من ابی 18 سال سن دارم و پسری نسبتا خوش تیپ هستم. ماجرا از اونجایی شروع میشه كه من برای مداوای پسر خالم به همراهشون رفتیم یزد چند روزی كه اونجا بودیم خیلی تنها بودم ودوست داشتم زودتر كارامون تموم بشه وبرگردیم خونه یه روز كه حوصلم سر رفته بود خواستم برم تلفن كارتی زنگ بزنم خونه از هتل كه اومدم بیرون دیدم یه اتبوس جلو هتل پارك كرده وچند تا هلوی خوشگل ازش پیاده شد جلوتر كه رفتم فهمیدم از همشهریای خودمون هستن (من بندری هستم ) تلفن زدن رو بیخیال شدم و نشستم به سر كله زدن باهاشون خیلی زود با هم پسر خاله شدیم بعد گفتن كه دارن از مشهد میان وبرای نماز انجا واستادن باهم رفتیم روی صندلیهایی كه همون نزدیكیها بود نشستیم یه دوربین داشتن كه همشون باهاش یه عكس یادگاری با من گرفتن یكیشون كه اسمش زهرا بود و خوشگل تر از همه هم بود بدجوری منو دید میزد. منم منم خیلی ازش خوشم اومده بود نمی دونم كه چطور شد كه همه خداحافظی كردن ورفتن ولی زهرا جون هنوز كنار من نشسته بود یه خورده با هم از خودمون گفتیم بعد اونم شماره تلفن خونشون رو به من داد بعد با عجله رفت طرف اتوبوس و رفتن بعد چند روز ما هم برگشتیم خونه.
یه روز از تو مغازه شماره زهرا رو گرفتم ولی خودش گوشی رو بر نداشت واسه همین منم دیگه بی خیا ل شدم یه 2 ماهی گذشت منم تقریبا هم همه چیز رو فراموش كرده بودم یه روز جلو مغازه با چند تا از دوستام داشتم حرف میزدیم كه دیدم یه دختر به من خیره شده و میخنده. منم كه یه خورده فكر كردم تازه یادم اومد همون دختری بود كه یزد با هم اشنا شده بودیم راستش خیلی تعجب كردم چون به من گفته بود كه خونمون بندر عباسه ولی ما میناب زندگی میكردیم بد اومد طرف من منم. تعارف كردم رفتیم تو مغازه گفت خیلی نامردی چرا بهم زنگ نزدی منم كه هنوز داشتم گیج میزدم گفتم بی خیال حالا كه با هم هستیم بعد شماره موبایلم رو كه تازه گرفته بودم بهش دادم از اون روز به بعد تقریبا هر روز یه سر به من میزد ولی ما هنوز با هم رابطه جنسی نداشتیم یه روز زهرا به من زنگ زد و گفت امشب من تنهام دوست دارم بیای خونه ما منم قبول كردم بعد موضوع رو با یكی از دوستام كه اسمش محمد بود گفتم و قرار شد كه محمد منو ببره تا خونه زهرا و دوباره بیاد دنبالم. حدود ساعت6 بعد از ظهر بود كه مغازه رو تعطیل كردم و رفتم خونه محمد بعدش با هم رفتیم به ادرسی كه زهرا جون بهم داده بود ولی وقتی رسیدیم اونجا هیچ كس منتظر م نبود اخه قرار بود زهرا با خواهرش بیان لب جاده و منتظر م بمونن.
راستی یادم رفت بگم كه زهرا جریان منو به خواهرش گفته بود و وقتی منم ازش سوال كردم گفت ما خواهرهای نا تنی هم هستیم وبا هم خیلی راحت هستیم خلاصه وقتی دیدیم كسی نبود برگشتیم سمت خونه خیلی ناراحت بودم از اون طرف هم محمد با خنده هاش منو بیشتر عصبانی میكرد و میگفت درست حسابی كیر خوردی سر كاری بود نه .منم كه از شدت ناراحتی حرفی برای گفتن نداشتم با تكون دادن سر حرفای محمد رو تایید میكردم تو دلم داشتم زهرا رو نفرین میكردم كه یهو موبایلم زنگ خورد زهرا بود داد میزد كه چرا دیر كردی خیلی زود برگشتیم به موقعیت ذكر شده زهرا رو با خواهرش دیدم محمد رفت كنارشون منو پیاده كرد و گفت وقتی كارم تموم شد بهش زنگ بزنم تا بیاد دنبالم بد گازشو گرفت ورفت. اولش میترسیدم ولی وقتی قیافیه زهرارو میدیدم بد جوری حشری میشدم و تو دلم میگفتم ترس كیلویی چنده وقتی رسیدیم خونه منو راهنمایی كردن داخل یه اتاق كه اتاق زهرا بود خواهر زهرا هم كه متاهل بود رفت واسه شام یه چیزی ردیف كنه. منو زهرا هم كه تنها بودیم داشتیم كم كم تو حس میرفتیم. زهرا با یه بلوز كه خیلی تنگ بود و سینه های نازش مثه دوتا نارنج ازش زده بود بیرون و باعث میشد من بیشتر حشری بشم.
شامو كه خوردیم صدای در شد شوهر خواهر زهرا بود زهرا در اتاقش رو قفل كرد خواهرش هم رفت پیش شوهرش تا شك نكنه زهرا لباسش رو در اورد و من اون موقع بود كه اندام زیبای زهرا رو كه مث یه حوری بهشتی بود رو جلو چشام میدیدم. هیچ فكر نمیكردم كه اندامش این قدر قشنگ باشه اومد كنارم نشست منم فرصت رو غنیمت شمردم و یه لب طولانی ازش گرفتم. كمر منو گرفته بود و محكم فشار میداد بعد از این كه یه خورده لب از هم گرفتیم دكمه های پیرهن منو باز كرد منم بلوزشو در اوردم و لخت شدیم رفتم سراغ سینه هاش نكشو به دهن گرفتم و یه گاز كوچولو گرفتم كم كم رفتم سراغ گردن و گوشاش دیگه صداش در اومده بود و داشت ناله میكرد كه باعث میشد یه جوری به من بفهمونه كارم رو ادامه بدم. بعد رفتم سراغ كوسش شرتشو در اوردم كوسش خیس خیس بود معلوم بود یه بار ارضاء شده زبونم رو گذاشتم رو چوچولش و حسابی تابش دادم بعد بلند شدم یه نگاهی بهش كردم خودش فهمید كه دیگه نوبت اونه كه واسه من ساك بزنه كیرمو به دهن گرفت و با ولع تمام میخورد خیلی حرفه ای بود منم حسابی داشتم كیف میكردم بعد یه چند دقیقه ای به پشت خوابوندمش روی تخت ولی اون برگشت و گفت از جلو بزن اول تعجب كردم فكر كردم كه داره شوخی میكنه ولی اون دوباره خیلی جدی حرفش رو تكرار كرد بهش گفتم دیوونه تو دختری میدونی اگه این كار رو بكنم چی میشه گفت اهمیتی نداره از این به بعد ما دوتا دیگه مال همیم ولی من قبول نكردم راستش یه جورایی دوسش داشتم و نمی خواستم اذیت بشه.
خلاصه با كلی حرف راضیش كردم كه از عقب بكنمش ولی قبلش گفت اول باید لای پاش بذارم یه ربع ساعت كیرمو كه حسابی شق كرده بود لای پاش چرخوندم كه یه یهو یه جیقی زد و ولو شد فهمیدم كه یه بار دیگه اورگاسم شده كیرمو گذاشتم دم سوراخ كونش یه كم كه فشار دادم دادش در اومد بعد رفت یه كرم اورد كه كیرمو باهاش چرب كنم یه خورده به كونش هم مالیدم بعد بهش گفتم اولش درد داره اگه تحمل كنی چند دقیقه بعد دردش قطع میشه اونم قبول كرد بعد با یه فشار كیرمو تا دسته جا كردم كه یه جیغ بلند زد كه اگه در دهنشو نگرفته بودم همه همسایه ها هم با خبر میشدن چند دقیقه ای كیرم رو بی حركت تو كونش نگه داشتم تا عضله اش باز شد بعد یواش یواش شروع كردم تلنبه زدن كونش خیلی داغ بود حسابی تو حس بودم كه ناگهان حس كردم جریان قوی فشار اب وجودم رو فرا گرفت بهش گفتم ابم داره میاد گفت خالیش كن تو كونم قبل از این كه حرفش تموم بشه اب من خالی شد تو كونش و یه ناله ای كرد و گفت دارم میسوزم ابت چقدر داغه بعد روی هم ولو شدیم و خوابمون برد امیدوارم از داستانم خوشتون اومده باشه.