اسم من شهلاست و 26 سالمه الان 4 ساله ازدواج کردم اسم شوهرم محسن و 29 سالشه ما خیلی با هم خوشبختیم محسن خیلی روشنفکره و اصلا نه به حجاب اعتقاد زیادی داره و به منم اصلا کاری نداره کجا میرم و کجا میام و من زیاد میام تو سایتایه سکسی و فیلم پورن هم زیاد میبینیم با هم من به اسمایه الکی تو فیس بوک و سایتایه دیگه عضو شدمو واسه سرگرمی با پسرا خیلی سکس چت میکنم رسول ام کاملا در جریانه همه چیز هست و میدونه همه چی در حد همون چت و یه شیطنت بیشتر نیست میگه از وقتی زیاد میری اینترنت خیلی سکسی تر شدی و خوشش میاد چون قبلا معمولا واسه سکس اون میومد سراغم اما الان همیشه من میرم سراغش و خیلی وقتا نصفه شب با لب گرفتنو لیس زدن بدنش بیدارش میکنم و با هم سکس میکنیم بعضی وقتا که من خستم و دلم سکس نمیخواد ولی محسن میخواد واسه اینکه حشریم کنه شروع میکنه از فانتزیایه سکسی عجیب و غریب حرف زدن مثلا از سکسایه گروهی یا ضربدری تقریبا 10 روز پیش محسن شب منو فرستاد حموم و خودشم تر و تمیز کرده بود و قرص تاخیری هم خورده بود و خلاصه همش میخواست منو حشری کنه اما من اصلا حالشو نداشتم بازم شروع کرد حرفایه سکسی زدن بهش گفتم اگه بخوام واقعا با کسی جز تو سکس کنم و بهت بگم بهم اجازه میدی اونم در قالب همون فانتزیایه همیشه گفت اره منم گفتم خوب من میخوام گفت کی منم یکی از دوستاش که با هم میرن باشگاه و بدنش مثل محسن حسابی رو فرمه ولی قدش از محسن بلندتره و اسمش باقر بود و گفتم گفت اره پسر خوبیه من مشکلی ندارم بهش گفتم جدی میگم اونم گفت منم جدی میگم کلی با هم حرف زدیم محسن میدونست باقر چندتا دوست دختر داره خودش همیشه واسه محسن تعریف میکرد اما ازونا بود که خیلی واسه ناموسش ارزش قائله و خلاصه خیلی غیرتی و ناموس دوستاش واسش مثل ناموس خودش بود به محسن گفتم باقر راضی نمیشه مگر اینکه بدونه تو خودت راضی هستی اگه من بخوام بهش چراغ سبز نشون بدم پا نمیده اون شب بعد یه سکس مفصل برنامشو ریختیم با محسن قرار شد فردا شب بیارتش خونه ظهر که اومد خونه گفت واسه شام باقرو دعوت کردم منم طبق قرارمون شب که شد یه لباس تقریبا باز پوشیدم چون اونا خونوادشون یکم مذهبی بودن نمیتونستم خیلی لباس ناجوری بپوشم یه لباس استین کوتاه با یقه باز پوشیدم و یه دامن نازک که پاهام تقریبا از زیرش دیده میشد اومدن خونه و مثل همه مهمونیا هیچ حرفی در این مورد زده نشد باقر اهل مشروب نیست اما منو محسن خیلی وقتا با هم میخوریم اونشبم طبق قراری که با محسن گذاشته بودیم من و محسن با هم مشروب خوردیم تا اگه یه وقت پا نداد بندازه گردنه مستیم بعد شام من رفتم تو اتاق و به گوشیه رسول زنگ زدم اونم الکی وانمود کرد که یکی باهاش کار فوری داره به باقر گفت من یه کاری پیش اومده باید فوری برم بیرونواونم سریع پاشد گفت پس منم میام باهات محسن گفت نه تو بشین شاید دیر بیام یا تا صبح نتونم بیام تو بمون پیش شهلا آخر شب تنها تو خونه میترسه به منم جلوش واسه این که باقر بفهمه محسنم راضیه گفت یه کاری بکن به آقا باقر خوش بگذره و حوصلش سر نره منم گفتم چشم تو نگران نباش من همه جوره کاری میکنم بهش خوش بگذره ولی اون احمق دو 3 بار گفت من باید برم خونه اگه شهلا تنهاست ابجیمو بیارم امشب بمونه پیشش محسن گفت نه چه کاریه الان تو اینجایی بمون پیشش دیگه و بهش مهلت نداد اعتراض کنه و رفت بیرون منم رفتم میوه اوردمو نشستم کنارش طوری نشستم که یه کم از پاهام دیده بشه متوجه شدم نگاهش به ساق پامه میوه رو بهش تعارف نکردم و شروع کردم باهاش حرف زدنو خندیدن و واسش میوه پوس میکندم اول دادم دستش و سعی کردم یه ذره دستشو لمس کنم بعد واسش کیوی پوس کندم خواست ازم بگیره گفتم دستات کثیف میشه بردم سمته دهنش اولش دیدم تعجب کرده اما با اکراه دهنشو باز کرد و گذاشتم دهنش تلویزیونو روشن کردمو و یه فیلم که تقریبا صحنه داشت اما نه صحنه هایه خیلی ناجور گذاشتمو و رفتم تو اتاق و گذاشتم یکم ببینه تا حشری بشه تو اتاق لباس خوابمو پوشیدم که توریم بود و همه جام معلوم بود و از اتاق اومدم بیرون تا چشمش به من افتاد از تعجب داشت شاخ در میاورد سرشو انداخت پایین گفتم انگار محسن قرار نیست بیاد تو اتاقم به محسن اس داده بودم که زنگ بزنه دیدم صدایه گوشیه باقر میاد محسن بود بهش گفت من تا صبح نمیتونم بیام گفته بود دوستم بیمارستانه باید بمونم پیشش و گفت شهلا رو تنها نذار نزدیکش بخواب چون تنها میترسه تو اتاق بخوابه بهش گفتم جاتو بندازم تو حال گفت اره تو حال خوبه یکی از شلوارکایه محسنو دادم بهش و گفتم لباسشو عوض کنه تو حال دراز کشید منم رفتم تو اتاق خواب بعد یه نیم ساعت اومدم و گفتم بیداری گفت اره گفتم من تو اتاق تنها میترسم میشه بیام تو حال گفت اره حتما منم جامو یه ذره با فاصله ازش انداختم و خواستم دراز بکشم که نشستم رو تشک و دستمو بردم که بند سوتینمو از پشت باز کنم و وانمود کردم نمیتونم پشتمو کردم بهش و گفتم میشه واسم بازش کنی نمیتونم اصلا با سوتین بخوابم عادت ندارم یه ذره معطل کرد مشخص بود روش نمیشد اما بازش کرد و منم لباسمو دادم بالا و سوتینمو در اوردم تا سینه هام افتاد از سوتین بیرون سرشو انداخت پایین گفت شبت بخیر و پشتشو کرد به طرف من کثافت اعصابمو خورد کرده بود یه 10 دقه گذشت نمیدونستم چیکار کنم که راضیش کنم تصمیم گرفتم دلو بزنم به دریا و برم کنارش هرچه باداباد یواش رفتم پیشش پشتش به من بود اروم دستمو کشیدم رو پشتش و پشت گردنشو بوسیدم خودشو کشید کنار و گفت شهلا انگار حالت خوب نیست میفهمی داری چیکار میکنی برو سر جات منم انگار نه انگار که چی گفته رفتم رو به روشو لبامو گذاشتم رو لباش خودشو کشید عقب و گفت انگار مستی گفتم اره من مست توام تو رو میخوام گفتم دیگه ادا در نیار و مثبت بازی رو بذار کنار میدونم توام منو میخوای گفت تو مثل خواهرمی گفتم چرت نگو و محکم بغلش کردم و لباشو با تمام وجود میخوردم دیدم اونم کم کم داره لبامو میخوره دیگه موفق شده بودم لباسشو از تنش در اوردمو مثل وحشیا افتادم به جون سینه هاشو یکی رو چنگ میزدم یکی رو هم میخوردم گفت حالا که خودت میخوای بهت نشون میدم بلند شدو انداختم رو تشک و افتاد به جون سینه هام طوری میخورد که فکر کردم جونم از سینه هام در میاد وحشی شده بود سرشو برد لایه پاهامو از رو شورت کسمو بو میکردو و زبون میکشید شورتمو در اورد و گفت وای خوش به حال محسن شروع کردن به لیسیدنو و خوردن کسم داشتم از لذت دیوونه میشدم بهتر از محسن نمیخورد اما همین که یه مرد دیگه بود خیلی حشریم میکرد پاشد و نشست رو بالش کنار صورتمو و موهامو چنگ زد و کشید به طرف کیرش دست کشیدم رو شلوارکش کیرش داشت شلوارو پاره میکرد یه ذره دست کشیدمو بعد پا شدو منم شلوارو شورتشو باهم کشیدم پایین کیر خوش فرمی داشت از کیر محسن یکم کوچیکتر بود شایدم همون اندازه ای بود شروع کردم به لیسیدنو و خوردنش داشت از کیف قش میکرد نمیتونست سر پا واسته سرمو محکم فشار میداد و کیرش تا ته میرفت تو حلقم کیرشو کشید بیرون هولم داد عقب افتادم رو زمین از خشونتش خوشم میومد پاهامو داد بالا و یهو کیرشو فرو کرد تو کسم داد کشیدم گفت خفه خودت خواستی من مثل محسن اروم و رمانتیک نیستم پدرتو در میارم شروع کرد تلمبه زدن تند تند گفت پاشو برو رو مبل رفتم رو مبل خیلی حشری بودم رو مبل به پشت شدمو خواست بکنه تو کونم گفتم نه من تاحالا کون ندادم نذاشتم کرد تو کسمو تند تند تلمبه میزد منم از لذت داد میزدمو میگفتم بکن جرم بده یهو کیرشو کشید بیرون و ابشو ریخت رو کمرم اعصابم خورد شده بود من هنوز ارضا نشده بودم ابشو با دستمال پاک کرد گفتم حالا اینقدر کسمو میخوری تا ارضا شم سرشو گرفتمو فشار دادم تو کسم اینقدر خورد تا ارضا شدم بعدشم همون طور لخت تو بغلش خوابیدم نزدیکایه صبح متوجه اومدن رسول شدمو اروم پا شدم از کنارشو رفتم تو اتاق و با رسول که بخوابیم واسش جریانو تعریف کردم اونم حسابی حشری شده بود دوباره اونم تو اتاق منو کرد اما چون جون نداشتم منو ارضا نکرد بعدشم خوابیدیم صبح که پا شدیم باقر نبود مثل اینکه سحر متوجه اومدنه رسول شده بود و خودشو به خواب زده بود صبحش به رسول اس داده بود و عذر خواهی کرده بود که نتونسته امانت دار خوبی باشه رسول ام جوابشو داده بود که عیبی نداره میدونم کرم از امانتی بود که سپردم دستت دیشب رسول بهش اس داده بود پایه 3 نفره هستی یا اگر دوست دختر داری بیارو 4 نفره حال کنیم با دوست دخترش صحبت کرده و قراره 2 3 شب دیگه بیان خونمون اگه برناممون جور شد اون داستانم واستون مینویسم نوشته
0 views
Date: August 22, 2018