش نمیرسید جریان زخمات چیه اقای جوکر این بشر ترس حالیش نیست دستاشو از رو صورتم بر میدارم و میارم پایین _یه اشتباه برای این که وقتی که رفتم جلوی اینه یادم بیاد که این خنده تقاص همه اون شباییه که با گریه میخوابیدم یه اشتباه برای این که یادم نره که من کیم یه یادگاری که باعث میشه جلوی اینه بالا بیارم تا یادم بیاد که هیچکس بیشتر از خودم نمیتونه بهم صدمه بزنه یه خنده برای همه گریه های تاریخ یه انتقام چیزی که نه تو میفهمیش و نه حتی خود من و در همین لحظه فرمانده ای خسته نفس نفس زنان در حالی که صورتش مثل گوجه سرخ شده وارد اتاق میشود اصلا کی این اتفاقو دیده که رفته خبرش کرده _محسن تو حالت خوبه چی شده محسن فقط همینو کم داشتم یه محسن دیگه انگار زندگیم قراره به دست محسن ها تباه تر بشه این تباهی رو دوست دارم _خسته نباشی فرمانده سرشو اورد بالا و یه نفس عمیق کشید _سلامت باشی _خان داداش با منجی داداشت اشنا شو منو از یه بگایی عظیم نجات داد بله الان که بیشتر دقت میکنم اینم کم داشتم البته از یه فرمانده به این خوشتیپی بعید نبود همچین داداشی هم داشته باشه فرمانده یه نگاه به جسد انداخت و یه نگاه هم به من در حالی که هنوز داشت نفس نفس میزد گفت _با این هیکل لاغرت چجوری این نره خرو کشتی _من همیشه گنده تر از خودمو راحت تر میزدم اصلا عاشق زدن اون لاشی هایی بودم که گول هیکلشونو میخورن و در کل با فرزتر بودن نکست کوستشن _نکست کوستشن و کیر خر مرتیکه چقد خر خر میکنه من سکوت اختیار میکنم و محسن طلبکارانه جوابشو میده _داداش این رسمشه تشکرت کو پس _رسمش بود که بهم نگفتی از اون کونده خوشت میومد یه نگاه به جسد رو زمین انداختم اخه کی از این گوریل بی ریخت خوشش میاد _اگه میدونستم چقد عوضیه که خوشم نمیومد فک میکردم دوستم داره اصلا خودتم همین فکرو میکردی گفت یه حرف خصوصی باهام داره بعد منو کشوند اینجا _واقعا که بچه ای محسن _اگه بچه بودم با چاقو نمیومدم اینجا من ریسک نمیکنم یه ضامن دار از جیبش کشید بیرون و نشون فرمانده داد خندم گرفت _بپا نبری دستتو پسرجون _شما نگران نباش جناب جوکر اصلا چرا جوکر از این به بعد قلی صدات میکنم _ژووون یعنی دیگه قلی شدم من همیشه دوست داشتم یه ممد باشم یه نگاه پر از سوال به فرمانده انداختم انگار خودش گرفت که نظرشو میخوام _اسمت به من ربطی نداره ولی به جای فرمانده فرمانده کردن میتونی منو فرهاد صدا کنی با نجات دادن داداشم لطف بزرگی بهم کردی از شر یه لاشی هم خلاصم کردی انگار یکی طلبت معاون اخیییش بالاخره _خواهش میکنم شما دو بزرگوار هم میتونین میتی صدام کنین مخصوصا تو محسن خان خب الان که با هم اشنا شدیم بگین باید با این کسکش چیکار کنیم _جنازشو وسط کارخونه اویزون میکنم که بقیه بفهمن مقاومت جای همچین کثافتا و کثافت کاریایی نیست چی شد _کارخونه ما تو یه کارخونه ایم پس چرا گفتی این موادو از کارخونه ها دزدیدی _اولا که دزدی نیست لازم داشتیم زورشو داشتیم ورش داشتیم دوما هم اره ما وسط یه کارخونه متروکه بیرون شهریم یه خراب شده بی سر و ته که سال تا سال کسی نمیاد سراغش نمیدونستی _ببخشید که اون مشنگی که منو اورد اینجا تموم مدت چشامو بسته بود _اون مشنگ هم داداش بزرگتر من ممده البته ببخشیدا بله نور علی نور فقط یه ممد اینجا کم بود _خواهش میکنم پس کل فامیلاتو اوردی تو ارتشت نه به کارت برس میتی خان تو هم راه بیفت بریم _وایسا قراره بودنش به چه دردمون بخوره _میخواد برامون ترقه بسازه میخوام ببینم چقدر کارش خوبه اسید نیتریک و اوره و چندتا چیز دیگه مثل هیدروژن پروکسید پنجاه درصد زیاد داریم ازمایشگاهو میدیم دستش که واسمون نیترات اوره ای پروکسیدی چیزی درست کنه چقدر کم توقع چیزای بهتری هم میشه ساخت اصلا برای چی بمب میخواد _مواد منفجره رو واسه چی میخوای قبل از در اومدن صدای فرهاد محسن جواب داد _واسه چهارشنبه سوری خب میخوایم باهاش یه جاهایی رو بفرستیم رو هوا تا مردم کمتر کشته بدن خب امیدوارم منظورش کارخونه های اسلحه سازی رژیم و اینجور جاها باشه ولی نیترات اوره شت _فری خان میخوای جنگو با نیترات اوره ببری پیشنهاد اشغال تری واسه حروم کردن اینا نداری این چیزایی که میگی رو عمه پیر منم میتونه بسازه منو اوردی که برات بسازم یا مسخرم کنی _راست میگه فرهاد فرهاد یه نگاه به داداشش کرد و رو به من ادامه داد _با این چیزا میخوای چند تن ار دی ایکس درست کنی میتی خان ببخشید که بضاعت ما به چیزای بهتر نمیرسه نمیتونیم چیزی حروم کنیم ما نارنجک داریم اما برای تخریب عمده چیزی نداریم تخریب عمده ازمایشگاه بزرگیه بین بشکه ها قدم میزنم و برچسب های روشون رو میخونم حدود بیست تا کیسه هم این وسط هست _فک کنم بضاعتت میرسه فرهاد خودت خبر نداری محسن و من به همدیگه یه نگاهی کردیم و بعد من کارمو ادامه دادم کیسه های پر از قاقالی لی نوشته های روشونو میخونم و خندم میگیره _به چی میخندی عینکمو ور میدارم و شیشه اش رو با گوشه پیراهنم پاک میکنم _به گنجی که داداشت داشت و ازش خبر نداشت درست حدس زدی بضاعتش خیلی بیشتره چند ثانیه ای سکوت میشه و بعد _راه بیفت محسن _نمیخوام میخوام بمونم و یاد بگیرم خودم بعدا میام راه اتاقتو بلدم _به حرف داداشت گوش کن بچه اینجا برات خطرناکه _من بچه نیستم بهترین تک تیرانداز اینجام عجیب نیست که همچین حسی بهش دارم شبیه محسن خودمه خیلی شبیه غرورش نگاهش شیرینیش و خوشگلی ذاتیش _باشه جناب اسنایپر اگه داداشت بزاره میتونی بمونی فرهاد یه سیگار روشن میکنه از چشا و نگاهش میشه فهمید که نگرانه شاید چون در مورد گذشته ام میدونه خنده داره من مرد کابوس هام انگار زندگی تخمی من بیشتر از تاسف بار بودن ترسناکه ببین چی از من ساخته یه هیولا ادمای پست خودشون میسازنت خودشون ازت میترسن _باید در مورد یه چیزایی باهات حرف بزنم محسن باهام بحث نکن فقط راه بیفت یه نگاه به من میندازه برمیگرده و از در میره بیرون انگار محسن مزنه اومده دستش بدون حرف اضافی راه میفته و میره یه ورق 4 روی میزه با یه خودکار ورش میدارم و شروع میکنم لیست کردن مواد و وسایل ازمایشگاه نیم ساعت هم بیشتر وقتمو نمیگیره خب هیدروژن پروکسید پنجاه دو بشکه اسید نیتریک شصت پنج بشکه اسید سولفوریک نود و هشت هشت بشکه اتیلن گلیکول و فرمالین سی و هفت هر کدوم یه بشکه امونیاک چهار بشکه انیلین و متانول و اتانول و استون و تولوىن و بنزن هم هرکدوم یه بشکه محلول هیپوکلریت سدیم وایتکس چهار بشکه هشت درصد یعنی اینارو میخواست حروم کنه میرم سراغ کیسه ها سدیم نیتریت هفت کیسه شت چهار کیسه اوره دو کیسه پتاسیم نیترات نصف کیسه امونیوم پرکلرات یه کیسه سالیسیلیک اسید نصف کیسه استارچ نشاسته دو کیسه هگزامین یه کیسه پر سدیم مونو کلرو استات یه کیسه الومینیوم و نصف کیسه منیزیم با مش بالا نصف کیسه هم پودر اکسید مس اینجا برای من خود بهشت موعوده کاغذو برمیدارم و راه میفتم سمت اتاق فرهاد پای در که میرسم دوباره صدای بحث میاد _من نمیخوام کسی بفهمه تو همجنسگرایی میفهمی محسن مراقب رفتارات باش _گی بودن من جرم نیست من از همه ادمای اینجا باکره ترم هم مغزی هم تنی تو هم بهتره به مغز کثیفت یه لیفی چیزی بزنی اینقدرم نترس که من با مهدی گرم بگیرم بگیرمم زندگی خودمه تصمیم خودمه میترسی ازش خوشم بیاد نترس چون همین الانشم خوشم اومده اون داداشتو نجات داد منو تو بهش مدیونی فرهاد حقشه که معاونت بمونه الانم که در مورد زندگیش گفتی بیشتر ازش خوشم اومده اصلا دو ساعته از معاونت خلع شدم یعنی خودش معاون میکنه به عنوان معاون تشکر میکنه بعد خطم میزنه _خفه شو محسن اون ادم ثبات نداره دلیل داشته باشه مثل اب خوردن ادم میکشه من یا تو یا هر کس دیگه ای میدونی با علی چیکار کرد اون یه خطر برای همس فقط کافیه سربازا قبولش کنن اونوقت سر هممونو میکنه زیر اب فقط تا وقتی که کارش تموم بشه اینجا میمونه بعدش _بعدش به جرم نجات دادن من محاکمه نظامیش میکنی _نه میندازمش بیرون انتهای راهرو دست چپ کلیشه مسخره بیمارستانی حتی اخرین اتاق سالن هم گاها جای خوبی برای بحث نیست مخصوصا وقتی در درست و حسابی نداره در میزنم _بیا تو درو باز میکنم و میرم تو فرهاد پاشد رنگش مثل گچ سفیده انتظار دیدن منو نداشت انگار _بهتر نیست وقتی در موردم حرف میزنین منم برای دفاع از خودم حضور داشته باشم _تو کلا عادت داری فالگوش وایستی نه فرهاد گفت و در حالی که که سعی میکرد خودشو قوی نشون بده نشست و سیگار نصفشو ورداشت و سعی کرد در عین ریلکس بودن سیگارشو بکشه ولی لرزش صداش و دستاش چیز دیگه ای در موردش میگفت _نه فقط گهگاهی از جلوی درا رد میشم و چیزایی میشنوم که توجهمو جلب میکنه مخصوصا اگه مربوط به خودم باشه حالا خوب گوشاتو وا کن فرمانده یه صندلی ور میدارم و میذارمش جلوی میزش میشینم و ادامه میدم _یک من ادمکش نیستم هیچوقت هم به ادم بیگناهی جز خودم صدمه نزدم من شاید بخوام خیلیا رو بکشم اما تو و ادمات جزوشون نیستی و تا وقتی که مردم بیگناه رو نکشی تو فرمانده منی ولی اگه اینکارو بکنی میشی دشمن من و اینو بدون من از زجرکش کردن دشمنام لذت میبرم دو من اومدم انتقام مردممو از این ادمکشای کثافت بگیرم و به کمک تو نیاز دارم پس تو دوست منی و منم هوای دوستامو دارم عادت ندارم با کسی رفیق بشم و بهش کیر بزنم داستانمو بهت گفتم که منو بهتر بشناسی نه این که بترسی احمق حالا حالا هم قرار نیست جایی برم نه تا وقتی که کارم تموم بشه خودمم تعیین میکنم که کی تموم میشه سه من اصلا فرماندهی رو نمیخوام چون این کار من نیست من فوقش میتونم بهت مشاوره بدم که کار درستو انجام بدی پس بهم اعتماد کن فرماندهیت مال خودت و چهار لیست مواد چیزایی که میتونم بسازم و چیزایی که لازم دارم کاغذو گذاشتم روی میزش پا شدم که برم _باید از فرماندت اجازه بگیری میتی خان محسن گفت و یه نگاه به برادرش کرد این پسر واقعا چی تو سرشه _ازادی _نه نیست برگشتم و دیدم فرهاد با تعجب به داداشش زل زده محسن بیخیال اومد جلو و برگه روی میزو برداشت و شروع کرد به خوندن _واقعا میتونی اینارو بسازی اصلا انتظارشو نداشتم نیترومتان پتن نیترو تترازولات سی اچ پی وای اصلا نمیدونم اکثر چیزایی که نوشتی چین فرهاد تو واقعا این همه گزینه داشتی و میخواستی نیترات اوره بسازی فرهاد هم که خودشو جمع و جور کرده بود _این نیترات اوره بدبخت چه هیزم تری به شماها فروخته مشکلش چیه دقیقا منم که رسیدم به بحثای مورد علاقه ام وقتشه خودی نشون بدم _سرعت انفجارش پایینه چگالیش کمه فشرده بشه یا نه بازم منفجر کردنش سخته تو که نظامی هستی چرا _یکم تو اینترنت گشتم و فکر کردم با چیزایی که داریم جز نیترات امونیم اوره و استون پروکسید چیز دیگه ای نمیشه ساخت بقیه چیزایی هم که میشد ساخت زیادی خطرناکن _یعنی میخواستی با مقاله های کسشعر فارسی اونجا بمب درست کنی اگه اینکارو میکردی مرده بودی و با اینکه انگار زیاد از من خوشت نمیاد ولی شانس اوردی که اینجام حرفی نزد و یه سیگار دیگه ورداشت و اتیش زد محسن ادامه داد _چیزایی هم که میخواد گیر اوردنش سخت نیست ولی میدونی که الان همه جا و همه چیز تحت کنترله و یه پک عمیق _رژیم کل فروشگاه های لوازم شیمیایی رو بسته اما بعضیاشونو کامل خالی نکرده امشب بچه هارو جمع میکنم و میفرستم ببینن کجاها امکانات هست _داداش چیزایی که میخواد هم واقعا پیش پا افتادست ولی بهتره چندتا تیم به چندجا بفرستی که هر چی که میتونن بیارن شاید بعدا به دردمون خورد مخصوصا ظروف شیشه ای بیراه هم نمیگفت هر چی هم پیدا میکردن بازم خوب بود نمیتونم بفهمم این پسر واقعا جذابه انگار ذاتا فرماندس _میشه اینطوری بهش زل نزنی فرهاد گفت و محسن خندید قفل کردم احساس میکردم بعد مدت ها دوباره خون تو رگام جریان داره و مطمىنم الان حسابی سرخ شدم _ببخشید اجازه هست برم _ازادی محسن گفت و خندید یه نگاه بهش کردم یه لبخند زدم و راه افتادم تا درو پشت سرم بستم یکی از سیگارایی که از فرهاد گرفته بودم و اتیش زدم مجبور بودم بکشم چاره ای نداشتم جز وینستون چیزی نداشت از وینستون متنفرم اروم راه میفتم و برمیگردم سمت ازمایشگاه به نزدیکاش که میرسم میبینم اون پسره احمق علی با یکی دیگه جنازه اون لندهورو میکشن رو زمین و میبرن خوبه دوست ندارم جایی که توش کار میکنم بوی تعفن بده بدون نگاه کردن بهشون میرم تو ازمایشگاه خب از کجا باید شروع کنم لعنتی تازه فهمیدم اینجا چقدر به هم ریختس وقتشه به احترام دوره دبیرستانم یکم اینجا رو مرتب کنم البته اگه وقت کنم _اجازه هست اقای ددلاور برمیگردم و محسنو میبینم ددلاور _چی _فک کردی فقط خودت میرفتی شهوانی لو رفتم ولش کن مهم نیست میرفتم که میرفتم _از اخرین باری که اونجا بودم پنج سالی میگذره از کجا فهمیدی من کیم _فرهاد داستانتو خلاصه وار گفت داستاناتو خونده بودم و شناختمت میاد و روی یکی از صندلیا میشینه _بیا بشین کلی حرف داریم بزنیم میرم و یه صندلی دیگه ورمیدارم و جلوش میشینم _شیش سالی هست که تو شهوانیم از یازده سالگی اونجا بودم هم خودتو میشناسم هم داستاناتو همیشه دوست داشتم از نزدیک ببینمت خیر سرم طرفدارت بودم _طرفدار داستانای کسشعر زندگی کسشعر من طرفدار داشت _اره هم داستانات هم پستات وقتی یهویی غیبت زد خیلیا ناراحت شدن خیلیا فک کردن گرفتنت خیلیا هم فکر کردن خودکشی کردی اکانتت هنوزم هست گه گاهی پستات با تاپیکای قدیمی میاد بالا پس بگو تموم این مدت تو دیوونه خونه بودی از خونوادت دوستات خبر داری _نه خونواده ای دارم نه دوستی تا جایی که میدونم تو اتیش سوزی مردم مردم که از شر قیافه ادمایی که منو اونجا انداختن راحت بشم فقط دلم برای خواهرم تنگ شده اگه هنوز زنده باشن از وقتی اومدم تهران دیگه هیچوقت ندیدمشون شنیده بودم حکومت خیلی از عرب زبونای ایران افغانا ترکمنا و زابلیا رو قتل عام کرده فاشیستای نژادپرست حروم زاده ترکیب ایدىولوژی اسلام ناب محمدی و خون اریایی و شیعه گرایی و کوروش کبیر و کوفت و زهرمار اونم تو دست نظامی جماعت نتیجش همین میشه همین که چند صد یا چند هزار سال جد اندر جد ایرانی و تو ایران باشی و تورو هندی یا مغول بدونن کردستان که هنوزم تو جنگه مثل تموم این هشتاد سال وضع کردا از قبل هم بدتر شده حداقل کردا شانس اوردن که هم اسلحه دارن هم هوای همو زندگی در ایران زیبا با کم ابی و فقر و خفقان و ترور و تصفیه از چاله افتادیم تو چاه شاید فقط برای یه مدت کوتاه با روزایی که هر کدوم یه سال طول میکشه دیگه جواب هر اعتراضی صدای کشیده شدن گلنگدن و شلیک تیر خلاصه و ما از هر قوم و قبیله و عقیده هممون تو جنگیم با فشنگ یا بی فشنگ اما با کی _محسن چی اگه گذاشت دو دقیقه فکر کنم _بعد اون روز اخر دیگه هیچوقت ندیدمش خب از سایت چه خبر یه نگاه بهم انداخت انگار میفهمه قصدمو سوالاشو تموم میکنه _اخرین باری که رفتم حسام خان حشری داشت جشن هزارمین تاپیکشو میگرفت بعد این که غیبت زد هم به احترامت دارک وب و برهان کمونیست شدن گه گاهی هم یه یادی ازت میکنن موفو هم هنوز دست از سر ایسی ور نداشته کپتن هنوز تو جزیرس کشتیش هم پر شده اسی خان نشسته میگه باس قربونی کنیم نظر اولشم رو بزرگوار بیچارس شدو هم طبق معمول داره میگه ویوا پهلوی هنوزم نویسنده ها به خصوص دو تا اقایون خاص به شدت مشغول نوشتنن دلت واسه دوستات تنگ نشده خیلی وقت بود دیگه به سایت فکر نمیکردم خیلی وقت بود اصلا به هیچی فکر نمیکردم گوشه اون اتاق سفید مسخره مینشستم و گریه میکردم حتی نمیدونم برای چی شاید به پای ادمی که شاید هیچوقت براش ارزشی نداشتم چرا از این جنون بی دلیل خسته نمیشم الان که بیشتر فکر میکنم واقعا دلم برای خیلیا تنگ شده شاید برای تنها دوستای واقعی که داشتم _مهدی بازم قفل کردم حواسم میاد سر جاش صورتم خیسه اشکامو پاک میکنم _دوست داشتی در مورد ساختن مواد منفجره یاد بگیری نه بزن بریم پا میشم و دوباره یه ورق از رو میز برمیدارم و شروع میکنم به نوشتن _چی مینویسی _فرمول امیدوارم یه چیزایی یادم مونده باشه سرمو میندازم پایین و ادامه میدم بغض بدی گلومو گرفته بغضی که از شاید زمان به دنیا اومدنم هیچوقت نتونستم از شرش خلاص بشم _میشه به منم بگی مثلا نیتروتترازولات هارو چجوری میخوای بسازی با این امکانات کم خب همیشه دوست داشتم در مورد این چیزا توضیح بدم شاید یکم حواسمو پرت کنه _با ساختن مواد پایه کلسیم سیانامیدو از کلسیم سیانورات میسازیم و از اون ور با هیدرازین هیدرات واکنش میدیم تا امینو گوانیدین بی کربنات بسازیم بعدش تبدیل میشه به امینوتترازول و بعد نیتروتترازول که نمکاشو به عنوان چاشنی استفاده میکنیم بدون امکانات هم میشه ساخت ولی بازده کم میشه هر چند که ازش زیاد هم نمیخوام بسازم ولی ترجیح میدم هیچی حروم نشه _اوهوم و تتریل _انیلین رو با متیله کردن تبدیل میکنیم به دی متیل انیلین و بعد با یه نیتراسیون ساده تبدیل میشه به تتریل _چرا تی ان تی یا پیکریک اسید نمیسازی _چون ساختنشون خیلی پرزحمته کنترل دمای چند مرحله ای میخواد و جفتشونم خیلی سمی تر از تتریلن حالا امونیوم پیکرات شاید گزینه بدی نباشه نه ولش کن با خیلی چیزا واکنش میده _وای تو واقعا نابغه ای اره حتما حرفی بود که وقتی بچه بودم زیاد بهم میگفتن این نابغه بزرگ که قرار بود دنیارو تکون بده چیزی بیشتر از یه معتاد بی مصرف نشد _نابغه من احمق ترین ادمی ام که تا الان دیدیش فقط داری گول چندتا فرمول ساده رو میخوری _تو هم داری گول گذشته ات رو میخوری گول احساست به ادمی که ولت کرد پا میشه و میاد سمتم ناخوداگاه میرم عقب میاد جلوتر و بغلم میکنه _این که یه محسن نتونست درکت کنه دلیل نمیشه یکی دیگه نتونه و اروم زیر گوشم جمله ای که ده سال ازگار منتظر شنیدنش بودم رو گفت _دوستت دارم دوباره خشکم زده حتی نمیتونم اب دهنمو قورت بدم یه محسن جای یه محسن دیگه یعنی قراره همه چی درست بشه خیلی شبیهشه ولی اون نیست شاید بهتره یه همجنسگراس منم دوست داره نه یه چیزی اشتباهه از خودم جداش میکنم _نه نداری هیچکس نداشت هیچکسم نداره خوب به من نگاه کن چجوری میتونی عاشق همچین ادمی بشی یه نگاه به قیافه من بکن من یه هیولام اصلا بهش نمیاد بتونه داد بزنه _به تخمم قیافت اصلا برام مهم نیست تو هم جوکر نیستی تمومش کن این مسخره بازی رو همش جوکر جوکر تو هیولا نیستی تو همون ددلاوری هستی که همیشه دوست داشتم ببینمش تو میتی هستی و منم محسن من اخر خوش قصه توام تو هم اخر خوش قصه من اون قدر تو و احساست رو ندونست ولی من میدونم انکار نکن که از من خوشت میاد تنها ادم اینجا که میتونه تورو اروم نگه داره منم همه چی رو از چشات میخونم پس یبارم که شده به فکر خودت باش به حد کافی خودتو بابت بقیه زجر دادی دیگه بسه نمیذارم بیشتر از این خودتو از بین ببری دیگه بسه _اره دیگه بسه سرمو برمیگردونم و فرهادو لای در میبینم از درای شل و ول اینجا متنفرم پایان قسمت دوم نوشته

Date: November 19, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *