سکسی دیگر با صمیمیترین دوست همسرم ۱

0 views
0%

با سلام دو تا داستان قبلیم که واقعیت محض بود سکس با صمیمترین دوست همسرم 1 و2 و صرفا برای فرار از عذاب وجدان نوشته بودم یه چیزو برام مشخص کرد اونم اینکه متاسفانه بعضی از دوستان کلا فارغ از محتوای داستان خونده یا نخونده با بد دهنی و مثلا مچ گیری عقده های درونیشونو خالی میکنند دوستان اولا من استاد ادبیات نیستم داستان نویس نیستم و مطمنم غلطهای املایی زیاد و نثر ضعیف تو ذوق هر خواننده ای میزنه ولی فقط برای اینکه از احساس تنهایی وحشتناکی که بعد از این ماجراها اومده سراغم فرار کنم میام سایت شهوانی و ماجرارو برای شما دوستان تعریف میکنم ضمن اینکه میدونم بازگویی گناه خودش یک گناهه ولی حتی اگر یک نفر هم با خوندن داستان من اشتباهات منو تکرار نکنه من نتیجه دلخواهمو از این کار میگیرم به هر حال همونطوری که در داستان آخر قول داده بودم اگر اتفاقی بین من و مریم افتادو براتون بگم وفای به عهد میکنم و ماجرایی که متسافانه تکرار شد براتون مینویسم دوستان اولا داستان مربوط به خیانت مرد متاهل است و دوستانی که به هر نجوی دوست ندارند توصیه میکنم داستانو نخونن دوما برای مچ گیری داستانو نخونید چون همه ماجرا بی کم و کاستی حقیقته و دلیلی نداره بهتون دروغ بگم و بنویسم هر چند داستان و رمان غالبا آمیخته ای از حقایق و فانتزی های ذهن نویسنده است و اگر هم مطلبی گفته میشه که به نظرتون اغراق و قابل باور نیست لزومی نداره به اصطلاح خودتون مچ گیری کنید این قسمت هیچ جریان سکسی توش نداره و در حقیقت مقدمه ای برای سکسی که اتفاق افتاد بعد از اون ماجرا روزها ذهنم درگیر بود با دیدن همسرم عذاب وجدان میومد سراغم و به خودم لعن و نفرین که چرا نتونستم نفسمو کنترل کنم و تسلیم امیال شهوانی شدم و شبها تو رختخواب کنار همسرم با خودم کلنجار میرفتم که چکار کنم تا این ماجرا فراموشم بشه چندین بار سعی کردم با همسرم سکس کنم که طبق معمول یا کلا انجام نمیشد و یا خیلی کم رنگ و جالب اینکه من هم نه اصرار میکردم و نه از دستش ناراحت میشدم و این موضوع برام عجیب بود بعد از گذشت حدود 20 روز از اون ماجرا کم کم داشتم به حالت طبیعی بر میگشتم و سعی میکردم فراموش کنم و مثلا مصمم بودم که هرگز تکرار نکنم ولی غافل از اینکه بعضی نیازها و بعضی اتفاقات واقعا خارج از کنترله و امیدوارم هیچ کسی در همچین موقعیتهایی قرار نگیره شنبه هفته گذشته همسرم صحبت از سفر به تهران و دیدن خواهرش کرد که در حد صحبت بود ولی فرداش دیدم که کاملا جدیه و با مادرش طبق معمول قرار مدارشو گذاشته و من هم که انگار پشم وقتی هم بهش اعتراض کردم مثل همیشه ناراحتی و قهر و ناراحتی من فقط از این بود که اگر خودت مستقل تصمیم میگیری دیگه چرا از من میپرسی تو از من نظر پرسیدی منم گفتم تا ببینیم چی میشه نگو خانم کلا برنامه ریزیهاشو کرده و مثلا اون مطرح کردن به معنای ختم کلام و مسافرت قطعی ایشون بود تازه پدرشونو هم فرستاده بودن براشون بلیط قطار بگیرن خلاصه بعد از یک شب دلخوری و قهر و بگو مگو فردا بهش زنگ زدم که لازم نکرده با قطار بری واقعا از مسافرت با قطار متنفرم و بعد از چیزهایی که در طول زندگیم در مسافرت با قطار اونم برای خانمهای جوان و تنها دیدیم هرگز راضی نمیشم همسرم با قطار به تهران بره براتون بلیط هواپیما میگیرم که بعد از کلی جر و بحث بلاخره بلیط رفت گرفتم و سه شنبه فرودگاه و پرواز به تهران و بعد از حدود 3 ساعت تماس از خونه خواهرش و اینکه برای برگشتمون هفته بعد 3 شنبه برگشت بگیر یعنی من 1 هفته باید تنها میموندم با اینکه همسرمو دوست دارم ولی بخاطر گیر دادن به همه چیز واقعا یه ارامش خاصی داشتم و این تنهایی را فرصتی برای کارهایی که هرگز در بودن همسرم نمیشد انجام بدم و به نوعی یاداوری لذت دوران مجردی و بریزو بپاش و من اهل مشروب نیستم ولی یکی دو بار که مستیرو تجربه کردم واقعا حس بدی نیست به شرط اینکه بتونی حد و حدودشو رعایت کنی و به اصطلاح اینکاره ها بد مستی نکنی با بدبختی یک بطری ویسکی از طریق یکی از دوستانم خریدم و برای شب میوه و تنقلات و و کلی تو دلم خوشحال بودم که شبو با تنهایی خودم حال میکنم شاید باور نکنید ولی تا اینجای داستان حتی یک ثانیه هم به مریم فکر نکرده بودم تا اینکه ساعت 4 پنجشنبه که رسیدم خونه رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون من دوست دارم فیلم سکسی نگاه کنم و واقعا خوشم میاد که متاسفانه مثل نوجوانها از ترس والدین منم از ترس همسرم جراتشو نداشتم ولی میدونستم تا هفته بعد 3 شنبه کلا کانالو عوض نمیکنم و عقده گشایی در حد لالیگا داشتم خودمو خشک میکردم و همزمان هم صدای آه و ناله فیلم و تصاویر تحریک کننده داشتند گرمم میکردن تلفن خونه زنگ خورد از شماره که سر در نمیاوردم مال کیه جواب دادم و صدای مریم مثل صدای ناقوس منو شوکه کرد در کسری از ثانیه تمام اتفاقات و ماجراها در ذهنم مرور شد و حسی که به زور از خودم دورش کرده بودم برگشت سراغم سلام اقا افشین گفتم علیک سلام مریم خانم پارسال دوست امثال آشنا که بدون کلامی گفت گوشیرو بده به خانمت گفتم مریم خانم چرا اینجوری یعنی اینقدر ناراخنتی از دست من که گفت افشین خانمت میشنوه شر میشه چرا اینجوری میکنی گفتم نیست مگه نمیدونی رفته تهران ناسلامتی رفیق جون جونی هستین باهم هر روز 10 بار تلفنی باهم حرف میزنین و که گفت 3 روزه از نگرانی دارم میمیرم حتی در خونتون هم اومدم نه تلفن خونرو جواب میدید و نه موبایلشو جواب میده که یادم افتاد آره همسرم محترم بنده طبق عادت همیشگیش گوشیشو جا گذاشته منم که اکثرا تا عصر سر کارم و خونه هم رسیدم کاری با تلفن ندارم و گفتم اره راست میگید گوشیشو نبرده منم که خونه نیستم ضمنا فکر نمیکردم بدون اطلاع و کسب اجازه از مریم جونش به مسافرت بره کاملا میتونستم بفهمم که ناراحت شده از دست خانمم که چرا بهش اطلاع نداده و اینجوری بیخبر از دوست همیشگی و صمیمی رفته سفر ادامه دادم که شایدم از ماجرای منو تو بویی برده و نخواسته بگه بهت که جلوی احتمالاتو بگیره برای چند ثانیه سکوت محض توی گوشی حکمفرما بود تا اینکه مریم با گفتن افشین خان سکوتو به هم زد گفتم بله گفت یعنی اینقدر بهت بد گذشته و اینقدر از من ناراحتی که تو این 3 هفته هیچ سراغی از من نگرفتی راستشو بخوای من فکر میکردم بعد از اون اتفاق دیگه تو هر روز به من زنگ میزنی و خودمو حاضر کرده بودم برای شروع یک زندگی پر از هیجان و حرفشو قطع کردم گفتم مریم من بعد از اون اتفاق کلا به هم ریختم واقعا کارمون اشتباه بود که یهویی گوشیرو کوبید روش و خشکم زد اومدم یه چایی برای خودم ریختم و و نشستم روی مبل جلوی تلویزیون چشمام به تلویزیون بود ولی انگار چیزی نمیدیدم کلا حواسم جای دیگه بود با خودم که فکر میکردم واقعا خیلی خیلی بد باهاش حرف زدم جوری که انگار همه اتفاقات تقصیره مریمه و این وسط من قربانی هستم کم کم ناراحتی از حرفها همراه با یاد آوری روز سکس با مریم و یه جورایی قلقلکی که زیر شکمم حس میکردم ناخود اگاه دستمو برد سمت تلفن شمارشونو گرفتم جواب نداد دوباره گرفتم و دوباره و که بلاخره بعد از بار زنگ زدن جوابمو داد چیه چی میخوای چقدر پیله ای فکر نمیکردم اینقدر کنه باشی حرفاتو زدی گم شو دیگه واقعا عصبانی و ناراحت بود از دست من و حق هم داشت بدجوری ضد حال خورده بود چند ثانیه ای اصلا چیزی نگفتم تا حسابی بهم بتوپه و دلشو خالی کمه که جملات آخرش همراه با گریه که من چقدر احمقم خاک بر سر من بکنن که گفتم مریم منو ببخش واقعا معذرت میخوام گفت آهان الان راست کردی دوباره فکر نمیکردم اینقدر کثیف باشی گفتم الان عصبانی هستی بذار بعدا باهم حرف بزنیم گفت لازم نکرده من دیگه حرفی با تو ندارم افشین منو دیدی ندیدی راست میگی کارمون اشتباه بود مقصرش هم منم هم به دوستم خیانت کردم و هم به شوهرم اونم به خاطر توی گوه گفتم مریم درکت میکنم عصبانی هستی ولی واقعا دیگه داری زیاده روی میکنی من که ازت عذر خواهی کردم دیگه چرا کشش میدی گفت من که حرفی ندارم تو زنگ زدی خدافظ و گوشیرو باز کوبید روش واقعا اعصابم خورد شده بود چاییم سرد شده بود ساعت شده بود و هوا داشت تاریک میشد رفتم شیشه ویسکی رو از یخچال برداشتم و با یک سینی پر از تنقلاتی که خریده بودم اومدم نشستم جلوی تلویزیون واقعا چی فکر میکردم چی شد کلا اعصاب داغون و احساس دلتنگی یه استکان کوچولو جلوم بود که با ویسکی پرش کردم و برای اینکه مثلا حالو هموام عوض بشه به سلامتی خودم رفتم بالا عین زهر مار بود دهنو گلوم سوخت حالم به هم خورد زودی ماستو چیپسو پسته و میوه و هر چی بود دهنمو پر کردم ولی مگه مزش میرفت تو یه لحظه همه چیز و همه اون احساس خوشبختی ها و برنامه ریزی ها برای خوشگذرانی تکی از دماغم در اومده بود واقعا حالم بد بود حسابی کلافه شده بودم و یه دلتنگی و دلشوره عجیب اومده بود سراغم روی زمین دراز کشیدم هنوز مزه زهر ماری از دهنم نرفته بود به خودم فحش میدادم که 150 تومن بده به چیزی که عرضشو نداری بخوری اخه برو دنبال کاری که عرضشو داری و که یهویی زنگ تلفن منو به خودم آورد با بی میلی فقط برای اینکه فکر میکردم خانمم باشه گوشیرو برداشتم که دیدم مریمه سلام داد و شروع کرد به عذر خواهی از صداش معلوم بود که حسابی گریه کرده گفتم آروم شدی از اینکه هر چی فحش بود بارم کردی خوشحالی که گفت تورو خدا افشین دیگه تگرار نکن واقعا اعصابم خورد بود نفهمیدم خودمم گفتم حسین نیومده خونه گفت نه و رفته ماموریت و فردا عصر میاد و منم قرار بود برم خونه مامانم اینا که فکر نکنم با این وضع و اوضا و چشمای باد کرده بتونم برم 5 دقیقه پیشم حسین زنگ زده بود باهام حرف میزد هی میگفت چی شده چرا صدات اینجوری چرا نرفتی که بهش گفتم انگار سرما خوردم و نمیرم خونه مامان اینا میرم قرض بخورم و بخوابم اونم گفت هر جوری راحتی گفتم مریم واقعا از الان میخوای بری بخوابی ساعت 6 شده الان چه موقع خوابه گفت حال ندارم واقعا میخوابم قرص بخورم بخوابم بهش گفتم 10 دقیقه ای جلو خونتونم حاضر شو تا من میرسم انگار برق گرفته بودش هیچی نمیگفت بازم سکوت گفت معلومه چی میگی افشین شوخیت گرفته گفتم مریم حوصله بحث ندارم من دارم میام حاضر شو نشدی هم میام جلو خونتون بر میگردم گفت پس لااقل یه فرصتی بده حاضر بشم گفتم مثلا چقدر گفت 7 دم درم خدافظ و خدافظ مونده بودم که باز من دارم چکار میکنم چرا خود درگیری دارم من آخه من چه مرگمه که باز تلفن زنگ خورد گوشیرو برداشتم دیدم همسرم سلام و علیک و چه خبرو و از این حرفا که گفت الان زنگ زده بودم به مریم مثل همیشه باز انگار مریضه صداش گرفته بود از منم خیلی خیلی ناراخت بود حقم داره اصلا اینقدر عجله ای شدکه گفتم اره خیلی واقعا عجله شد ماشالله انگار که تو مشکل داری با خودت یهویی میزنه به کلت و میخوام برم و که گفت باشه باشه تو هم درد دلت گل نکنه خودم برگشتنی میرم از دلش در میارم گفت داریم میریم قم گفتم الان شب چرا گفت شب نیست ساعت نشده هنوز میریم زیارت و شب هم بر میگردیم تو چکار میکنی گفتم منم اینجا میرم زیارت گفت زیارت گفتم آره و صدای تلویزیونو زیاد کردم که داد زد خاک بر سر عقده ایت بکنن برو گم شو با این کثیف کاریات حالمو به هم میزنی گفتم چه کثیف کاری من بهت گیر میدم که چه خبره نصف شبی تو قم اونجا گیر یه آخوند بیافتی صیغت بکنه که حرفمو قطع کرد گفت خفه ش فکر کردی همه مثل خودتن کل دنیارو دو تا سوراخ میبینی گفتم خجالت بکش حرفاتوو میشنون فکر میکنن چه خبره زن آوردم خونه که گفت اره فقط همین یه کارت مونده اونا دم درن تو ماشین خیر سرم زنگ زدم بهت اطلاع بدم که نگران نشی که کاش نمیزدم گفتم التماس دعا و تالاپ تلفنو قطع کرد به روم میدونید دوستان بعضی از اتفاقات ساده باعث میشن ادما خودشونو برای اشتباهات توجیه کنن و همین رفتارای همسرم منو مجاب میکرد که کار اشتباهمو باز پیگیر بشم و مصممتر رفتم حاضر شدم و 10 دقیقه ای جلوی خونه مریم بودم کمی پایینتر ایستاده بودم که همسایه هاشون نبینن آخه مردم ایران کلهم کاری جز فضولی بلد نیستن من خودمم یه ایرانیم و بیخودی نمیتونم ادعای فرهنگو تمدن نداشته بکنم هوا تاریک شده بود حسابی شیشه ماشیونو یکی زد برگشتم دیدم مریم در باز کرد سلام و دست دادن و روبوسی گفتم به به چه خوشگل شدی مریم خانم گفت اره باز شروع کن به زبون ریختن گفتم نه چرا زبون ریختن و گفت افشین از اینجا برو تو راه حرف میزنیم میبینن گفتم چرا میترسی که گفت همسایه هامون حسابی فضولن و میدونن حسین نیست بیشتر حساس میشن همین الان به حسین زنگ میزنن که زنت رفت به یکی بده گفتم ای بابا هنوز که نداده زنش چجوری میخوان بگن داده خندید گفت مگه اصلا قراره بدم و همینجوری داشتیم میگفتیم و میخندیدیم و همش حرف از دادنو کردن که باعث میشد لحظه لحظه داغ بشم گفتم مریم برنامت چیه گفت افشین مرسی خیلی حالم گرفته بود کلی روحیم عوض شد منو برسون خونه گفتم یعنی منو به شام دعوت میکنی خونتون گفت وا چه پررو خودش اومده منو اورده بیرون خودشو دعوت میکنه خونه من شام گفتم عیزم من که گفتم برنامت چیه گفت من نمیدونستم این سوالت پیشنهاد بریم شامه کلا حرف زدن تو خاصه و منظورتو از جملات نمیشه فهمید گفتم مریم راستشو بخوای خونه بساط عشقو حال جور کرده بودمو و کل ماجرارو بهش گفتم گفتم چشمم روشن حالا راستشو بگو واقعا تنهایی یا قرار بود کسی بیاد پیشت گفتم قرار که نبود ولی قسمت شد یکی باشه پیشم گفت پررو نشو من هنوز نگفتم میام گفتم یعنی واقعا دلت میاد نیای پیشم رنگش عوض شد صورتشو برگردوند و چشاش پر شد گفتم الانه که بزنه زیر گریه گفت افشین فکر نمیکردم از تو اینجوری نامردی ببینم گناه من فقط اینه که دچار عشقی شدم که ممنوعه است نمیدونم چرا هر چی ممنوعه میشه شیرینش چندین برابر میشه ولی تو خیلی ضد حال زدی ماشینو جلوی خونه نگه داشتم و با ریموت در پارکینگو باز کردم که گفت به به چشمم روشن کلا من برم نرم که تو کار خودتو داری میکنی ماشینو خاموش کردم و در پارکینگ شروع به بسته شدن کرد سرشو گرفتم کج و کوله کشیدم سمت خودم و لباشو بوس کردم گفتم مریم منو ببخش حاضر هر کاری بگی بکنم که منو ببخشی میدونم خیلی بد حرف زدم باهات و گفت افشین لازم نیست خرم کنی من که کلا اسیرت شدم دیگه نمیخواد این حرفارو بزنی گفتم مریم به جان مادرم اصلا اینجور نیست میخوام یه چیزو بهت ثابت کنم که منم تورو دوست دارم گفت چجوری گفتم تو عزیزترین مهمونی هستی که تا حالا داشتم گفت پس مهمون خیلی داشتی تا حالا گفتم کم و بیش آره گفت عجب پرویی هستی لابد به همشون هم همین جملاتو گفتی و بردی خونه ترتیبشونو دادی تا ثابت کنی دوستشون داری گفتم مریم اتفاقا برعکس میخوام بریم خونه ولی دست هم بهت نمیزنم میخوام ثابت کنم بهت که بخاطر سکس دوستت ندارم گفت سالی که نکوست از بهارش پیداست هنوز هیچی نشده لبامو کندی که گفتم اجازه میدی بریم بالا یا همینجا تو پارکینگ باید بشینیم تا صبح از ماشین پیاده شدیم و از پله ها رفتیم بالا جلوم که داشت پله هارو میرفت بالا دوباره بزرگی کونش که مانتوی کوتاه و تنگش کاملا انداخته بود بیرون بهم میگفت که الکی کاریرو که نمیتونی بکنی وعده نده مگه میتونی از این کون بگذری رسیدیم خونه سینیرو جلوی تلویزون دید و گفت واقعا چشمم روشن افشین اصلا فکر نمیکردم الکلی باشی جالب این بود که هول هولکی که رفته بودم بیرون تلویزبون و ماهواره هم خاموش نکرده بودم و صدای اهو اوه کل خونرو برداشته بود صدای تلویزیو کم کردم بهم گفت افشین این فیلمارو دیدی به یاد من افتادی گفتم مریم دوباره شروع نکن دیگه اه گفت ببینم رو قولت وا میاستی گفتم مرد و قولش گفت ببینیم و تعریف کنیم گفتم به کی که گفت افشین دوباره شروع نکن واقعا خستم میکنی با این کش دادن مانتوشو در آورد و نشست روی مبل جلوی تلویزیون منم لباسامو در آوردم و با شلوارک و یه تی شرت یه استکان هم برداشتمو اومدم نشستم بغلش کفتم مریم من با این سنو سال تا حالا بار بیشتر مشروب نخوردم اونم ترکیه که مسافرت رفته بودم الان هم واقعا هوس کردم هر چند که یه ذره خوردم حالم به هم خورد گفت اره شنیدم خیلی بد مزست گفتم شنیدی یا چشیدی گفت نه تا حالا حتی بوش هم نکردم گفتم پس خوبه لااقل بوش کن گفت یعنی نمیدی من بخورم این بشر اصلا یه طوری بود خودمم هم نمیدونستم چجوری باهاش رفتار کنم ولی مطمن بودم که هرگز روی قولی که داده بودم نمیتونم بیاستم ادامه نوشته

Date: February 16, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *