سفارش مامان

0 views
0%

سلام به همه ی دوستان عزیزم قبل از هر چیز باید بگم که این فقط یه داستانه و واقعییت نداره و برای اولین باره دارم چیزی مینویسم که همه بخونن پس امیدوارم خوشتون بیاد فقط ببخشید که سه کم طولانیه امیدوارم تا آخر بخونید اول یه کم از خودم وخانوادم بگم تا شما دوستان بیشتر آشنا بشید من امیرحسین هستم و 20 سالمه و با مادرم توی یک آپارتمان نقلی زندگی میکنیم پدرم وقتی من 17 ساله بودم بر اثر یک تصادف از دنیا رفت و من و مادرم تنها زندگی میکنیم بعد از مرگ پدرم مادرم هم واسم پدر بود و هم مادر و همیشه هوای منو داشت و مواظبم بود و اگر چیزی نیاز داشتم تا اونجایی که میتونست واسم فراهم میکرد داستان برمیگرده به وقتی که من 18 ساله بودم و نیاز به سکس رو در خودم احساس میکردم اما بخاطر شرایط خونه که مادرم همیشه بود به صحبت و اس دادن به دخترای همسن خودم اکتفا میکردم و همیشه این احساس درونیم رو در خودم خاموش میکردم تا اینکه به خودارضایی رو اوردم و هفته ای یکبار اینکارو انجام میدادم در کنارش فیلمهای سکسی هم توی کامپیوترم جمع میکردم و هرزگاهی میدیدم یکروز که مامانم گفت من میخوام برم خرید کاری نداری و چیزی نمیخوای منم جواب داد نه و مادرم رفت بازار میدونستم که مامانم یه یک ساعتی طول میکشه تا خریداش رو انجام بده پس با خیال راحت رفتم توی اتاقم و اول یه چرخی توی سایتها زدم و کم کم احساس کردم که وقتشه و باید خودمو خالی کنم یه کلیپ سکسی گذاشتم و روی تختم دراز کشیدم و مشغول شدم توی افکار و رویاهای سکسی خودم بودم تصمیم گرفتم به یکی از دوس دخترام زنگ بزنم و باهاش صحبت کنم تا با صدای نازش بیشتر تحریک بشم پس شمارشو گرفتم و شروع کردم به سکس تل باهاش و کیرمم توی دستم بودو داشتم با خودم ور میرفتم و با حرفای اون بیشتر تحریک میشدم بهش میگفتم کاش پیشم بودی تا تمام بدنت رو میخوردم کاش مکان داشتم تا جرت بدم و اونم آه آه میکردم و میگفتم کیرتو بخورم و از این حرفا دیگه داشتم نزدیک میشدم که خودمو خالی کنم و آبم بیاد که یهو صدایی از توی پذیرایی اومد و من هول شدم و خودمو جمعو جور کردم و چند لحظه بعد رفتم ببینم چه خبره که تا رسیدم دیدم مادرم داره از خونه میزنه بیرون وااای نمیدونید چه حسی داشتم فهمیدم که مامانم حرفامو شنیده و تازه یادمم اومد که در اتاقم رو نبسته بودم پس حتما منو هم دیده که داشتم چیکار میکردم دنیا رو سرم داشت خراب میشد نمیدونستم چیکار کنم و تصمیم گرفتم ازخونه بزنم بیرون چند ساعتی بیرون چرخ زدم تا اینکه دیدم گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم مامانمه نمیدونستم چطور جواب بدم چندتا نفس عمیق کشیدم و جواب دادم مامانم گفت هیچ معلومه تو کجایی گفتم رفتم به دوستم سر بزنم گفت زود بیا خونه گفتم چشم و زود قطع کردم دل توی دلم نبود تا رسیدم خونه وقتی رسیدم خونه مادرم توی آشپزخونه بود سلام کردم و مستقیم رفتم سمت اتاقم حتی از خجالت به مامانم نگاه هم نکردم روی تخت نشستم منتظر بودم مامان صدام بزنه و ازم توضیح بخواد از اینکه این سوتی بزرگ رو داده بودم خیلی ناراحت بودم توی اتاق موندم و یه چرتی زدم که دیدم مامانم داره صدام میزنه و میگه بیا ناهار بخور از اتاق بیرون رفتم و یه راست رفتم دستامو شستم و رفتم پای میز ناهار مامانم با لبخند همیشگی اومد و ناهار رو کشید این لبخندش بهترین لبخندی بود که تا الان از مامانم دیده بودم چون خیالم رو کمی راحت کرد که قرار نیست اتفاق خاصی بیفته اون روز گذشت و فردا که من از بیرون اومدم صحنه ی عجیبی دیدم دیدم که مامانم نشسته و یه دختر خانمم کنارشه و داره گریه میکنه سلام کردم و با اشاره پرسیدم چی شده و این کیه ومنتظر جواب نشدم و رفتم تا آب بخورم داشتم آب میخوردم که مامانم اومد گفت این پریسا دختر مریم خانومه الان شش ماهه از همسرش جدا شده حالش بد بود و من اوردمش پیش خودم تا از اون حالو هوا بیاد بیرون عصری هم میبرمش خونشون گفتم ولی اینکه سنی نداره مامانم گفت آره هفده سالش بود که به اجبار زن یه مرد 45 ساله شد و الانم که اینجوری شده مامانم رفت و به پریسا گفت اینجا خونه ی خودته و راحت باش من که موقع اومدن زیادبه چهره و اندام پریسا توجه نکرده بودم تا برگشتم و اینبار اونو دیدم مات موندم چون یه فرشته میدیدم که مانتوش رو در اورده و با یه ثاپ تنگ که اون سینه های کوچولوش از زیرش خودنمایی میکرد رو دیدم و همینطور محو چهره ی ناز و مظلومش شدم و همینطور ایستاده بودم و نگاه میکردم که با صدای مامانم به خودم اومدم که گفت امیرحسین چرا ماتت برده دوباره سلام کردم و اینبار که پریسا گریه نمیکرد به من نگاه کرد و گفت سلام آقا امیرحسین تا اینو گفت کیرم یه تکونی خورد به مامانم گفتم میرم توی اتاقم و رفتم چند دقیقه ای توی اتاق بود و داشتم فکر میکردم که چطوری به پریسا نزدیک بشم که مامانم صدا زد امیرحسین من میرم خونه ی همسایه الان میام و باز طوری که من بشنوم به پریسا گفت برو عزیزم پیش امیرحسین خودتو سرگرم کن تا من زودی بیام وااااای چه میشنیدم یعنی من با پریسا واسه چند دقیقه تنها میشدم و بیشتر میتونستم دیدش بزنم خودم رو آماده کردم که بیاد وقتی صدای در اومد فهمیدم مامانم رفته در همین حین پریسا در زد و گفت اجازه هست و منم به استقبالش رفتم و درو باز کردم و گفتم بفرمایید پریسا اومد تو اتاق و یه صندلی گذاشتم که بشینه خودمم روی تخت نشستم چند لحظه ای سکوت بین ما برقرار بود که یهو پریسا گفت چه اتاق قشنگی دارید منم گفتم مرسی چشاتون قشنگ میبینه و لبخندی زدم پریسا گفت نه ربطی به چشام نداره اتاقت واقعا مرتب و زیباست منم شیطنتم گل کرد و گفتم اتفاقا این چشای زیبای شماست که زیبا می بینه لبخندی زد و گفت تو و مادرت خیلی مهربونید منم گفتم خداروشکر که شما خندیدید وقتی گریه ی شما رو دیدم خیلی ناراحت شدم گفت مرسی که به فکر من هستید و یهو اومد کنارم نشست و از اینجا بود که دوباره کیرم یاد هندستون افتاد و عطر تنش رو حس کردم دلو زدم به دریا و گفتم حیف شما نبود که با این زیبایی و اندام خوشکل زن اون شدید گفت چی بگم من راضی نبودم کاش سرنوشتم طوری رقم میخورد که مال یکی مثل تو میشدم و به من نزدیکتر شد فهمیدم خبریه و اونم که میخواد دستمو گذاشتم روی دستش و هیچی نگفت و یهو شروع کردیم لب گرفتن همینطور از هم لب گرفتیم که یهو صدای مامان ما رو از هم جدا کرد شمارمو کف دستش سریع نوشتم و رفتیم بیرون اون روز با مامانم برگشت خونشون و مامانم ازش قول گرفت که هر وقت دلتنگ شد بازم به ما سر بزنه از همون شبش شروع کردیم اس دادن و اون از نیازهاش میگفت و درددل میکرد کم کم با هم صمیمی شدیم تا اینکه یه روز مامانم گفت میخوام برم کلاس خیاطی و یه چند ساعتی نمیام منم داشتم درسهام رو میخوندم هنوز چند دقیقه از رفتن مامانم نگذشته بود که صدای زنگ آیفون اومد جواب دادم که دیدم پریساست گفتم بفرمایید و اومد داخل و گفت مامانت هست گفتم نه گفت پس میرم بعد میام گفتم نه بفرمایید تو مامانم میاد اومد به هم نگاه کردیم و باز لبهامون به هم گره خورد دیگه توی حال خودم نبودم شروع کردیم از دم در لباسای همو دراوردن دل توی دلم نبود چون اولین باری بود که سکس میکردم و نمیدونستم چی میشه اما اینقدر تجربه داشتم از دیدن فیلمها که بدونم چیکار کنم دیگه لخت لخت شده بودیم و داشتیم بدن همو نوازش میکردیم خوابوندمش روی مبل و شروع کردم خوردن اون سینه های کوچولو و سفتش کم کم آه و نالش بلند شد و داشت حال میکرد گفت حالا تو بخواب تا واست ساک بزنم و شروع کرد ساک زدن گرمای دهنش و سفتی لبهاش باعث شد با همون چند ساک اول آبم بیاد و اونم نامردی نکرد و همشو خورد لبخندی زد و گفت فکرنکنی ولت میکنم زود آماده شو واسه اینکه باید یه حال اساسی بهم بدی منکه نا نداشتم انگار تمام وجودم همون بار اول خالی شده بود اما واسه خاطر اینکه کم نیارم سعی کردم دوباره حس بگیرم بازم شروع کردیم به لب گرفتن و اونم هی با دستش کیرم رو می مالید تا دوباره بیدار بشه بالاخره موفق شد و زودتر از اونیکه انتظار داشتم کیرم قوی تر و استوار تر آماده شد دیگه وقتو هدر ندادم و رفتم سراغ کس قشنگش و کیرمو گذاشتم داخل آهی کشید و چشاشو بست و منم شروع کردم تلمبه زدن نمیدونید چه گرمو نرم بود کیرم داشت میسوخت هم زمان سینه هاش رو میخوردم و با دستامم فشارشون میدادم چند دقیقه ای تلمبه زدم تا اینکه گفتم میخوام بیام گفت باشه فقط نریز داخل منم کیرمو اوردم بیرون و آبمو ریختم روی سینه هاش و ولو شدم روی بدنش و زود پاشدم تا دستمال بیارم خودشو پاک کنه دستمالو بهش دادم و تشکر کرد و گفت بعد از مدتها حال داد و منم گفتم واسه منم خوب بود چون اولین سکسم بود یه مقدار خوراکی با هم خوردیم و گفت من باید برم فقط به مامانت نگو من اومدم تا بازم بیام منم گفتم باشه و روبوسی کردیم و اون رفت منم رفتم حمام دو سه روزی گذشت تا اینکه بازم مامانم نبود پریسا پیداش شد و بازم سکس کردیم همیشه این حالت تکرار میشد تا اینکه من شک کردم که چرا هر وقت مامانم نیست بدون اینکه من ازش بخوام خودش یهو پیداش میشه یه روز که پریسا اومد خونمون اینقدر اصرار کردم و گفتم چرا اینجوریه و تو از کجا میدونی مامانم نیست که مجبور شد حقیقت رو بگه اون چیزی گفت که باورم نمیشد گفت که مامانت از روزی که دیده بود تو خودارضایی میکنی از من خواست تا به تو برسم تا تو احساس کمبود نکنی و چون منم نیاز داشتم قبول کردم دنیا رو سرم خراب شد نمیدونستم چی بگم یعنی تمام این مدت مادرم میدونست من با پریسا سکس میکنم فکرش عذابم میداد به پریسا گفتم که دیگه نمیخوام ببینمش و اون با گریه از خونمون رفت و چند ماه بعد هم ازدواج کرد حالا که مدتها از اون ماجرا میگذره من و مامانم هیچوقت در این مورد صحبت نکردیم نمیدونم چرا اما خوشحالم هنوز حرفی نزد امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه نظراتتون هم واسم مهمه و هرچی دوست دارید بگید اما منصافانه مرسی نوشته

Date: September 11, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *