شاه ایکس در آخرین مردم آزار ۲

0 views
0%

قسمت قبل صبح روز بعد من مثل این ندید بدید های خارج نرفته ساعت چهار بیدار شدم میدونید اینروزا همه میگن جوونای ایرانی گشادن اما واقعیت اینه که گشاد نیستن طفلکیا دلیلی برای بیدار شدن ندارن وگرنه تو به گشادترین پسری که میشناسی بگو فردا صبح ساعت هفت پاشو میام دنبالت بریم مثلا تایلند یه هفته عشقو حال سنگین اونجا برات ردیف میکنم با هر چند تا دختر که خواستی هر غلطی که دلت خواست بکن اگر طرف چهار صبح بیدار نشد اگر اصلا کل شبو خوابید شما بیا هرچی میخوای به من بگو دوستان دبی برای من جای جدیدی نیست بارها رفتم هرچند شهر رو زمانی واقعا کشف کردم که اولین سفرمو تنها رفتم چندباری که با حاجی رفتم و یا سفرهایی که با پدر و یا خانواده رفتیم هیچ لذتی برام نداشت کلا طبیعت دبی این است که هر ده سال یکبار انگار کلا عوض میشه شرکت های ایتالیایی و امریکایی مداوما در حال ساختو سازن نظام مالیاتی دبی رو مشاورین سوییسی بزرگترین بانکدار های جهان طراحی کردن اینه که به هیچ وجه امکان اختلاس وجود نداره همه چیز حساب کتاب داره ثروت برای کشور خرج میشه در نتیجه هر روز وضعشون بهتر میشه یکی از کارایی که ادمی با طبیعت من میکنه اینه که به هر کشوری که میخواد بره قبلا از طریق اینترنت حسابی راجع به مکان های تفریحیش اطلاعات جمع میکنه میدونه کجا باید بره و چیکارباید بکنه در مورد ترکیه این تلاشم موفق نبود چون اطلاعات به زبان فارسی روی اینترنت خاطرات درهمو برهم ایرانیهایی بود که به اونجا سفر کرده بودن و اکثرا راجع به فاحشه خانه ها بود بقیش هم به زبان ترکی که من هیچ تسلطی بهش ندارم اما دبی سالانه مقصد بیش از یک میلیون توریست امریکایی است بجز افرادی که از سایر کشورهای جهان میان در نتیجه سایتهای فراوانی به زبان انگلیسی وجود داره که اطلاعات مفیدی راجع به دبی روش هست من سالنهای ماساژ رو جستجو کردم تا اینکه سالنی رو پیدا کردم که ابتکار جالبی زده بود در دبی سالنهای متفاوتی وجود داره که با ملیت دختران ماساژورش از هم سوا شدن مثلا در سالن های هندی شما روی زمین دراز میکشی و روی کمر شما راه میرن سالن های چینی ماساژ سنتی به همراه طب سوزنی دارن کلا بستگی داره طلبه چی باشی اما سالنی که من پیدا کردم از دختران ژاپنی عکس گذاشته بود دخترها لباسی تو مایه لباس عمو پورنگ پوشیده بودن استین کوتاه سرمه ای با بند هایی به رنگ قرمز که از روی شانه رد میشه و شلوارک رو نگه میداره رو سینه هر دختر دایره پلاستیکی زرد رنگی بود که یک عدد روش نوشته شده بود احتمالا چون اسماشون برای بقیه مردم دنیا قابل تلفظ نیست دختر شماره بیست وحشتناک خوشگل بود تصمیم گرفتم برم دیدنش که ازش بپرسم تابلویی که پشت سرش به دیواره اثر کدوم هنرمنده نقاشه دست خودم نیست ذاتا به هنر و فرهنگ علاقه دارم شما هم باید باور کنید تنها هدف من از رفتن به اونجا صرفا یک مکالمه فرهنگی راجع به تاریخ هنر بوده وگرنه دیگه نه من نه شما دوستان در اون سایت نکته جالبی رو نوشته بود به این مضمون زمانی که به دبی میاید راننده های تاکسی سعی میکنن سر حرفو باشما باز کنن به هیچ عنوان راجع به سکس یا ماساژ و خوشگذرانی حرفی نزنید چرا چون اینجور مکان ها به راننده های تاکسی که براشون توریست بیارن کمیسیون میدن و هر فاحشه خانه ای سی چهل تا راننده تاکسی رو درخدمت خودش داره اگر حس کنه شما شهرو بلد نیستی و بار اولته به اون ادرس میری به جای مکانی که ادرسشو بهش دادی شما رو به مکانی که بهش کمیسیون میدن میبره که ممکنه کاملا با چیزی که شما میخوای تفاوت داشته باشه پس یا جوابشو ندید یا اگر نمی خواهید بی ادب باشید بگین دارم به دیدن یکی از دوستانم میرم حرفی از سالن ماساژ نزنید مثلا اگر ادرس نوشته روبروی سینما بگید میخوام جلوی سینما پیاده شم یعنی مثلا هدفم رفتن به سینما و دیدن فیلمه یا اگر ادرس مثلا میگه فرعی کناری فلان رستوران شما بگید جلوی رستوران منو پیاده کن مثلا داری میری شام بخوری به هیچ وجه تو تاکسی کلمه سکس و یا ماساژ از دهنتون در نیاد که گند میزنید به شبتون متاسفانه رزرو فقط از راه کارت اعتباری ازطریق اینترنت یا تماس تلفنی از داخل خود دبی امکان پذیر بود که هیچ کدومش برای من ممکن نبود اخر بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بر خلاف میل باطنیم با ارش اسکل تپه از طریق اینترنت تماس گرفتم کلی خرکیف شد از شب مهمونی خداحافظیش دیگه ندیده بودمش گفتم میخوام یه تلفن برام بزنی یه شماره میدم یه زنگ میزنی برای فردا شب یه وقت رزرو میکنی همین گفت مگه میخوای بیای دبی گفتم نه بابا دارم برای حاجی وقت میگیرم خلاصه شماره رو دادم بهش و تاکید کردم یادت نره بعد از اینکه خودم رو به فرودگاه رسوندم مثل همیشه اولین فکرم این بود که تو هواپیما کنار یه خرپیره نشینم که تا مقصد مخمو بخوره یه گروه دختر بودن یه گوشه نشسته بودن یه چند تاییم خانواده که چشمتون روز بد نبینه از قسمت گیت یهو سی چهل تا پیرزن با هم اومدن تو یعنی دورتراکی ها حمله میکردن اینجوری وحشت نمیکردم موقعی که میخواید سوار هواپیما بشین باید دقت کنی تو صف هم از جلو هم از عقب حداقل سه نفر بین تو و نزدیکترین خرپیره اطرافت فاصله باشه یه بار تو یه سفر چهار ساعته با هواپیما یه پیرزن گوزی بغل دست من افتاد اینقدر فک زد که روحو روانمو گایید مهموندار داشت رد میشد جوری گوشه لباسشو گرفتم که اگر بیمارای سرطانی بانو فاطمه زهرا رو تو خواب ببینن اینجوری دامنشو نمیگیرن گفتم خانم لطفا جای منو عوض کنید پیرزنه که از لحظه نشستن یک نفس ونگ زده بود یهو شاکی شد قبل از مهماندار پرسید چرا گفتم این صندلی فکر کنم شکسته لقه مهماندار دختر فوق العاده باشعور و فهمیده ای بود ایشون و همکارش تا امروز جزو دوستای خوب منن بلافاصله قضیه رو گرفت و گفت متاسفانه صندلی خالی نداریم گفتم هر جا باشه میشینم تو قسمت انبار رو باربند داخل موتور فقط منو از اینجا بلند کن گفت حالا صبرکن هروقت خواستی از سرویس بهداشتی استفاده کنی نزدیک قسمت ماست یه فکری برات میکنم گفتم من همین الان نیاز فوری دارم اصلا اگر در هواپیما رو باز کنی سرپام بگیری از همین بالا جوری برات میشاشم که از فردا ملت رو پوسترای ایران اب ندارد با ماژیک بنویسن عوضش ای شاش دارد ای شاش دارد گفت پس پاشو بیا رفتیم نزدیک سرویس بهداشتی قسمتشون با پرده جدا شده بود گفت چایی میخوری گفتم نه به دوستش مشکلمو گفت دختره جواب داد یه پیرمرد سمعکی ردیف جلو هست اگر رضایت بده میارمش میشونمش جای تو گفتم خدا عوضت بده رفت باهاش حرف زد طرف قبول نکرد گفتم پس منو از دریچه عقب هواپیما پرت کن بیرون چون دیگه بر نمیگردم نگاه کردم دیدم دوتا صندلی خالی کوچک کنارهم اونجا هست گفتم میشه اونجا بشینم جواب داد اونجا جای نشستن ماست فقط یه بار مسافر اونجا نشوندیم اونم همسر خود خلبان بود یکم فکر کردم گفتم این خلبانتون چجوریه گفت یعنی چی پرسیدم یعنی کمرش خیلی سفته میشه تحملش کرد دختره گفت یعنی خاک بر سرت کنن با دستش یه جایی رو نشون داد و گفت میتونی یکم اونجا بشینی اعصابت اروم شه ولی بعد باید برگردی برای ما مسئولیت داره بین کابینت و یه دیوار با عرض کم فضای کوچکی بود روی زمین نشستم و تکیه دادم چشمامو بستم که یهو دیدم یه صدای مردونه از بالاسرم گفت این دیگه چیه چشامو بازکردم دیدم خلبان بالاسرمه صاف وسط اون هیرو ویری اینم شاشش گرفته بود اومده بود بره دستشویی هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید اخرش دستمو دراز کردم جلوش گفتم بده در راه خدا خلاصه بعد از اون جریان به توصیه ساناز عزیزم خانم مهماندار همیشه موقع رد شدن از کانتر دقت میکنم بعضی از خطوط هوایی شماره صندلی از همون لحظه ای که بلیط رو از اژانس هوایی میخری روی بلیط درج شده و کاری نمیشه کرد اما بعضی از خطوط هوایی اخرین لحظه وقتی از کانتر رد میشی شماره صندلی رو روی بلیط درج میکنن اکثرا پرواز های داخلی اینا راه فرار دارن مثلا اگر دیدی خر پیره بهت نزدیکه به نفر پشت سریت بگو ببخشید خانم پشتم به شماست یا ببخشید ندیدم یه بزرگتر پشت سرم وایساده خواهش میکنم شما بفرمایید جلو اصلا راه نداره اینقدرام بی ادب نیستم اون بد بخت مادر مرده رو بزار جلوی خودت که همردیف اون پیرزن و یا پیرمرد بیوفته البته وقتی بفهمه چطوری خشک خشک داخلش فرو کردی در تمام طول سفر مرده و زنده برات نمیزاره ولی ارزشش رو داره خلاصه من دیدم با یه تیر میشه دو نشون زد با صدای بلند گفتم یا خدا یکی از دخترا گفت چی شد گفتم نمیبینی بدبخت شدیم رفت گفت یعنی چی گفتم این پیرزنا میان میشینن کنارماها تمام طول سفرو نصیحتمون میکنن یکیشون گفت اصلا حوصله ندارم گیر بده یه چیزی بهش میگم جواب دادم تنها راهش اینه که صندلی های کنار همو بگیرید اگر ردیف های دوتایی بود سه تا دوتایی و اگر ردیف های سه تایی بود دو تا سه تایی کنار هم بشینیم پنج تا بودن اینجوری کنارمون نمیشینن و در امانیم این ابر قهرمان بودن هم برای من شده مصیبت همش باید به فکر دیگران باشم نقشه بدی نبود اما یه عیب کوچیک داشت دخترا یه دوست دیگه هم داشتن که رفته بود دستشویی وقتی برگشت شدن شیش تا به حرف من عمل کردن و کنار هم نشستن و مجددا شاه ایکس موندو شانس یش خلاصه سوار شدیم سمت چپم یه پیرمرد افتاد سمت راستم یه پسر سوسول حدودا بیستو چندساله فکر کردم از دست پیرزنا قسر در رفتم و در ارامش سفر میکنم اما طرف از همون اول سعی کرد سر صحبتو باز کنه جواب ندادم شاید بی خیال شه اما پررو تر از این حرفا بود زد به شونم که چرا جواب نمیدی لبخندی زدم از جیبم کاغذو خودکار در اوردم روش نوشتم من مشکل شنوایی دارم یارو یه لحظه جاخورد فکر کنم عذاب وجدان گرفت اما فقط برای یک ثانیه بعد به پسری که کنار دست من نشسته بود و سرش تو تبلتش بود گیر داد و شروع کرد از بالای سر من بلند بلند باهاش حرف زدن اول چند تا سوال پرسید پسره درست جواب نداد اما این کم نیاورد و شروع کرد یه نفس کس گفتن شغلش گاو داری بود تمام طول پروازو انچنان با ذوقو شوق از گاواش حرف میزد که بابام در تمام طول زندگیش اینجوری راجع به من با کسی حرف نزده من درجات مختلفی از فلاکت رو تجربه کردم اما هیچ وقت به گاوا حسودیم نشده بود ولی خوب به قول امریکاییا برای هر چیزی یه دفعه اولی هست خلاصه نقشم نگرفت و طرف قیفو گذاشت تو گوشم سه تا تانکر کسشعر تو مغز من خالی کرد نمیتونستم هم بگم خفه شو اخه مثلا ناشنوا بودم هیچی پیاده شدیم از هواپیما و تو صف قسمت گذرنامه که وایساده بودیم همچنان گاوداره پشت سر پسره وایساده بود و یک نفس زر میزد من اول رد شدم وایسادم داشتم گوشیمو روشن میکردم که اگر وایفای مجانی اون اطراف هست از طریق اینترنت پیغام هامو چک کنم یه نرم افزاری دارم که یاسر اگزوز بهم داده مخصوص استفاده از وایفای بیمارستانها ادرات دولتی بانکها و خلاصه هرجا کارت گیرکنه باهاش میتونی از اینترنتهای اطرافت مفتی استفاده کنی من فقط برای اینترنتهای دولتی مثل بانک ازش استفاده میکنم اما کلا نرم افزار هک وایفای است یاسر اگزوز خونشون دیوار به دیوارکلانتری محل است با این نرم افزار وای فای کلانتری رو هک کرده شب تا صبح پورن دانلود میکنه میگه خیلی حال میده با اینترنت نیرو انتظامی فیلم سوپر ببینی فقط عیبش اینه که وسط جق زدن همش خندم میگیره پسره کارش تموم شد رد شد پیرمرده هنوز مونده بود گفت کجا میری پسره گفت کاردارم پیرمرده گفت وایسا اگر مسیرمون یکیه تاکسی بگیریم با هم بریم پسره خیلی سرد گفت یکی نیست و رفت گاوداره با یه لحن دلخور و با صدای بلند گفت ببخشید سرتونو درد اوردیم من خرم تمرکزم رو گوشی بود یه لحظه حواسم پرت شد فکر کردم با منه با یه لحن کشدار گفتم قربووووونت در یک هزارم ثانیه هم من فهمیدم چه سوتی دادم هم اون دوزاریش افتاد جریان چیه انچنان نگاهی بهم کرد که هیتلر نقشه لهستانو اونجوری نگاه نکرده بود طبق معمول اینجور وقتا یادم افتاد که یه کاری دارم وباید فوری برم رفتم جلوی در اونجا که تاکسی ها وایسادن دیدم یه تعداد ون سفید رنگ وایسادن که بالاش یه چیز تابلو مانند نصب شده بود رو بدنش اسم هتل نوشته شده بود و روی اون تابلو قیمت اطاق های ارزونتر هتل رو یه تاکتیک برای جلب مسافرهای تازه پیاده شده از جلوی فرودگاه من قبلا میدونستم کدوم هتل میخوام برم چون بارها اونجا رفته بودم و مشتری همیشگی بودم یه کارت شماره دار بهم داده بودن که باهاش میشد بدون پرداخت پول از طریق نت اطاق رزرو کرد یه لحظه به فکرم رسید شاید از هتل ما هم ون فرستاده باشن پس اگر بگردم ون هتل خودمونو پیدا کنم به این بهانه که میخوام اونجا اطاق بگیرم پول کرایه تاکسی فرودگاه تا هتل رو صرفه جویی میکنم همینطور که داشتم چشم می انداختم رومو برگردوندم یهو انگار برق گرفتم حدس بزنید کیو دیدم حاجی عمو جانی خود عزراییل نه اینقدرام خوش شانس نیستم وقتی رومو برگردوندم دیدم ارش اسکل تپه با نیش باز داره میاد طرفم یعنی اگر اون لحظه اسرافیل بوق پایان دنیا رو میزد من تنها کسی بودم که از خوشحالی بالا پایین میپریدم نمیدونم این روح بیمار واقعا بیمار از چی چی این کسمغز اینقدرخوشش میاد که طرفدارشه برای پیدا کردن راه فرار با انچنان دقتی به اطرافم نگاه کردم که مایکل اسکوفیلد مادر مرده اونجوری نقشه فاکس ریور رو نگاه نکرده بود دیدم راه فراری نیست گفتم تو اینجا چه غلطی میکنی گفت اومدم استقبالت گفتم از کجا میدونستی جواب داد دیشب از من خواستی برای امشب وقت ماساژ بگیرم چون میدونستم خوره ماساژی حدس زدم برای خودت باشه اگر با پروازهای عصر میومدی سروقت نمیرسیدی پس حتما با پرواز صبح میای که یکیش الانه یکیشم دوساعت بعد بیا بریم که کلی برای این چند روز نقشه کشیدم دوستان یکی از درس هایی که در زندگیم بهش رسیدم و حاصل عمرمه اینه که از دوچیز در این جهان گریزی نیست اولی مرگ دومیش نقشه های ارش اسکل تپه برای اون عزیزانی که به تاپیک من یا روم تلگرامم هرگز سر نزدن ارش با یک دختر خیلی قد کوتاه اشنا شد که تک فرزند یک پدر میلیاردر بود که در دبی و تهران شرکت داشت بعد از مصادره اموال چند تا از همکاراش از ترسش سرمایشو به دبی منتقل میکنه ماه های اخر که داشته میرفته ارش با دخترش بهناز اشنا میشه و وقتی میفهمه وارث چه ثروتیه تصمیم میگیره باهاش ازدواج کنه من گفتم تو که خانوادت خیلی ثروتمندن نیازی به این کارا نداری جواب داد مادرم گفته میخواد تمام اون صد تا مغازه و پاساژ و املاک رو وقف کنه گفته برای هرکدومتون فقط یه خونه میزارم با یه مغازه برید توش کار کنید ایندتون رو بسازید پدرم هم از وقتی فهمید فرنگیس میخواد تو لندن معماری بخونه بیشتر تمایل داره خواهرم جانشینش بشه و میخواد شرکتو به نام خواهرم بزنه در نتیجه دسته بیل هم به من نمیرسه خلاصه تیریپ عاشقی میزاره دختر بدبخت هم که اولین بار بوده کسی عاشقش میشده و یا اصولا بهش توجه میکرده دو دستی این اسکلو میچسبه من گفتم به شدت از تصمیمت حمایت میکنم بچه ها گفتن چرا گفتم قد ارش خیلی کوتاهه قد خانمش هم حدودا صدو پنجاه طبیعتا نسل بعدی هم چون کوتوله میشن مجبورن با کوتاه تر از خودشون ازدواج کنن اینجوری در محور زمان ادامه نسل ارش هی کوچیکترو کوچیکتر میشه تا میرسن به سطح زمین و کلا محو میشن پدر دختر چون فهمیده بود داستان چیه مخالف بود اما دختر پدرش رو تهدید به خودکشی کرد مجلسی گرفتن که هیچ کدوم از مردم ازاران نامدار رو دعوت نکردن که در نتیجه همه دلخور شدن مخصوصا به خاطر کتکی که از بسیجیها تو جریان زیر زمین مسجد چند روز مونده به عروسی به خاطر نقشه قبلی ارش خوردیم همه توقع داشتن به عروسی دعوت بشن مراجعه شود به فصل های قبلی مردم ازاران اخر به بهانه گودبای پارتی یه مهمونی هم برای بروبچ گرفت اون شب در حالی که همه در حال خوشگذرانی بودن مردم ازاران نامدار با یک نقشه قبلی دعوت نشدنشون رو به عروسی تلافی کردن اول سیروس مثل همیشه پاشد و گفت به خاطر تشکر از دعوت کردنمون داشت بابت دعوت نشدن بروبچ به عروسی نیشو کنایه میزد هدیه کوچکی برای صاحب مجلس ارش عزیز داریم بعد با لحن این بچه دوم دبستانیا گفت گروه سرود مردم ازاران نامدار تقدیم میکند من برای اجرای شعر معروف خر برفت اثر جناب یزدی که ابیاتی از خودم رو بهش اضافه کرده بودم با بچه ها هماهنگ کرده بودم بعد من پاشدم با فصاحت تمام و لحنی اونقدر جدی که ژولیوس سزار هم تو مجلس سنا اونجوری خطابه ایراد نکرده بود شروع کردم خیلی سنگین به دکلمه کردن بیت اول رو خوندم بعد سیروس با هماهنگی قبلی کسخوش گیتار معروفش رو به دست گرفت صداشو سوزناک کرد و با حال هوای این شب شعرای کسشعر صدا و سیما که یارو وقتی داره شعر میخونه انگار دارن تخماشو با گازنبر میکشن شروع به خوندن کرد شادی امد غصه از خاطر برفت خر برفتو خر برتو خر برفت گربه ای در جوب ما شاشید و رفت پیرمردی در خلا گوزید و رفت یک خر از جمع خران پالوده شد اسکل مجلوق ما ما خشکید و رفت خر برفتو خر برفتو خر برفت من یک بیت میخوندم سیروس همون خطو با سوزو گداز و گیتار بعد از من تکرار میکرد که یهو دیدم یاسی از جاش پاشد اومد جلو دوستاشم پاشدن دستشو به بالای سرش برد و با حرکت اهسته انگار میخواد چیزی رو با ملایمت رو زمین بزاره به سمت پایین اورد رقص گل افتابگردان شروع کرد در سکوت و ملایمت با حرکت اهسته و هماهنگ با دکلمه من رقصیدن دوستاشم با هماهنگی کامل با حرکتاش جوری که انگار ده سال برای این مجلس تمرین کرده بودن پشت سرش میرقصیدن دقت بفرمایید ما هیچ جوره با یاسی و دوستاش هماهنگ نکرده بودیم و اصلا خبر نداشتن یه حرکت کاملا خودجوش بود این ذات یاسی است که هر مردم ازاری و یا شیطنتی در اطرافش اتفاق بیوفته حتی اگر وسط کار برسه جوری با هماهنگی کامل قاطی جریان میشه انگار شش ماه قبل از شروع جریان بردنش اطاق جنگ با عکس و نقشه قضیه رو کامل براش توضیح دادن ارش جلوی زنش حرص میخورد خلق الله هم از شدت خنده درو دیوارو گاز میگرفتن حاضرم شرط ببندم تو خود عروسیش اینقدر به کسی خوش نگذشته بود در ورودی اپارتمان باز بود یهو دیدیم چندتا لات بی سروپا اومدن داخل گفتن به به اقا ارش بدهیتو نداده میخوای بزاری بری مشخص شد ارش حدود بیستو یک میلیون تومن به این اوباش بدهکاره به خاطر دختر بازیهای سنگینش به همه بدهکار بود ارش سعی کرد ردشون کنه اما یقشو گرفتن یکیشون چاقو در اورد عملا گذاشت زیر گلوش که پول میدی یا پولت کنیم بابای ارش از ترس ابرو ریزی اون شب بیستو یک میلیون تومن چک نوشت و اوباش رفتن اما دیگه دیر شده بود حال همه گرفته شد ارش پاشد بلند گفت میدونم به همتون بدهکارم اما چون دیگه ایران نیستم نیازی به ماهی ده میلیونی که مادرم هرماه به حسابم میریزه ندارم شماره کارت هاتونو بدین از دبی اول ماه به اول ماه از طریق اینترنت بدهیامو سبک میکنم تا همش تصفیه بشه مادرش با عصبانیت گفت لازم نکرده هر کی اینجا طلبکاره بگه یکی یکی بچه ها مبلغ رو گفتن و ارش تایید کرد مادر ارش هم با لپتاپ وصل شد به حساب های بانکیش و حدود سیزده میلیون تومن بدهی رو صاف کرد ارش خیلی شاکی بود با ناراحتی تمام گفت همتون پولاتونو گرفتین دیگه کسی نمونده ابروی منو ببره من دستمو بردم بالا گفتم چرا یه تومن من مونده مادرش فکر کرد یعنی یک میلیون در حالی که من منظورم سکه یه تومنی بود که سرجریان فرار کسمغزها از تو جعبه واشر پیدا کردم داده بودم به ارش گفت شماره کارتتو بگو گفتم لازم نیست ارش اون پولو خرج نکرده پرتش کرده همین ورا فکر کنم پشت مبلا افتاده باشه یعنی اگر بروبچ جلوشو نمیگرفتن اون شب ارش منو به فجیع ترین شکل ممکن به قتل رسونده بود ادامه نوشته شاه

Date: March 11, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *