سلام ماهان هسم اولین داستانمه که مینویسم ترس دارم از نوشتن ولی خب الان 20 سالمه قدم 178 هیکلم ورزشکاری نیست ولی خب خپل یا چاق یا بدم نیس در کل ادم سکسی نیسیم و دنبال سکسم نیسم این داستان بر میگرده به 3 سال پیش ما یه دوست خانوادگی بوشهر داریم که معمولا هر از مدتی ما میریم بوشهر یا اونا میان شیراز خونه ما اونا یه دختر دارن که 1 سال از من بزرگتره اسمشم بهاره من با بهار صمیمی نیسم تقریبا خیلی وقته میشناسمشو یه هم بازیه احمق منم بود در دوران کودکی ولی خب هیچ وقت هیچ نظر منفی بهش نداشتم و هیچ وقت حتی تو فکرشم نرفتم که بخوام باهاش کاری کنم خب تابستون شدو ما رفتیم بوشهر روز اول که خیلی خوب بود تا اینکه روز دوم بعد از ناهار زد به سر خانواده که برن گناوه خرید اقا طبق معمول من گفتم نمیام خب بهارم گفت من کلاس زبان دارم نمیتونم بیامو اگر بیام مردود میشم موند پیش من تا اینکه رفتن بقیه من ظهر خوابدم تا ساعت 7 بیدار که شدم دیدم بهار نرفته گفتم چرا نرفتی گفت اخه تو خواب بودی نمیخاسم تنهات بزارم برای بار اول بود همنچین حرفی ازش شنیدم زنگ زدم بابام ازش پرسیدم کجایین حوصلم سر رفته گفتن ماشین خراب شده شاید طول بکشه منم حالم گرفته شد به بهار گفتم یه فیلم بزاره یه فیلم گزاشتو داشتیم میدیدم جای قشنگش بود که بهار رفت تو اتاق وقتی که رفت صداش زدم گفتم جای حساسه ها گفت اشکال نداره الان میام وقتی که از در اتاق اومد بیرون صحنه ایی که دیدم یه لحظه طوری جا خوردم که خندش گرفت البته نه خنده بلند یه لبخند ساده روی صورت زیباش دیدم که یه لباس قرمز پوشیده که پاهاش پیداس و سینه های تقریب بزرگشم پیداس من سریع خودمو زدم به اون راه ادامه فیلمو ببنم و تا چند دقیقه هم در حال تماشای فیلم بودم درصورتی که فیلم رو استوپ زده بودم بس که هنگ بودمو حول گرده بودم نمیدونسم دارم چیکار میکنم اصلا حالم دست خودم نبود که اومد بغل دست نشست گفت دقیقا داری به چی نیگاه میکنی گفتم دارم ادامشو میبینم قشنگه همون لحظه فهمیدم چه گندی زدم بازم خودمو زدم به اون راه سریعععع زدم پلی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بهار بهم گفت یعنی برات خوشکل نیسم موندم به پته پته افتادم گفتم تو برای همه خوشکلی تا اینکه سرشو گزاشت روی سینم و شروع کرد به مالیدن پاهام وایییی چه حالی میداد ولی بازم خودمو زدم به اون راه تا اینکه واقعا شق کردم وقتی دشت زد به کیرم موقع شق شدن کلی خجالت کشیدم ولی انقدر داشتم لذت میبردم که گفتم کون لق همه چی که یهو لبشو گزاشت روی لبم وای چه لذتیییی داشت انگار داشتم ارضا میشدم لذتی که وقتی بهش فکر میکنم بازم موهای بدنم مور مور میشه موقع لب گرفتن وقتی زبونشو احشاس میکردم اصلا انگار دارم فلج میشم از لذت برای بار اولم بود و فگر کنم گند زدپ تیشرتمو در آورد داشت میخورد بدنمو واقعا از لذت داشتم فریاد میزدم واقعا توی اکج لذت بودم تا اینکه رسید به شلوارم شلوارمو میخاست بکشه پایین که نزاشتم خوابوندمش روی مبل و خوابیدم روش شلوارمو خودم در اوردم واقعا توی اکنج لذت بودم ولی اون هیچ لذتی نمیبرد اینطور احساس کردم و هر بار بهش فگر میکنم خجالت میکشم توی اوج لذت بودم که ارضا شدم با خودم گفتم واییی چیکار کردی همون لحظه کلی احشاس گناه کردم شریع خودمو جمع جور کردم اون موقع نفهمیدم ولی میدونم از اینکه نتونشتم ارضاش بکنم و مثل حیوون فقط به فکر شهوت خودم بودم دلخور شد ولی منم اون شب داغون شدم از احساس گناه از اون موقع تا اسفند 94 نرفتم بوشهر خانواده میرفتن ولی من نه ولی خودمو توی این سه سال خیلی آماده کردم و توی یه داستان دیگه میگم ببخشید اگر غلط املایی داشتم ببخشید اگر بد بود ببخشید اگر کسل کننده بود حقیقتو گفتم اگر که توی داستان بعدی تمام تلاشمو میکنم تا زیبا تر بنویسم نوشته
0 views
Date: May 10, 2020