صبح فراموش نشدنی آیدا

0 views
0%

من آیدا هستم 22 سالمه و تازه نامزد کردم. نامزدم بهزاد 25 ساله بچه شهرک غرب تهرانه.
همدیگر رو توی مهمونی فارغ التحصیلی پسر داییم دیدیم و بعد از چند هفته نامزد شدیم و به پیشنهاد خود بهزاد بینمون صیغه محرمیت خونده شد تا به قول خودش دیگه راحته راحت باشیم.
من و بهزاد خیلی بهم علاقه داشتیم اما موافق این بودیم که تا زندگی مشترکون رو شروع نکرده ایم باهم سکس نداشته باشیم . فقط به بوسه و نوازش و بغل کردن هم اکتفا کنیم.
ساعت تقریبا 10 صبح بود که بهزاد زنگ زد.
سلام نازنینم . خوبی؟
سلام بهزاد جون. قربونت بد نیستم تو چطوری؟
من اگه تو رو ببینم خوبه خوب میشم. دلم برات تنگ شده 2 روزه نتونستم بیام بینمت دلم حسابی تنگیده.
فدای دلت شه آیدا .. اگه تو نمیتونی می خوای من بیام ؟ ( ما خونمون جهانشهر کرج بود و اونا شهرک غرب تهران بخاطر همین کمی سخت بود که همدیگر رو هر روز ببینیم)
نه عزیزم خودم تا یه ساعت دیگه پیشتم الان تو راهم دارم میام گلم.
چه خوب پس منتظرتم
میبینمت خانومی .
پس فعلا بای .
بای نازنینم.
به گوشیم یه بوسه زدم و به خودم گفتم پس برم یه دوش بگیرم تا بهزاد نرسیده. همین که میخواستم داخل حمام شم بازم تلفن به صدا در امد .. چون کسی خونه نبود مجبور شدم خودم گوشی رو بردارم
مادر و پدرم سرکار بودن و منم بی کار بودم چون تازه فارغ التحصیل شده ام اما کار مناسبی پیدا نکرده بودم
گوشی رو برداشتم دختر عموم بود مثل همیشه با دوست پسرش مشکل پیدا کرده بودو میخواست درد دل نکنه و من تو این شرایط نمیتونستم بهش بگم که نمیتونم زیاد حرف بزنم
یه نیم ساعت چهل دقیقه پای درد دلاش نشتم و وقتی گوشی رو گذاشتم گفتم وااااای بهزاد الان میرسه و من هنوز دوش نگرفتم ؟
یه دوش 10 دقیقه ای گرفتم چون عادت داشتم هر روز صبح برم حموم .
تازه تموم کرده بودم که صدای زنگ در رو شنیدم
به خودم نگاه کردم هیچی تنم نبود و فقط هوله ام رو دور خودم پیچیده بودم
از آیفون تصویریمون دیدم که بهزاد بود . در رو واسش باز کردم و منتظرش ایستادم . میدونستم اگه منتظرش نایستم ناراحت میشه
مثل همیشه یه گل رز همراه داشت
وقتی منو با این حال و روز دید
با تعجب گفت دختر الان سرما میخوری
لبخند زدم گفتم سلام پس تو هم زود بیا تو تا در و ببندم .
سلام نازنینم ..بفرما اینم رز امروزتون
مرسی عزیزم گل رو ازش گرفتم و همدیگر رو بغل کردیم
همین طور که بغل هم بودیم در گوشم گفت
وااااااای چه بوی خوبی میدی . و منو از گردنم بوسید بعد گفت خوب حالا زود یه هوله بهم بده تا موهاتو خشک کنم
بهش خندیدم و گفتم باشه و به طرف اتاقم رفتیم

یه هوله ی کوچک بهش دادم و خودم رو لبه ی تخت خوابم نشستم اونم ایستاده مشغول به خشک کردن موهام شد که گفت
قربون این موهای لخت قهوه ای رنگت بشم چقدر نرمه مثل ابریشم می مونه
من باید خدا رو روزی 100 مرتبه شکر کنم که تو رو نصیبم کرده
عاشقانه نگاهش کردم و گفتم عزیزم منم باید خدا رو روزی 100 هزار مرتبه شکر کنم که تورو بهم داد تو یه هدیه ای.
با این حرف من پیشم نشستو صورتم رو با دستهاش گرفت و لب هاشو روی لبهام گذاشت
واقعا به این بوسه احتیاج داشتم منم همراهیش کردم و لب و زبون هم رو میخوردیم
دستاشو پایین اورد و منو بیشتر به خودش نزدیک کرد .. منم دستامو دور گردنش حلقه کرده بودم و مشغول لب گرفتن بودیم
یه دفعه منو هول دار رو تخت خودش روم خوابید

گفتم بـهـــــــــــــــزاد !!! گفت جون بهزاد و بازم منو بوسه باران کرد
با هر بوسه که صورتم و لب و گردنم میزد منو بیشتر از خود بی خود میکرد
بهزاد هم منو بوس میکرد و هم خیلی آروم منو نوازش میکرد بعد از چند دقیقه به چشمام نگاه کرد و گفت
نمیدونی آیدا هر دفعه که باهاتم چقدر جلوی خودمو میگیرم تا کاری نکنم که ناراحتت کنم ولی باور کن اگه اراده ام هم از فولاد بود امروز جلوی تو آب میشد
یه لبخند کوچولو زدم و مشغول بازی با موهاش شدم اونم ادامه داد
وقتی تو رو با موهای خیس و اون هوله ای که دور خودت پیچیده بودی دیدم
نتونستم تو رو لخت جلوی خودم تصور نکنم .. تو اونقدر زیبایی که حتی بدون یک ذره آرایش هم انقدر خواستنی هستی که منو از پا درآری .. با این چشمای بادومی و بینی قلمی کوچک و لبهای قلوه ای همیشه سرخ و پوست سفید و شفافت و این هیکل مانکنی مگه میشه ازت گذشت؟ نه خداییش میشه نازنینم ؟
بهزاد خیلی دوست دارم میخواهم همیشه اینجور عاشق بمونی قل بده بهم؟
بهزاد بازم منو بوسید و گفت قول شرف گلم

بعد خیلی آروم شروع به نوازش گردنم و این نوازش همراه بوسه های کوچکی بود که باعث یه احساس عجیب سرتا پام بود
به همان آرومی هوله ی پیچیده رو از تنم جدا کرد نمیتونستم هیچ مقاومتی بکنم
همین که یکی از سینه هام رو به دست گرفت مثل اینکه برقی بهم وصل کردن و آهی کشیدم واقعا اون لحظه به ارضا رسیدم
بهزاد مشغول خوردن یکی از سینه هایم بود و با دستش ان یکی سینه ام رو نوازش میکرد و میمالید .
این اولین باری بود که تا این مرحله پیش رفته بودیم و من نمیدونستم باید چه کار کنم از یک طرف لذت و شهوت منو بیشتر به طرف بهزاد می کشید و از یه طرف نمیخواستم کارا به جاهای باریک کشیده بشه.
بهزاد کم کم از خوردن سینه هام دست کشید و همه ی شکمم را لیس زد

دیگه صدام تقریبا در اومده بود آه های کوچکی که نا خواسته میگفتم بهزاد رو حریصتر میکرد
یک دفعه بهزاد بلند شد تند پیرهن زیتونی رنگش رو از تنش در اورد و به گوشه ای پرت کرد و من لذت به بالا تنه ی لختش نگاه میکردم
یاد اولین دیدارمون افتادم اولین چیزی که درباره بهزاد گفتم این بود که .. واااای چه جگریه این پسر .. بهزاد چهار شانه قد بلند بود با پوستی گندمی. چشمایی زیبا به رنگ سبز به بینی عقابی و لبهای تقریبا نازک .. صورتشو هم که همیشه اصلاح میکنه.
بهزاد شلورش رو هم در آورد و فقط به یک شورت موند بازم برگشت و کنارم خوابید و مشغول لب گرفتن شدیم
لب همدیگر رو میخوردیم و همدیگر رو نواز میکردیم

کم کم دستش رو به طرف کوسم برد پاهام رو به طرف هم فشار دادم واقعا خجالت میکشیدم .. اونم منظورم رو خوب درک کرد و به آرامی شروع به نوازش کوسم کرد واقعا این کاراش و نوازشاش منو از خودم بی خود میکرد. بی اختیار شل شدم و اون به آرامی دستش رو میان پاهام برد و با یک انگشت شروع به نوازش چوچولم کرد … از شددت لذت داشتم میلرزیدم

بهزاد رفت و وسط تخت نشست و پاهامو از هم باز کرد و گفت
جووووووون عجب کوسی داری تو آیدا .. این کوس واقعا خوردن داره .. لا مصب چه بی مو و خوش رنگه .. به این میگن کوس و مشغول خوردن شد .. دیگه داشتم از شددت لذت منفجر میشدم بی اختیار با دستم سر بهزاد رو بیشتر به کوسم فشار میاوردم .. اونم با زبون به به چوچوله ام بازی میکرد بعضی وقتا با زبونش روش میزد که من فقط آه ه ه ه ه ه میگفتم . به صدای لزران به بهزاد گفتم تورو خدا تند تر بهزاد دارم میمیرم .. اونم به به تندی شروع به مکیدن چوچولم شد .. احساس میکردم همه ی بدنم از شدتت گرما داره میسوزه …. بهزاد از مکیدن دست کشید و زبونش کرد توی کوسم با اینکه بی نهایت لذت بخش بود
اما گفتم بهزاد مواظب باش
اونم با صدای لرزان گفت
مواظبم گلم … اما این کوست اخر سر کار دستم میده به به خوردن کسم ادامه داد
یه دفعه احساس کردم بدنم بد جوری سنگین شد و انگار برقی به من وصل شد که همه ی بدنم لزرید و یک جیغ کوتاهی کشیدم بهزاد این حالت منو که دید با سرعت بیشتری زبونشو تو کوسم کرد و با دستش چوچوله ام رو بیشتر تحریک میکرد ..
بعد از اون حالت که خودم رو یک لحظه تو آسمونا دیدم بدنم شل شد و یک نفس عمیق کشیدم .. بهزاد بلند شد و شورتشو در اورد همین که چشمم به کیر سیخ شده اش افتاد چشمامو بستم و لبم رو ناخود آگاه به دندان گرفتم
بهزاد با لحن خنده داری گفت چیه نازنینم نگو که از کیرم خوشت نیومد که ناراحت میشم … با خجالت گفتم نه ولی کیرت خیلی کلفته ؟
با صدای بلند خندید و گفت خوب اینکه ناراحتی نداره همه میمیرن واسه کیر کلفت حالا تو گیرت اومده اونم چه کیری … و بعد آروم نزدیک گوشم گفت کیری که میمیره واسه اون کوس صورتی رنگ بی موت و ازم لب گرفت

بعد گفت برام ساک میزنی .. گفتم من که بلد نیستم … گفت عیبی نداره فقط دنونات به کیرم نخوره ..
منم با دستای لرزون کیرشو به دست گرفتم اول کمی باهاش بازی کردم و بعد که خواستم ساک بزنم هر کاری میکردم فقط یک یا دو سانت بیشتر داخل دهنم نمیشد و اونم دندونام بهش میخورد
بهزاد شروع به خندیدن کرد و گفت کیر کلفت داشتن و زن آدمم دهان به این کوچیکی که داره این مشکل رو داره دیگه.
از خجالت سرخ شدم و با لبخند گفت عیبی نداره حالا تو هم هی سرخ میشه واسم منو به طرف خودش کشید کمی منو بوسید بعد گفت لا پایی که مشکلی نداره؟ سرمو تکون دادمو و اونم تقریبا روم خوابید هم ازم لب میگرفت هم اینکه کیرشو به کوسم میکشید.
یه لذت دیگه ای داشت خیلی از کوسم آب اومده بود که با هر بالا پایینی که بهزاد میکرد صدایی میومد … طاقت نیاوردم و بهزاد رو با دست به خودم قفل کردم اونم در گوشم خیلی آروم گفت حالا که ساک نزدی میشه فقط کلاهک کیرمو بفرستم به بهشتت تا ببینه چه خبره ؟
گفتم حالا چرا اینقدر اروم میگی .. گفت میرتسم بلند بگم بزنی تو گوشم .

خندیدمو گفتم باشه فقط خیلی یواش میترسم دردم بیاد .. گفت مواظب گلم ..
بعد همون طور که روم خوابیده بود کیرشو با دست درست جلوی کوسم گرفت و اول فقط کمی فشار اورد
احساس میکردم که کوسم خالیه و باید پرش کنم یا اینکه کوسم گرسنه ست و باید یه چیزی بخوره با این فشارای کوچکی که به کوسم میاورد منو بیشتر حشری میکرد و بالاخره صدام در اومدو گفتم زود باشد دیگه چرا اینقدر معطل میکنی ؟؟ جمله ام رو تموم نکرده بودم که یه دردی رو حس کردم که فکر کنم فلجم کرد. بی اختیار جیغی کشیدیم .. بهزاد نگاهی کرد و گفت واااای
گفتم چی شد .. گفت ببخشید گلم فقط کلاهک به بهششت نرفت؟ نصف کیرم الان تو بهشته ..و موذیانه خندید
با آن همه دردی که داشتم خنده ام گرفت و گفتم من از اولش میدونستم که تو حقه بازی .
لبامو بوسید و گفت باور کن بی اختیار رفت تو و خیلی آروم بقیه ی کیرشو کرد تو من که از شدد درد اشکم در اومده بود
بهزاد گفت عزیزم اگه دردت داره میاد کیرمو بیارمو بیرون.. گفتم نه دیگه مرگ یه بار شیون هم یه بار .. بکن و خلاصم کن ..
اونم به ارومی شروع به تلمبه زدن کرد .. چشماشو بسته بود و نفس ها عمیقی میکشید
با خودم گفتم خدا رو شکر که کیرش فقط کلفته
اگه هم کلفت بود و هم خیلی بلند من باید چی کار میکردم؟ کیر بهزاد شاید 16-17 سانت باشه ..
درد کمی کمتر شد ولی بازم میسوخت ولی با این حال بی نهایت لذت میبردم چند دقیقه تو این حال بودیم با سرعت خیلی بیشتری تلمبه میزد بعد که کیرشو از کوسم در آورد و همه آبشو روی کوسم خالی کرد . دوباره روم خوابید و مشغول لب گرفتن شد.. بهزاد عاشق لبام بود و همیشه هرجا منو گیر میاورد ازم لب میگرفت . اصلا هم سیر نمیشد.
تو این حال بودیم که گفت .. آیدا منو ببخش که نتونستم امروز خود دار باشم
باور کن دست خودم نبود.. بعد با خنده اضافه کرد ولی عجب کوس تنگی داری .. کیرم داره درد میکنه از پس که کوست بهش فشار اورد ..
خندیدم و گفتم بسه دیگه زبون نریز مثلا خواستیم تا شب عروسی صبر کنیم.. اونم خندید و گفت میدونی نازنینم زندگیمونو که شروع کردیم
روزی حداقل 2 بار باید بکنمت .. اونم بجای اینکه نمیتونی با این دهن کوچولو برام ساک بزنی ولی بجاش کوست از خجالت بهزاد کوچولو در میاد
به سینه اش زدم و گفتم بسه دیگه .. بلند شدم و خودمو با دستمال تمیز کردم ازم خون اومده بود به بهزاد گفتم ببین امروز چی کار کردی پسر بد و خندیدم .. داشت با لذت بهم نگاه میکرد که گفت با غریبه که نکردم ….

امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگه داستان اشکالی داره امیدوارم منو ببخشین و منو راهنمایی بکنین
شاد باشید دوستان

Date: March 15, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *