عسل فیس بوک

0 views
0%

سلام گفتم بیام داستانمو براتون تعریف کنم داستانی که کاملا واقعیه من نیما هستم و 18سالمه این داستان مربوط میشه به3 سال پیش وقتی که من تازه با عسل آشنا شدم دوستی ما اول از فیس بوک شروع شد چند وقتی تو ادلیستم بود اما یادمه یه روز داشتم هارو تو ام میدیم دیدم عکس جدید گذاشته وای خدای من باورم نمیشد عسل یک عکسی گذاشته بود که من کف کردم پیش خودم گفتم چی میشد اگه این ماله من بود راستی من پسری هستم که اصلا لاشی بازی در نمیارم و به دخترا تیکه نمیندازم دیگه چه جوری بشه با یک دختر آشنا بشم خلاصه بعد چند وقت به قول خودمون کس لیسی کردم همش براش کامنت میگذاشتم و عکساشو لایک میکردم خلاصه یک روز دلو زدم به دریا و گفتم بهش من از شما خوشم اومده میتونم با شما دوست بشم که جواب داد اعتماد به سقفت تو لوزالمعدم منم که پیش خودم فکر کردم ریدم دیگه بهش پیام ندادم بعد 2ساعت دیدم پیام داده بچه کجایی منم گفتم تو اول بگو اونم گفت من با فهمیدن محل زندگی اون حالی به حالی شدم باورم نمیشد خونشون3 تا کوچه از ما بالاتر بود قرار گذاشتیم هم دیگه رو ببینیم گفت 4شنبه ساعت7شب بیا پارک سارا منم گفتم باشه 4شنبه شد و من تیپ کردمو رفتم دیدم نیست 15دقیقه اونجا منتظرش بودم که دیدم دختری خوشگل با بدنی رو فرم و کفش های پاشنه بلند و با این شلوار رنگی ها که صورتی بود اومد حرف زدیم تا شب شد با هم آشنا شدیم شمارشو گرفتم و باهاش خداحافظی کردم چند روزی گذشت و من متوجه شدم این نیمه گمشده که همش مسخرش میکردمو پیدا کردم بعد چند روز دیدیم دیگه جواب نمیده نگرانش شدم رفت در خونشون و دیدم بله بابای عسل سکته کرده و مرده منم که اوضاع رو دیدم درکش کردم خلاصه چند هفته ای گذشت که دوباره با هم حرف زدیم و اینا دوستی مون هم فقط در حد زنگ و اس بقل کردن بود بعضی وقتا اگه جای خلوت پیدا میکرد از من بدونه اینکه بفهمم لب میگرفت منم که از خدا خواسته این ماجرا ادامه پیدا کرد تا این که یه روز بهش گفتم بیا باهم بریم بیرون بچرخیم اون هم خیلی راحت قبول کرد من کمی تعجب کردم آخه اون پارک که جلو در خونشون بود به زور میومد من رفتم سر قرار و منتظر بودم که دیدم از یک جنسیس زرد پیاده شد و اومد بعد از اون هم یک زن میانسال اومد که فهمیدم مامانشه تا عسل منو دید اومد و بقلم کرد و منو بوسید مامان عسل اومد به من دست داد و گفت من مامان عسلم شما همونی هستی که دله دختر منو بردی منم که از استرس سرخ شده بودم بهش گفتم شما مامانشی من فک کردم خواهر بزرگشی بعد ها فهمیدن این جملم چه قدر مفید بود خلاصه اون روز هم باهم پیش مامانش بودم تا اینکه منو گذاشتن سر کوچمون و رفتن یک روز بعد دیدم اس داده مامانم میگه بیا خونمون منم که از خدام بود رفتم رفتم خونشون مامانش با یک تاپ سفید و شلوارک سیاه اومد درو باز کردن بعد سلان و احوال پرسی گفتم عشقه من کجاست مامانش گفت تو اتاقه فک کنم هدفون تو گوششه نفهمیده اومدی منم یک راست رفتم طرف اتاقش دیدم یک هوری بهشتی توی یک شلوار صورتی و یک تاپ خوشگل سفید تنش بود دیدم هدفون گذاشته چشماشم بسته و داره آهنگ میخونه صبر کردم تا آهنگ تموم بشه از لب زدنش فهمیدم آهنگ تموم شده منم از فرصت استفاده کردم و لبامو گذاشتم رو لباش شوکه شده بود بعد هدفونشو برداشت دوباره شروع کردیم به لب بازی منم دستمو حلقه کردم دور کمرش و چسبوندمش به خودم دیدم یهو یکی میگه بله مامان عسل بود که برامون دلستر آورده بود بعد که مارو تو این وضعیت دید یک نگاه چپ چپی کرد و رفت چیزی نگفت چون بهم اعتماد داشت ولی اون روز یکمی سرو سنگین شده بود باهام چند وقتی گذشت تا اینکه قرار شد دوباره برم خونشون دوباره تیپ کردم و از خونه رفتم بیرون رفتم زنگ زدم گفت کیه گفتم عشقم خونه است گفت عزیزم بیا بالا رفتم دیدم یک تاپ قرمز با لوگوی پپسی پوشیده با یک شلوارک چسبون رفتم و نشستیم تو حال روی مبل اونم اومد بقلم کرد و نشست کنارم ازش پرسیدم مامانت کجاست گفت رفته پیش خالش شب میاد داشتیم با هم فیلم میدیدیم که دیدم یک دفعه برگشت و گفت من با تو 9ماه دوستم واقعا هم همه ی زندگیم شدی بقلش کردم و گفتم عزیزم خیلی دوست دارم بعد یک لب طولانی از هم گرفتیم گفت نیما من دارم دیوونه میشم خیلی دوست دارم خیلی دوست دارم باهات سکس داشته باشم منم که تعجب کرده بودم گفتم نه این کار باعث زده شدن میشه قبول نکرد خلاصه پرتم کرد رو تخت و گفت لوس خوابید رو من و ازم لب گرفت بعد لباسامو در آورد بلندش کردم و بقلش کردم بردم بردمش تو تخت اومد ساک بزنه نگذاشتم این کارو بکنه منم که میدونستم نمیخوام پردشو بزنم و یا از کون بکنمش سرمو گذاشتم رو کسش و لیسیدم براش همین طور صدای آهش بلند شده بود 2تا از انگشتامو کردم تو کسش خیلی با احتیاط آخه شنیده بودم سریع پاره میشه بعد 20 دقیقه مالیدن و لیسیدن ارضاء شد بعد من کیرمو گذاشتم لای پاش و بالا پایین کردم بعد چند دقیقه هم آب من اومد و ریخته شد بعد 2تایی رفتیم حموم تو حموم فقط لب بازی کردیم و هیچ اتفاقی نیوفتاد تا اینکه من برگشتم خونه وای حس اون شبو اصلا نمیتونم فراموش کنم دوستان عزیز این داستان کاملا واقعی بود باور کردنش دیگه به عهده ی خودتونه این داستان ادامه داره منتظر بقیه اش هم باشید نوشته

Date: August 5, 2018

2 thoughts on “عسل فیس بوک

  1. سلام عزیزم اهل سکسم اسمم مهین 26 سالمه تهرانم خیلی تنگ وبا ارزشم یه سکس کامل انجام میدم عقب‌.جلو.ساک هم میزنم قیمتم برای شب تا صبح 200 میگیرم یه ساعتی100 هزار هرشهری بخواید میام اول نصف قیمت شماره کارت میدم پول دلیلش چیه پیش پرداخت میگیرم چون تاحالا چندبار گول خوردم اومدن هرکاری کردن پول ندادن وقت الکی هم ندارم بیام سرقرار یا توخیابون پول حضوری بدید همه پیش پرداخت میدن وقت تنظیم میکنم براش انقدم وقت ندارم خونه بشینم منتظر کسی باشم استرس داشته باشم ببینم پول میدی یانه من اگه سه شبانه روز سکس کنم 3 میلیون حداقل درمیارم پس گدای پول شما نیستم کثافتم نیستم مشتری زیاد دارم ولی تنوع دوست دارم عکس سکسی بعد پیش پرداخت اهل رفاقت هم هستم ولی بار اول پیش پرداخت بده بیا بعد شرایط گفتم خواستی قبول کنی نصف قیمت پیش پرداخت شماره کارت میدم پول بفرستی در غیر این صورت بلاکی نخواستی هم توروخدا تورو جون عزیزت قسم اگه مسخرم کنی یاتوهین کنی یا سرکارم بذاری هیچی نگو جز کلمه بای اینم شمارمه 09338617680

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *