سکس احساسی با دخترخاله

0 views
0%

این اولین داستان من هست ، تجربه ی شخصیمه و فکر کنم دیگه چیزی ننویسم و آخریش هم باشه.
من علی یه پسر 23 ساله خوش اندام و خوش قیافه ام. تا الان فقط هفت هشت تا دوست دختر داشتم ، کلا اهل نوسازی و دختر عوض کردن نیستم و معمولا تک پر هستم اما از همشون به راحتی پا گرفتم. 7 سال تئاتر کار کردم ،با کلاسم و وضع مالیمون هم خوبه ، تو این داستان زیاد تیکه می پرونم که خودمونی باشه ، یه موقع نگید این چقد ندید بدیده.
خاطره ای که می خوام بگم مال همین یه هفته پیشه و داغ و تازه است ، اونقدر که کیرم هنوز از شیو اون روز ، کچل مونده.
آهان راستی ساکن تهرانم داستان از اینجا شروع شد که این پسر خاله من یه شرکت خفن حسابداری داره (منم مخ حسابداریم اما دانشگام تموم نشده) زنگ زد بهم و گفت پاشو بیا اینجا در مورد کار با هم صحبت کنیم، منم که عاشق اصفهان گردی ، (پسر خالم و دختر خالم و خالم اصفهانن ، همشون هم تشکیل خوننواده دادن) ، امتحانا هم که تموم شده بود ، قبول کردم و رفتم اصفهان خونشون، زنش و بچه هاش رفته بودن مسافرت شیراز ، من و پسر خالم بودیم.
ساعت 11 شب رسیدم خونشون و در بدو ورود یه شرت قرمز روی تختشون توجهم رو جلب کرد، خلاسه شب شد و رفتم این شرت و وارسی کنم ببینم سایز کون زن پسر خالم چنده، یه دستی هم به سرو روش کشیدم، اما فردا صبحش فهمیدم این شرت پسر خالمه و کلی ضایع شدم. (آخه مرد گنده شرت قرمز می پوشه ؟) البته اینم بگم من اهل خود ارضایی نیستم ، همیشه دوست دخترام دم دستم بودند که ارضام کنند.
خلاصه با پسر خالم یه کم کس شعر گفتیم و فردا ظهرش دختر خالم دعوتمون کرد.
حالا این دختر خالم از من 10 سال بزرگتره یه بچه 4 ساله هم داره و تو بچگی همیشه منو دوست داشت و به دید خواهری همش ماچم می کرد، واقعا خواهری بودا، منم داداشی بودم.
رسیدیم خونشون( خونه ی توپپپ و با کلاسی بود) احوال پرسی کردیم و دست دادیم، صورتش گرد و موهاش کوتاه و پوستش سفیده سفید ، چشم و ابرو درشت، البته به کمی چاق شده بود.
شده بود عین بچه کوچیک ، می خواستم بگیرم لپشو بکشم و گازش بگیرم (حس سکسی نیستا ، حس معمولیه). ناهار خوردیمو این هر وقت دولا می شد من خط سینه هاشو می دیدم ، یه دفعه به خودم اومدم دیدم یه حس سکسی بهش دارم،
بچه هایی که با حس باشن می دونن چی می گم، کیر آدم بلند نمی شه و حس کلاسیک سکس با نهایت احساس.
خلاصه من هی به این خط سینه هاشو روناش نگاه می کردم و هی دلم یه جوری می شد. ناهارو خوردیم و همه رفتن خوابیدن، منم تو حال دراز کشیده بودم، که مهتاب (اسم دختر عموم) رفت تو آشپزخونه ظرف بشوره. یه حسی بم می گفت پاشو برو تو آشپز خونه، منم رفتم آشپز خونه و با هم تعریف کردیم از قدیما و بازی و این چرت و پرتا ، منم تو صحبتام چند بار گفتم که من خیلی اون موقع ها دوست داشتم. دیگه آخر صحبتام طاقت نیووردم و گفتم مهتاب تو همین الانم عین قدیما دوست داشتنی هستی و منم هنوز دوست دارم. (مونگول امعنیشو نفهمید و فکر کرد دوست داشتن معمولیه ، گفت که منم همینطور)
هیچ چی بعدش بقیه بیدار شدنو و منم گفتم یادم باشه بعدا بهت بگم یه چیزیو.
شب همونجا خوابیدیمو صبح همه رفتن سر کار.
یه چیزیو اعتراف کنم، من تو زندگیم همیشه شانسم goh بوده. اما نمی دونم چی شد ، یه دفعه شانسمون گل کرد و مهتاب مثل اینکه یه چیزی جا گذاشته بود ، برگشت بیاد برش داره ، مثل اینکه بیمه ی یکی از کارمنداشون بود.
منم تازه بیدار شده بودم و صبحونه از این غذاهای با کلاس که می ریزن تو شیر خورده بودم.
دیدم که اومد و رفت پشت کامپیوتر و می خواست فایل بیمه ی این یارو رو پرینت کنه ، بافر پرینتر پر بود ، بلد نبود خالیش کنه ، گفت علی بیا اینو بلدی ؟
منم رفتم و بهش یاد دادم، فاصله ی صورتامون خیلی کم بود یه نگاه عمیق بهش کردم و با ناراحتی (الکی) پاشدم رفتم تو بالکن (همون تراس) ، رو صندلی استراحت ،( از اینا که مثل roroak می مونن) نشستم و خیره شدم به آسمون. (ماهواره تو بالکن بود ، واسه همین حصیر زده بودن، اما می شد به راحتی آسمون رو دید.
مهتاب پرینتشو گرفت و اومد، بهم گفت چت شد یه دفعه ، جواب ندادم، دوباره پرسید ، گفتم یه چیزی بگم قول می دی به یه منظور دیگه نگیری و به هیچ کس نگی؟ جون شوهرتو قسم بخور، گفت باشه قسم می خورم.
گفتم : مهتاب راستش من تورو خیلی دوست دارم، دیدمت تموم خاطرات قبلا واسم زنده شد ، می زاری یه بوس از لپت بگیرم؟ اینو با لحن بغض آلود گفتم (همش تیکه تئاتری بود که دلش بسوزه) اونم دید اینطوریه گفت باشه، لپشو اورد جلو منم از ته دل بوسش کردم ، بعد هم اون منو بوس کرد.
از تراس رفت بیرون منم پشت سرش بودم، نشست رو تخت که از اون زیر ، برگه پرینتو برداره. برگه رو که برداشت اومد بالا من پشت گردنشو بوسیدم، ا اومد چیزی بگه، دوباره لپشو بوسیدم و گفتم دلم تنگ شده دلم می خواد هزار تا بوست بکنم اونم نمی دونست چی بگه، هیچی نگفت چون هنوز تو باغ خواهر برادری بود، منم هی لپشو بوس می کردم ، دماغش ، چونش ، چشمشم بوس می کردم. همینطوری در حین بوسیدن خم می شد(نشسته بود رو تخت دیگه) سمت عقب منم هی بیشتر با بوس هلش می دادم که یه دفعه از بس هم شد عقب خوابید رو تخت منم کنارش بودم ، لبمو گذاشتم رو لبش و با تموم حسم بوسیدمش و تو بغلم گرفتمش، یه دفعه گفت علی زیاده روی کردی و اومد پاشه ، نزاشتم و بهش گفتم دوست دارم و دوباره لبشو بوسیدم، و برش گردوندم سمت خودمو بغلش کردم و لبشو می خوردم ، اونم دیگه چیزی نگفت.حدود 10 مین فقط لبشو می خوردم که اون آخراش دیگه با من همراهی می کرد، وقتی دیدم همراهی می کنه زانومو گذاشتم لای پاش، و کم کم اووردم بالا تا چسبید به کسش و کم کم خیلی خیلی آروم کسشو می مالوندم با پام. از یه طرف هم بدنشو می چسبوندم به خودم که این باعث می شد سینه های 75ش بچسبه بهم و با همون ریتم زانوم سینه ش رو هم می مالوندم. وقتی فهمیدم کاملا حشری شده ، دکمه های مانتوش رو باز کردم و از روی تاپش سینه شو مالوندم و دیگه ریتم پاهام لای پاش تند تر شده بود. کم کم دستمو بردم زیر تاپش رو شکمش. ، یه چند دقیقه ای نوازشش کردم تا حسابی حشری شد، بعد اروم اروم شعاع مالوندمو بیشتر کردم و رفتم طرف سینه اش، با دستم رو شکمش دور می زدم، نوک انگشتمو می کردم زیر خط سوتینش . نگاه کردم به سوتینش
وای سوتین مشکی ، روی این بدن سفید ، داشتم دیوونه می شدم. و شعاع دایره مالوندنم رو بیشتر می کردم، پاهام هم که دیگه آشکارا داشت کسشو می مالوند، اونم هیچی نمی گفت چون لبم رو لباش بود ، فقط نفساش تندتر می شد.
اینقدر شعاع دستمو زیاد کردم که نصف بند انگشتم زیر سوتینش بود، دیگه سوتینشو زدم بالا و با دستم یه سینه اشو گرفتم و شرو کردم به مالوندنش اما سرشو نمی مالوندم (حالا بعد می گم واسه چی)، وقتی حسابی حشری شد، همونطور خوابیده مانتو و تاپ و سوتینشو و تی شرت خودمو در اوردم . وای ی ی ، چی بودددددد، شرط می بندم اگه ببینین ، چه دختر چه پسر ، ارضا می شین. خداییش محشر بود. دیگه اوج حشر بود و لباشو گاز می گرفت ولی هنوز شرم داشت صداش در بیاد.بالا تنه لخت ، پایین تنه شلوار لی تنگ ، اینقدر حشری بود که اصلا نمفهمید لختش کردم، هنوز هم لباش تو دهنم بود و پاهام لای پاش و با دستم یه سینشو می مالوندم. (اگه نوکشو می مالوندم، یه دفعه یه شوک بهش وارد می شد و ممکن بود به خودش بیاد و از شرم و حیا نزاره من لباسشو در بیارم،) (اهان راستی اون دستم هم زیر بدن خودم بود) حالا شروع کردم از گردنش خوردن و دست پایینیم از زیر بدنم اوردم روی شکمش و دوباره میمالوندم و با همون طیف دایره ای رفتم سراغ شکمش و شرتش ، لبام هم هنوز تو دهنش بود و با همه احساس می خوردمشون، دکمه شلوارشم آروم باز کردم ،حالا دیگه لبشو ول کردم و میومدم پایین تر و همونطور مک می زدم و با دهنم بدنشو خیس می کردم، همزمان با اینکه رسیدم به سینه هاش، دکمه های شلوارش رو هم باز کردم، و نوکه سینه هاشو گذاشتم تو دهنم آهههش بلند شد و مثل یه بچه شروع کردم به خوردن و اینقدر حشریش کرده بودم که فقط آه می کشید وقتی شلوارشو رو هم از پاش در اوردم نا نداشت تقلا کنه ، شرتش هم مشکی ، کسش زیر شرتش غوغا می کرد ، خیس خیس ، سینه هاشو با ولع می خوردم و دستم هم تو شرتش ، کسشو می مالوندم. تو آسمون بودم، مهتاب جونم تو بغلم و پر از حشر .
تو همون حین شرتشو از پاش در اوردم ، بهش گفتم مهتاب نمی خوای چیزی بگی ، وسط آه کشیدناش با همون ناز همیشگیش گفت علی دوست دارم. بکن.
من دیگه داشتم می مردم از حشر، نفهمیدم چطور لخت شدم، و پاهاشو باز کردم و کیرمو گذاشتم در کسش و تا ته فرستادم تو. وای تو یه لحظه اینقدر بهش لذت وارد شد که بی حس بی حس شد، منم که کس داغ و تنگ اینو حس کردم بی اختیار افتادم روش، نگاش کردم فکر کردم بیهوش شده، تو همون حالش گفت علی دیوونتم ، علی توروخدا ، منم دستامو گذاشتم رو سینه هاش و شروع کردم کیرمو عقب جلو کردن ، میوردم بیرون و تا ته می کردم تو اصلا اینگار این کس رو واسه من ساختن، همزمان سینه شو می مالوندمو می کردمش، تا حس می کردم آبم داره میاد، کیرمو فوت می کردم. تو همین حین که کیرم تو کسش بود و تلنبه می زدم با یه تکنیک خیلی خاص برگش و به پشت خوابید، بدون اینکه تو کارمون لطمه ای وارد بشه. اینطوری کسش تنگتر می شد و بیشتر حال می کرد. منم که کونشو دیدم اصلا یه دفعه انرژیم دوبرابر شد ، با دستام کونشو می مالوندمو مثل این وحشیا می کردمش اونم که اون زیر دیگه نا نداشت اه اه کنه. اون روز مهتاب 7 هشت بار ارضا شد.اینقدر عقب جلو کردم
که دیدم داره آبم میاد ، همونجا تو کسش خالی کردم، و کنارش دراز کشیدم ، اما انگشتام تو کسش بود و می مالوندم تا دوباره ارضا شد. وقتی اینو دیدم دواره شق کردم، مهتابو رو به پهلو خوابوندم و گفتم کیرمو بخور عزیزم، اونم با ملافه تخت تمیزش کرد و در عین بی حالی آروم آروم مک می زد و اینگار داره شیر می خوره، منم که فقط اه و اوه می کردم، داشت آبم میومد ، از دهنش کشیدم بیرون و یه کم فوتش کردم ، گفتم روبه پهلو (برعکس) بخواب و کونتو بده طرف من، اونم همینکارو کرد و منم سر کیرمو تفی کردمو با کلی زحمت کردم تو کونش، همزمان کسشو می مالوندم ، و هر وقت کم می وردم با آب کسش کیرم و خیس می کردم، خلاصه تو همون حین مهتاب بازم ارضا شد و منم همون موقع آبمو کامل ریختم تو کونش. یه لب طولانی ازش گرفتم و همونطور لب تو لب هم خواب رفتیم.
خلاصه بی هوش افتادیم رو هم و تا 16 خوابیدیم و بعدش هم سریع لباس پوشیدیم که شوهرش و بچه اش از مهدکودک میاد ، ضایع نباشه.
بعد از این هم احتمال داره بازم باهاش بخوابم ، اما معلوم نیست

Date: March 18, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *