شایان و زندایی

0 views
0%

سلام این که واقعا تصمیم گرفتم این داستان رو بنویسم البته داستان غلطه چون داستان ساختگیه اما واسه من خاطرس هنوز خودمم نفهمیدم خداییش من اهل این داستانا نیستم و بیشتر سراغ درس و زندگیمم اما خوب یه سری اتفاقاتی می افته که میشه دیگه اینم بگم خداییش من اهله جقم نه دوس دختر و این حرفا با سایت شهوانی اشنام چون هم میخوام بدونم ذهن جوونا داره کجا میره که متاسفانه فهمیدم خفن میخوان سوقمون دن سمت سکس با محارم اما کلا ولش الان فک میکنید من آخوندم یا یه چیزی شبیه اون از خودم بگم اسم من شایان نام مستعار اهل تهران ساکن کرج خانواده معمولی و تقریبا مذهبی البته خودم خیلی مذهبی نیستم اما خوب به قول معروف شیشه خورده دارم الان19 سالمه قدمم175 وزنم70کیلو باشگا رفتم اما بدنم 6بک اینا نیس دیدید که من نمیدونم چرا تو همه داستانا اینا هیکلاشون بی نقصه خدایش قیافم خوبه حداقل اگه زیاد نزارم داغون شه در کل برد پیت نیستم اما خو احمد پورمخبرم نیستم این خاطره ای کهمیخوام براتون بگم مربوط میشه به سال2012 چون یورو بود اینو یادمه و سالشو حال ندارم حساب کنم ولی فک کنم اره خرداد91 ود اره من یه زندایی دارم اسمش مهساس مستعار شبیهش بنظر من کوس خوبیه تنها بدیش اینه که یکم چاقه البته نه خیلی یه زن38ساله اون موقع34میشه دیگه با بدن خداییش ردیف حداقل من یه زمانی دوس داشتم بهش برسم اینم بگم دایی من3تا بچه داره 2تا پس یه دختر پس زرگش از من2سال بزرگتره اون 2تام از من10 15سال کوچیک ترن ماجرا از اونجایی شروع میشه که نمیدونم چرا همیشه من پیش خانومای فامیلمونه محبوبم واقعا نمیدونم حتی پیش اونایی که ازشون متنفرم اینم همین وسط بگم خاطره من به سکس منجر نمیشه یه چندباری پیش اومده ود که وقتی منو میدید ماچ و بوسه رایج تا یبار مهسا وقتی میخواس لپ منو بوس کنه سرمو کشید اونورتر تا یکمی از لبش بیافته رو لبم اون موقع من نمیفهمیدم خو که چی اینم بگم کلا تو خونشون راحت بود یتی من با لباس بافتی که خیلی بازه بدون سوتین و شرت دیده بودمش اما خو اون موقع ها نمیفهمیدم یا حتی پیش می اومد که جلو من از اپیلیدی استفاده کرده بود زیاد دور نشیم از موضوع تو حول و هوای یورو و کنکور ود که بابا و مامانم تصمیم گرفتن یه مهمونی خونوادگی بدن واسه همین همرو دعوت کردیم و چون خونه ما باغ داشت یه چند شبی همه خونخ ما بودن اشتباه نکن الان نمیخوام بگم وقتی همه خواب بودن رفتم و از پشت مالیدمش این کس شعرا چیه مینویسن تو خاطرات یا داستاناشون دقیقا یادمه سر بازی ایتالیا و آلمان بود و تازه بالوتلی گل زده بود و زندایی من تصمیم گرفت بره خونش خونشون تو کرج بود اما داییم سر یه پروژه اداری تو شهرستان بود پسر دایی بزرگم شهرستان بود و میموند مهسا و دوتا بچه کوچیکش هرچی مامانم و بابام و بقیه اصرار کردن که مهسا خانم الان دیره بمون گفت نه باید برم بالاخره همه راضی شدن بره اما یهو مادر بزرگم گف چون دیر وقته شایانم باهات بیاد آقا منو میگی شاکی تازه داشتم از فوتبال لذت میبردم بالاخره مجبوری قبول کردم اما نمیدونم چرا دوتا بچشو نبرد گف اگه میخوایید بمونیید با پسر عمه هاتون بازی کنید اشکال نداره من فردا میام اقا اینو گف من اولش خوشال شدم گفتم برم ادامه فوتبال رو ببینم اما یهو گف پس شایان جان بریم اقا خدافظی کردیم و سوار ماشین شدیم و رفتیم تا حرکت کردیم شروع کرد شایان جان چه خبر آخه به توچه دوس دختر داری نه ندارم اگرم داشتم مگه کسخل بودم به تو بگم که بزاری کف دست بابا و مامانم خودارضایی میکنی من واسه اولین با توسط ایشون با این کار فقط اشنا شدم گفتم چی هس وقتی توضیح داد گفتم نه گف من واسه عرفان مستعار پسر بزرگش اینکارو میکنم دوس داری واسه تو هم بکنم گفتم نه ممنون اقا انقد از این شروورا گف که داشتم از خجالت آب میشدم البته اینا بخاطر این بود که اون موقع ها من فک میکردم سکس زن و شوهرم گناهه آقا رسیدیم خونشون و رفتیم تو گفتم من باید کجا بخابم که منو برد اتاق خواب عرفان و گف اینجا اون رفت و من مشغول ور رفتن با گوشیم شدم یکمی بازی کردم و اس ام اس دادم شنیدم صدای دوش حمام میاد همون موقع گفتم یا بالفض معلوم نیس واسه چی رفته حمام از حموم که اومد یرون یکمی بعدش من رفتم تو حال نشستم خفت بی خوابی زده بود به سرم یهو از اتاقش ا شرت و سوتین اومد بیرون تا منو دید یهو پرید تو اتاق و فقط یه چادر دور خودش پیچوند در ضمن همونجور که گفتم جلوی من راحت بود و بی حجاب ولی اون وعضش خیلی ناجور بود اومد بیرون گف چرا اینجایی گفتم خوابم نمیبره گف میخوای فیلم بینی منم چون معمولا وقتی اینجوری میشدم با فیلم دیدن یا چند صفه کتاب خوندن خوابم میبرد گفتم اره نشستم رو مبل که فیلم ببینم گف مگه نمیخوای فیلم ببینی گفتم چرا گف پس بیا اتاق من اونجا بود که گفتم شایان بدبخش شدی رفتیم گف تو بخواب رو تخت و روتو کن اونور تا من لباس بپوشم و بیام فیلم ببینیم رفتم و اینکارارو کردم یه لباس خواب بلند تا زانو پوشید و فیلمو گذاشت و اومد زیر پتو فیلمه فک کنم آقا و خانم اسمیت بود اگه فیلمرو ندیدید حتما ببینید باحاله یه جایی هس وسطای فیلم برد پیت و آنجلینا دارن سکس خشن میکنن البته سکس نها پیش مقدمات چشمتون روز بد نبینه یهو دیدم حس کردم دستش رو کیرمه گفتم زندایی چیکار میکنی گف میخوام مردت کنم میخوام واست خود ارضایی کنم هرچی من گفتمنمیخواد ول نمیکرد که اقا شلوار و شرت مارو داد پایین و با یه کرم شروع کرد مالش ولی عجب حالی میداد اصن رو هوا بودم یه حس عجیبی بود عضلات زیرشکمم گرفت و منیم پاشید بیرون الته فک کنم اون موقع هنوز منی نشده بود اقا من یه حس عالی پیدا کرده بودم تا قبل از اون از ناحیه کیر و خایه فقط درد بعد از برخورد توپ یا پا رو درک کرده بودم اما اون عالی بود وقتی اون کارو واسم کرد بهم گف حال کردی گفتم دروغ چرا خیلی گف خو پس باید به منم حال بدی گفتم چجوری گف بیا سینه هامو میک بزن وقتی میکزدم اولش یه طعمی داش که زیاد خوشم نیومد ولی کم کم خوب شد یه5 6دیقه که خوردم گف حالا لب و زونم اولش شور بود اصن حالم بهم خورد ولی بعدش عاشق این کار شدم اصلا بنظرم بهترین قسمت سکس همون لبه یکمیم لبشو بوسیدم و خوردم گف حالا نوبت نازمه همون کوس خودمون رفتم که خورم یه بوی عجیب خورد تو دماغم که البته من از این بو بدم نیومد شروع کردم به خوردنش که یه طعم قلیایی داش واسه همین اولش اصلا خوشم نیومد ولی اون داش میمرد بعد گفتم میشه دست بزنم که گف اره راحت باش یکمی مالیدم که دستم یکمی لزج شد بهش گفتم داره حالم بهم میخوره که گف باشه بسه فرداش ما رفتیم خونمون تا یه مدت از دستش فراری بودم چون احساس میکردم از سوءاستفاده کرده اما حدود یه 6 7ماه بعدش که تازه با این چیزا آشنایی پیدا کردم هی خدا خدا میکردم که یار دیگه تو او شرایط قرار بگیرم تا ایندفه بکنمش ولی این فرصت هیچوقت پیش نیومد تا عید92که ما ه همراه ایشون و2تا بچه کوچیکش و چن نفر دیگه تنها مرد من بودم و پسرخاله خیلی بزرگم گفتم اخجون حداقل توی فرصت یکمی دس مالیش میکنیم سفر تمو شد و داشتیم با قطار رمیگشیم که یبار که داشتم از کوپه میرفتم که برم دسشویی یه 2تا کوپه اونطرف تر دیدم زنداییم نشسته با4تا پسر24 25ساله دقیقانم بین2نفرشون بود و اونام چسبیده بودن بهش اقا من این صحنه رو دیدم گفتم بعله چشم دایی جان روشن زنش جندس البته شایدم تقصیر داییمه نمیدونم اقا شب شد و من رفتم تو کوپه خالم اینا و مامانم و به دختر خالم گفتم بریم تو رستوران تا سریال شبکه1 رو ببینیم که مامانم گف به زنداییتم بگید که بعدا ناراحت نشه منم رفتم تو کوپه مادر بزرگم به اونم گفتم که گف باشه شما برید منم میام اقا تا ما رسیدیم تو رستوران برق رستوران قطع شد داشتیم برمیگشتیم که تو یکی از واگونا دیدیمش گف چی شد و گفتیم اینجوری شده گف اشکال نداره بریم پس بحرفیم که دختر خالم گف من میرم بخوابم من و مهسا رفتیم تو را رستوران گفتم پارسالیادته خندید و گف چیه خوش گذشت گفتم اره اما اون موقع بلد نبودم و الان بلدم گف اشه الان میفهمم بین دوتا واگونگف ازم لب بگیر و منم ازش گرفتم ولی سریع تمومش کردم که نکنه یهو کسی بیاد گف نه یاد گرفتی ولی دیگه نوبت توه تا به من حال بدی گفتم چجوری گف بهت میگم رفتیم نشستیم رو صندلی روبرو هم و یکمی صحبت کردیم یکم که گذشت گف پاتو بلند کن منم کدم اونم با دستش پامو گذاشت رو کسش و گف تکون بده این کارو واسش کردم اما خداییش من حال نکردم اما فک کنم اون حال کرد از اون اتفاقا3 4سال میگذره اما من با وجود اینکه خیلی حال کردم اما اصلا دیگه دنبال حال کردن باهاش نیستم و حتی به جرعت میگم1ساله اصلن ندیدمش و خداروشکر الان خلاف این مدلیم ندارم خداییش راس بود ولی اگه میخوایید فوش بدی چون میدونم حتی اگه الکسی تگزازم داستان بنویسه شما میگید دروغه هو فوشش میدید فوش ناموسی ندید مرسی ببخشید که زیاد بود نمیخواستم اخرش بگید خالیبندی بود نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *