عشوه خرکی

0 views
0%

سلام همه چیز از یه شب سرد شروع شد حدودا 3 ماه پیش بود داشتم با دوستم از رستوران می اومدیم که بریم خونه نمیخوام از خودم تعریف کنم اما هیکل خوشگلی دارم جوری ک حتی نظر خودم رو جلب میکنه لاغر نیستم اما چاق هم نیستم اسمم مهسا قدم 170 وزنم 65 کیلو داشتم میگفتم با دوستم کنار خیابون راه میرفتیم ک بریم خونه داشتم یه ماجرایی رو واسه دوستم تعریف میکردم متوجه شدم یه نگاهی داره روم سنگینی میکنه سینه هام و کونم خیلی بزرگن جوری که هر لباسی میپوشم واقعا جلب توجه میکنه پسره اسمش محمد بود خیلی جذاب با قد بلند و مو های فشن و هیکل ناز اومد جلو گفت خانوم ببخشید میشه وقتتونو بگیرم منم که از خدا خواسته گفتم بله آقا بفرمایید گفت میشه شمارمو داشته باشید اول یکم عشوه خرکی اومدم به قولی همون چوس کلاس یکم اسرار کرد منم قبول کردم شماررو گرفتم رفتم خونه دل تو دلم نبود بهش زنگ بزنم اما نمیخواستم خودمو مشتاق جلوه بدم آخه خیلی مغرورم 2 روز گذشت زنگ زدم باهاش حرف زدم محمد خونه مجردی داشت بهم گفت بیا خونه با هم قلیون بکشیم منم میدونستم برم ترتیبمو میده اما نا خداگاه به سمتش کشیده میشدم دست خودم نبود ساعت 5 از خونه زدم بیرون به بهانه ی کلاس رفتم پیش محمد برام یه شاخه گل گرفته بود دست دادیم سلام کردیم رفتیم داخل خونه لباساشو سریع در آورد بدن ناز و سفید و پرمویی داشت اما عادت داشت تو خونه کلا لخت باشه فقط یه شلوارک کوتاه تنش بود اهمیت ندادم دست و پام یخ کرده بود محمد تو آشپزخونه داشت قلیوون درست میکرد بعد از 5 دقیقه با قلیوون اومد پیش من نشست با یه وجب فاصله گفت خب تعریف کن عزیزم منم که واقعا اولین بارم بود با پسر تو یه خونه تنها میشدم ترسیده بودم صدام میلرزید یکم حرف زدیم و بحث کردیم قلیونو گذاشت کنار گفت بلند شو بریم تو اتاق کارت دارم دقیقا میدونستم چیکارم داره محمد خیس عرق بود منم یخ کرده بودم کمرمو گرفت رفتیم تو اتاق منو چسبوند به دیوار چشماش قرمز شده بود منم داشت قلقلکم میشد دوست داشتم سریع لخت بشم خلاصه منو خوابوند گفت لباساتو در بیار منم ک استاد اشوه خرکی گفتم وای نه نمیشه نمیتونم میترسم اوووه تا میتونستم کلاس الکی گذاشتم بعد از یه عالمه اسرار گفتم باشه اما چراغو خاموش کن سرع چراغو خاموش کرد شلوارک خودشو در اورد شرتشم در آورد خیلی عجله داشت کیرش واقعا گنده بود اصلا دست من دورش نمیرفت لباسای منو در آورد بدنم واقعا داغ شده بود دستشو گذاشت رو سینه ی گردو بزرگم نوک سینم اومد بالا وووایی چه حس خوبی بود تا حالا تجربه نکرده بودم با یه دستش سر سینمو گرفته بود فشار میداد باهاش بازی میکرد با دعنش سینمو میخورد و نوکشو دندون میگرفت وای داشتم میمردم حیف ک مغرورم وگرنه واقعا حال میکردم دستشو آروم کشید رو بدنم همینجوری ک داشت سینمو میخورد دستشو آروم از رو شکمم رد کرد برد رو کسم میکشید دستشو کسم خیلی تپله جوری ک بچه ها وقتی لباس تنگ میپوشیدم میگفتن مثل کیره کوست کوسم واقعا نرم بود میدونستم داره حال میکنه انگشت وسطشو آروم کرد تو کسم خیلی خیس شده بود کوسم خجالت میکشیدم انگشتشو یکم کرد داخل یه آخ خیلی بلند گفتم گفت جووون عزیزم دردت گرفت دوتا انگشتشو کرد تو کوسم اما تو سوراخش نکرد این دفعه با چوچولم بازی میکرد نفسام تند تند شده بود محمد عرق کرده بود اومد بالا ازم لب گرفت باصدای حشری و خیلی آروم در گوشم گفت میخوام بخورمش منظورش کوسم بود هیچی نگفتم چشمام بسته بود رفت آروم دهنشو گذاشت رو کوسم زبون نرمشو کرد داخل با چوچولم بازی میکرد واقعا حس خوبی بود دیگه غرورم حس نمیشد همش ناله میکردم محمد که میدید من خیلی ناله میکنم بیشتر حال میکرد سینمو با دستش فشار داد گفتم آخ گفت جووووونم عزیزم دردت گرفت دوست داشتم براش مهم باشم و بودم خیلی بهم اهمییت میداد گفت کیرمو بخورد گفتم بدم میاد گفت باشه گلم بیا بخواب ار پشت گفتم من کونم بستس تا حالا سکس نداشتم گفت داخل نمیکنم برگشتم گفت جوووووون چه کون نازی داری چقدر بزرگه خودشو انداخت روم کیرشو کرد لای پام حس خیلی باحالی بود از پشت سر ک روم خوابیده بود دوتا سینه هامو محکم گرفته بو و فشار میداد مت آه و ناله میکردم اونم حال میکرد کیرش داشت میرفت تو کسم داشتم پاره میشدم اما از بس حسم خوب بود نمیتونستم بیخیال بشم یه دفعه کیرش 2 سانت رفت تو کوسم یه جیغ کشیدم دهنمو گرفت گفت چیشده گفتم کردی داخل گفت ببخشید کیرشو خیس تر کرد گذاشت تو سوراخ کونم حتی از همون درش هم نتونست وارد بشه آخه کونم خیلی تنگه داشت زر میزد منم گریه کردم وای حس خوبی بود دوست نداشتم ازش جا بشم حس میکردم بدون اون هیچم خیلی دوستش داشتم با دوباره بیخیال شد اومد سینه هامو گردنمو خورد و گفت وووووووای من با این سینه ها ارضا میشم به ههر ضرب و زوری بود با لای پام آبش اومد اما آب من نیومد تمام آرایشام پاک شده بود دقیقا سه ساعت بود داشتیم باهم ور میرفتیم تو تاریکی سفیدی بدن من تو تاریکی واقعا زیبا شده بود زیر بدن محمد چون بدن مو داشت اما مو های نازی داشت بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم رفتیم شام خوردیم حس میکردم محمد خیلی دوستم داره واقعا حامی من بود هر چیمیگفتم نه نمیگفت نازمو میخرید آخه محمد از اون دختر بازا بود اما واقعا حودمم نمیدونم چررا منو اینقدر دوست داشت رابطمون بخاطر دوستش به هم خورد محمد خیلی غیرتی بود نمیخواست من با کسی حرف بزنم اما من خیلی شیطون و فضول بودم میدونم دوستم داشت منم عاشقش بودم اما مقصر به هم خوردن رابطمون خودم بودم من تاحالا داستان ننوشتم اما داستانای این سایتو دوست دارم اگه بد بود ببخشید دوستان بووووووووس نوشته

Date: September 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *