عشق پوچ 1

0 views
0%

سلام شاید این داستان برای کسانی که تابحال عاشق نشده اند با ارزش باشد قضیه برمیگردد به سال من تازه از خدمت سربازی آمده بودم و در یک شرکت مشغول به کار شده بودم برادر من 2 سال از من کوچکتره ولی زودتر از من سرکار رفته بود چون ادامه تحصیل نداد و از همون اول کار کرد داستان از اینجا شروع میشه که برادرم یه سرویس مدرسه دخترانه دبیرستان برداشته بود و هفته ای که شیفت صبح بود نمیتونست سرویس را برسونه و ازمن خواهش کرد که واسش انجام بدم منم قبول کردم روزهای اول خیلی عادی برخورد میکردم به حساب خیلی سنگین آخه اونا اوله دبیرستانی بودن حداقل 8 سال از من کوچکتر ولی چون من تجربه ای نداشتم نفهمیده بودم که دختر از راهنمایی به بعد شهوتش به اندازه پسر 20 ساله است منظورم اینه که اونا از همون سن و سال خودشون را با پسرای دبیرستانی و دانشگاهی در یک سطح میدونن و این ما پسراییم که فکر میکنیم اونا هنوز بچه هستن خلاصه تو این 5 دختری که در سرویس ما بود یکیشون واقعاً از بقیه خوشگلتر بود و جذابتر و بیشتر از همه رییس بازی در میاورد گذشت تا وسطهای ترم ما همینطور سرد برخورد میکردیم که یواش یواش متوجه برخوردای خواص اون دختر شدم همیشه دوست داشت آخرین نفر پیاده بشه یه صحبتهای خواصی تو سرویس میکرد تا توجه منو جلب کنه یه حالتهای خواصی تو ماشین مینشست یا همیشه جلو بود هرگز صندلی عقب نمینشت و یا اینکه سعی میکرد جلو بغل راننده بشینه آخه 2 نفر جلو مینشستن دستشو از عمد به پای من یا دستای من میزد بعد عذر خواهی میکرد از خاطرات راننده سرویس قبلیشون که حیض بود تعریف میکرد خلاصه سعی میکرد یه جورایی باب صحبت را با من باز کنه منم که بوف یا خودمو به اون راه میزدم آخه یه جورایی بچه مثبت بودم و به این کارا عادت نداشتم راستشو بگم یه کمم ترسو بودم تا حالا تجربشو نداشتم یه جورایی اونو بچه تراز این حرفا میپنداشتم خلاصه اون با کاراش منو وسوسه میکرد اوایلش فکرمو مشغوله خودش کرد بعد یواش یواش شروع به درخواست سرویسهای شخصی میکرد مثلا از خونشون به کلاس زبان یا کلاسهای متفرقه ایروبیک و وقتی برای اولین بار سرویس سخصیش شدم نمیدونی با چه صحنه ای مواجه شدم برای من که تابحال ایشون را با یه مانتوی مخصوص مدرسه دیده بودم با مقنعه های خاص و پوشیده مدرسه خیلی غیر منتظره بود هنوز اون صحنه جلوی چشامه یه مانتوی آبی سفید راه راه تنگ و کوتاه با یه روسری شالی آبی یه شلوار لی تنگ با اندام تنگ افتاده اصلا با اونی که تا حالا دیده بودم خیلی توفیر داشت یه چند لحظه ای مات موندم بعد خودمو جم کردم یه عینک دودی مارکدار گنده به چشاش زده بود با یه دنیا بوی خوش ادکلن خلاصه چی بگم من داشتم دیونه میشدم این همونیه که هر روز تو سرویس کنار من میشینه دلم نیومد کمترین مسیر را برم سعی کردم دورترین مسیر را برم با از بوی خوشش لذت ببرم آخه جرات نکردم دیگه از توی آینه نگاهش کنم فقط صدای قشنگ و دلنوازش برایم کافی بود که لذت ببرم از فردای آن روز منم یه جورایی سعی کردم نرمش نشون بدم دیگه خشک برخورد نکنم ولی بازم میترسیدم میگفتم این دختر خطرناکه یا نه احساس میکردم حضمش برایم سخته نمیدونم شایدم به خاطره اعتقاداتم بود ولی یواش یواش نرم شدم ملاقاتامون بیشتر شد از یه راننده سرویس خارج شد البته من آدم تحصیل کرده ای بودم کاره خوبیم داشتم راننده گی سرویسو برای داداشم انجام میدادم دیگه با ماشین اون نمیومدم دنبالش بلکه با ماشین خودم میومدم تا سرویسهای شخصیشو انجام بدم هنوز باب دوستی را باز نکرده بودم ولی خواب راحتتر با هم حرف میزدیم ولی این برداشت را داشتم که ایشون دوست داره باب دوستی را باز کنیم خلاصه یه روز احساسشو در مورد من بهم گفت که عاشقم شده حالا نمیدونم این عشق از کجا اومده بود ولی منم دلو زدم به دریا و گفتم منم دوست دارم و این شروع یک عشق پوچ بود این داستان ادامه دارد نوشته

Date: October 13, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *