من خاله ممد عروسک ۲ و پایانی

0 views
0%

9 85 9 86 8 8 7 9 84 9 87 9 85 9 85 8 8 9 8 1 9 88 8 3 9 1 قسمت قبل يه اتاق با نور قرمز مثه رد استريتاي خارجه با تخت دونفره كه مطمئن بودم موسيقي متن بالا پايين شدن روش تضمينيه با يه رو تختي قرمز كه مورچه از روش رد ميشد بي شك حامله ميشد يه ميز توالت شكسته كه يه آيينه نصف و نيمه بدون قاب بدريخت ترش كرده بود و يه خروار لوازم آرايش روش در نامرتبترين حالت ممكن که به كريه تر كردن منظره كمك ميكرد همين تخت و ميز كافي بود كه راه رفتن تو اتاق سخت و اتاق رو تبديل به ميدون موانع بكنه عروسك درو بست و رفت روی تخت بهم گفت لباساتو در بيار و بيا كروكوديل ماده يائسه با آدم هم خواب بشه ولي آدم اينجوري سكس نكنه لباساتو در بيار يعني چي جنده يكي از لذت بخش ترين مراحل سكس اينه كه طرف لباساتو در بياره و تو هم لباساي اونو مگه حمومه كه هر كي لباساي خودشو در بياره با بي ميلي تمام پشتمو كردم به عروسك و شروع به درآوردن لباسام كردم و فقط با اين فكر خودمو اميدوار ميكردم كه لباساي اونو خودم در ميارم و حداقل نصف لذت نصيبم ميشه شورت رو در نياوردم نه اينكه بخوام با اون لجبازي كنم در واقع به دو دليل اينكارو نكردم يكي اينكه هنوز نيمچه اميدي داشتم كه اون اينكارو برام بكنه و دوم اينكه برعكس همه سكساي عمرم كه شيخ كوچك قبل از ميدان نبرد گردن كشي ميكرد و ميخواست شورت و شلوار رو جر بده ايندفعه به تخم مباركشم نگرفته بود و در كنج عزلتش چنباتمه زده بود و مكاشفه ميكرد منم راستش خيلي خوشم نميومد كه خلع سلاح رو تشك حاضر بشم همين دو دليل كافي بود كه با شورت برم رو تخت خب نصف لذت متصورمم بگای عظما رفت چون عروسک فرزتر از من کاملا لخت رو تخت دراز کشیده بود یه لحظه از انتخابم پشیمون شدم اصلا قابل مقایسه با زمانی که لباس تنش بود نبود بدنش کاملا ترکه ای و معمولی بود شاید بد هیکل ترین دوست دخترام بدنی بمراتب تحریک کننده تر از عروسک داشتن نگاه عاقلان اندر سفیهی به من کرد و گفت شورتتم در بیار زمانی برای لجاجت نداشتم کلا نا امید شده بودم بالاجبار از شیخ پرده دری کردم و شیخ رو به حاجیه بانو عروسک رونمایی کردم شیخ هم که بهش برخورده بود بیشتر خودشو جمع کرد و شیخ نگو بگو هسته خرما رفتم رو تخت نمیدونستم از کجا شروع کنم سکسای قبلیم از لب و بوسه و لباس درآوردن شروع میشدن بقیش خودش پیش میرفت هیچوقت از وسط کار شروع نکرده بودم داشتم فکر میکردم که الان دقیقا باید چیکار کنم که عروسک تیر خلاص رو بهم زد شیخ معتکف رو گرفت بین انگشتان ظریفش و یک فروند کاندوم بنفش کشید رو سر شیخ کاندوم از فحش خوار مادر واسه شیخ ثقیل تر بود آخه کسکش تو جنده ای اگرم قرار باشه کسی مریض باشه تویی نه من میدونستم که شیخ اگر ذره ای علاقه به گردن کشی داشت همونم سرکوب شده و حاجیه بانو جنیفر لوپز و خاله الکسیس و داربست ساختمونی هم دیگه شیخ رو سرپا نمیکنن هنوز تو کف کاندوم بودم که دیدم خیر عروسک جان هر لحظه آس جدیدی رو میکنه بعداز کفن کردن شیخ با کاندوم شیخ رو مثه گوشت لقمه کشید به دهن دقیقا صدای شیخ تو گوشام طنین انداز بود که میگفت کسکش یه عمر تو هیچ تشکی روتو زمین ننداختم هشت ماه بدون اینکه دم بزنم صبح تا صبح برات شاشیدم و پشت چشم نازک نکردم حالا به بهونه میدون نبرد منو کفن پوش کردی و میخوای منت بذاری که مثلا دارن میخورنت طاقتم طاق شده بود با اعتراض گفتم با کاندوم عروسک شیخ رو از دهن بیرون کشید و مثه لوتی که از دست عنترش خسته شده نگام کرد و با سردی گفت آخه کی بی کاندوم ساک میزنه پشمک پشمک نیم وجبی بهم میگه پشمک خب چی بهش بگم هر چی میخواستم بگم حکم تیر داشت با یه حالت مظلوم فقط نگاش کردم اونم پشت چشمی نشون داد و ادامه کارشو کرد تو دلم میگفتم شیخ به دینم به ایمونم غلط کردم منو کم نیار بذار دهن این پتیاره رو بگام دیگه بهم نگه پشمک شیخ هم زبون باز کرده بود و میگفت امشب کونتم بذارن من خونخواهی نمیکنم کونت پاره شه دیگه منو تو هر سوراخی نکنی پنج شش دقیقه ای بود که عروسک با ممارست تمام شیخ رو تو دهنش عقب جلو میکرد اما دریغ از یه میلیمتر تغییر ناراحت بودم که مردونگیم داره میره زیر سوال اما کلافگی عروسک یکم منو قلقلک میداد معلوم بود فکش خسته شده حقته پشمک هفت جد و آبادته بخور تا فلج شی مثه این دختر بچه های سرتق حال میکردم که کلافه شده نهایتا دلم نیومد بیشتر اذیت شه بهش گفتم بخواب خودم ردیفش میکنم خوابید پاهاشو باز کرد و با بی میلی تمام نگام کرد خوابیدم روی عروسک و باز کسخلیم نمایان شد و برحسب عادت رفتم سراغ لبای عروسک که بسرعت برق صورتشو به بغل چرخوند و قانون دیگه ای یادم داد کونی جنده خونه معاشقه نداره بیش از پیش خورد تو پرم و مغز پر اسپرمم جای تمرکز رو هدف باز شروع کرده بود به کس چرخ فلسفی یه عروسک که شغلش روسپیگریه و قانون داره و پایبند به قانون یعنی به چه مرحله ای از زندگی رسیده که با تنش تنی که از بدو تولد اگر یک سانتش معلوم میشد فریاد وا مصیبتا زشته مثه پتک توسرش فرود میومد و تو دوران بلوغ رازآلودترین جای عالم بوده و تو دوران نوجونی وسیله ای برای ابراز عشق و اثبات موندگاری حالا شده حجره کاسبی اونم قانونمند روش کاملا خوابیده بودم و از خیر لب و معاشقه هم گذشته بودم فکرم کار نمیکرد انگار اصلا سکس بلد نیستم حضرت مغز کسخلم هم بیخیال نمیشد به این نتیجه رسیده بودم که عروسک جنده نیست این منم که جنده ام این منم که هنوز تکلیفم روشن نیست و من مریدم و اون مراد اون با همه هجوهای اجباری فرهنگی تکلیفشو با خودش روشن کرده به هر دلیلیو به هر توجیهی اون با کارش کنار اومده و قانون داره واسه خودش این منم که هنوز اندر چم یک کوچه ام این منم که بی قانون و به زور پول میخوام یکاری کنم حس احترام میکردم در مقابلش با اینکه اون زیر بود من رو با اینکه اون جنده بود و من مهندس با اینکه من هروقت پول میدادم اون دستیافتنی بود اشکم داشت در میومد تو عمرم اینقدر خودمو در مقابل یه آدم خوار و کوچیک نمیدیدم سرمو دور کردم از سرش و منتظر بودم نگام کنه انتظارم جواب داد و با تعجب نگام کرد نه هیچ شهوتی تو چشماش نبود اونم مطمئنا هیچ شهوتی تو چشمای من ندید اما تعجب توچشماش موج میزد درک میکردم فکر نکنم هیچ کسمغزی روش خوابیده باشه و راست نکرده باشه و با احترام نگاش کرده باشه اما لایق احترام بود پنج شش دقیقه گذشته بود و من هیچ کاری نکرده بودم جز خوابیدن روی بدن نحیف و نرم عروسک واسهال مغزی باید به سرانجام میرسید وگرنه علاوه بر خاله ممد که طعم شیرین کسخلیمو چشیده بود عروسکم با شیرینی کسخلیم خاطره ها نقل میکرد در آینده خب اشکال نداره تا الان قانون تو از الانم قانون من بهرحال پولشو دادم غیراینه مگه شروع کردم گردن عروسک رو خوردن برام مهم نبود اصلا که بهداشتیه یا نه جز قانونای اون هست یا نه باید صداشو میشنیدم خوشبختانه حواسش هنوز حساس بودن و به دقیقه نکشیده صداش دراومد صداش کوس نبرد بود واسه شیخ و بی پدر چنان گردن کشید که انگار رستم میخواد بره جنگ دیو سپید آخه کسکش تو هم مثه صاحبت مودی هستی موقع حفظ آبرو میری مکاشفه با یه آه چنان بلند میشی که به هرچی چاقو ضامن داره بگن زکی عروسک زیر من تکونی خورد و گردن شیخ رو گرفت سر شیخ رو سمت سوراخ شکاف میدون نبرد تنظیم کرد کامل حس میکردم که احساس کم آوردن کرده از تحریکش کف دستشوبا تف خیس کرد و با اینکه کسش کامل خیس بود کشید روی کسش یا میخواست بگه که تو منو تحریک نکردی و ما با سیلی صورتمون سرخ نگه میداریم یا اینکه طبق عادت اینکارو کرد سگ ازبک بشاشه تو مغزم الان وقت کردن نه پیدا کردن تفسیر کار عروسک باز مشاعیرمو جمع و جور کردم و باهاش همکاری کردم وفرو کردم داغ داغ داغ تنگ تنگ تنگ یه لحظه کپ کردم نه اینکه بگم شیخ بادی بیلدینگ کار و قطر تنه درخت میزون بود فقط اما خیلی تنگ بود اگر تجربه پرده زنی داشتم میتونستم بگم که تنگیش کم از بار اول نبوده کاری به فرایند علمیش ندارم ولی واقعا انتظار اینو نداشتم باز زده بودم جاده خاکی فرمون رو چرخوندم سمت جاده اصلی و با خودم شرط کردم که باید بهش لذت بدم تمام ارادمو جمع کرده بودم که اشک شیخ زود در نیاد با ریتمای متفاوت عقب جلو میکردم سینمو چسبونده بودم به سینش ضربانشو حس کنم بدنش ظریفتر از اون بود که بتونه طپش قلبشو پنهون کنه دقتم رو ضربان و نفساش بود با هیچ کدوم از دوس دخترام به این تمرکز و دقت سکس نکرده بودم میدونستم اگر ارضا بشه همه تلاششو میکنه که از من قایم کنه مبادا احساس شکست کنه باید بهش تجربه جدید میدادم و براش زنگ تفریح حین کارمیشدم چرا سوال نداره کسخلم دکتر که نیستم چهار پنج دقیقه از شروع گذشته بود که دیگه نمیتونست نظم نفساشو نگه داره با یه هق هق ملایم گفت قرص خورردی گفتم نه تودلم ذوق مرگ شده بودم سرمو بردم کنار گوشش گفتم خودتو نگیر راحت باش غیر منو تو کسی تو اتاق نیست میدونستم که گوه گیجه گرفته از حرفم پشت گوششو بوسیدم که اونم بیخیال قانوناش شد دستاشو حلقه کرد دور کمرمو آروم آروم با کف دستاش نوازشم کرد از خوشحالی میخواستم داد بزنم ولی خب بعدش باید صابون پریدن تو اتاق خاله ممد و دیدن من رو تخم رو به تنم میزدم کنترل کردم داشتم به حس خوبه نوازشش فکر میکردم که ضربان قلبش رو انگار مسلسل روسینم حس کردم یه انقباض تو شیکم و بعدش یه آهه عمیق اینقدر عمیق که میشد هوای تهران رو باهاش جابجا کرد سریع استوپ کردم و با آرومی خاصی درآوردم اذیت نشه داشت سعی میکرد نفسشو چاق کنه و با یه ناراحتی عجیب گفت چرا در آوردی یه لحظه خشک شدم نکنه اشتباه کردم و ارضا نشده بود صورتش خیس عرق بود بی توجه به اینکه چه فکری میکنه گوشمو گذاشتم رو سینش نه اشتباه نکردم قلبش هنوز بسرعت نور میزد با اعتماد بنفس گفتم یکم استراحت کن جون بگیری یه جمله فقط یه جمله گفت و دنیا رو رو سرم خراب کرد فرصت استراحت ندارم نفر بعدی منتظره هنوز منگ جمله بودم که اون ماده خرسم در زند تموم نشد شیخ ماموریتشو انجام داده بود و با خضوع پهلوونانه ای خوابیده بود گویی خرمشهر رو بتنهایی آزاد کرده هنوز رو عروسک بودم مات و مبهوت و منگ از حقیقت تلخی که اون به راحتی آب خوردن پذیرفته بودش دستشو برد سمت شیخ که با تعجب گفت خوابیده که گفتم آره کاریش نداشته باش گفت تو چی پس هنوز نتونسته بودم از فضای بوجود اومده کمرراست کنم با عجز تمام گفتم میشه بیای تو بغلم خوابیدم کنارش و دستمو باز کردم با یه محبت خاص انگاری داره یتیم تیمار میکنه اومد تو بغلم پوست شیکم و سینشو با پشت ناخن نوازش میکردم انگار داری رو پارچه ابریشمی برای خودت نقشای توهمی میکشی چند سالته خیلی سعی کردم صدام بدون لرزش باشه بیست سالمه همون یه ذره نایی هم که داشتم مرد من بیست سالم بود فکر این بودم که محل شاشیدن دخترا با محل سکسشون چه فرقی داره واز کس وکون ملت ایراد میگرفتم حالا عروسک بیست سالشه و واقعیتی رو پذیرفته که ما رو کار هم انکارش میکنیم گفت پاشو کاندومتو عوض کن گفتم بلند نمیشه وقت تموم شد بگو بپوشم برم فقط تا اونموقع تو بغلم بمون گفت مگه دست خودشه کاندومو در آورد و یه کاندوم دیگه تن شیخ کرد و باز داستان تلخ خوردن شیخ با کاندوم شیخ اگه زبون داشت فریاد میزد که بابا نخور این کونکش فکرش تو کس کردن نیست الکی منو زا براه نکن لامصب باز ماده خرس در زد و با داد گفت چخبره زود باشین عروسک باعصبانیت داد زد خفه شو الان تموم میشه با جدیت تمام سعی میکرد شیخ رو سرپا کنه جوری تلاش میکرد که انگار بهش گفتن این کسخل ارضا نشه دارت میزنیم بیشتر بزرگ شد تونظرم میتونست بگه کون لقش مردک راست نمیکنه از پس هسته خرما بر نمیاد دندش نرم ارضا نشه وقتش تمومه باز غرش ماده خرس پرده گوشمو لرزوند همه توانمو جمع کردم که شیخ رو متقاعد کنم این تو بمیری از اون تو بمیریا نیست یکم با شیخ حرف زدم و منت کشی کردم ولی جاکش مگر محل میداد آخر سر شیخ رو تو جو فردین بازی گذاشتمو گفتم یا شیخ بلند نشی این عروسک ممکنه تو دردسر بیوفته از طرف خاله ممد و گیریزلی ماده مردونگی کن سرپا شو منم با تخم چپ هماهنگ میکنم لطف کنه سه سوت زهرتو بکشه بیرون هم تو آروم شی هم عروسک هم ماده خرس خفه بشه خب هرچند که مردونگی مرده اما شیخ هنوز کوچک غیرتی داشت که اونم فدای عزت عروسک کرد و بلند شد عروسک نگاه پیروزمندانه ای کرد و گفت بیا اینجوری زود میشی چهار دست و پا نشست بقول غربزده های منافق داگی استایل گوشه چشمی به من کرد منم درحالیکه مشغول مذاکره با بیضه چپ بودم و التماسش میکردم که آخه بزرگوار تو بنده رو بعنوان یک زودانزال در مجامع دوس دختریم معرفی کردی حالا واسه ما شاخ بازی در نیار بذا خلاص شیم در موقعیت مناسب قرار گرفتمو کار شروع شد عروسک تو اون حالت درد داشت از انقباضای منظم با عقب جلو شدن شیخ کاملا میشد فهمید خدایا زود تموم شه دو دقیقه نشد که بیضه چپ از مواضع قدرت طلبانش کوتاه اومد و طی نرمش قهرمانانه زهر شیخ کشیده شد و کاندوم شد مملو از دکتر مهندس و حمال هایی که اگر کاندوم نبود ممکن بود از حالت بالقوه به بالفعل در بیان اما هیچ لذتی در کارنبود شاشیدن بعداز نگه داشتن شاش زیر دوش آب گرم میلیونها بار لذتش بیشتر بود بیشتر شبیه یه عملیات خسته کننده بود که باید انجام میشد ولی عروسک نباید میفهمید من از سرترحم و ارضا کردن حس مسئولیت پذیریش یا شاید حس قدردانیش آبم اومده واسه حفظ ظاهر آه کشیدمو یکمم نفس نفس زدم و خدارو شکر میکردم که عروسک علاقه ای به شنیدن صدای قلبم نداره با یه حالت پیروز مندانه یه دستمال داد گفت خودتو پاک کن و شروع کرد به پوشیدن لباساش منم با عجله رفتم سمت لباسام که عروسک با یه صدای معصوم گفت شورتت رو تخته خجالت تو چهرم موج میزد رفتم سمت تخت و شورت رو برداشتم پوشیدم و با عجله لباس تنم کردم برگشتم وای عروسک با همون لباسا چقدر سکسی میشد و بی لباس معصوم ولی نگاه همون نگاه بود به ژرفای اقیانوس گیرا ولی نگاه من ازش خواری و کوچکی و ناچیزی میبارید خوشبختانه عروسک مثه من کسمغز نبود که توجه کنه اومدم بیرون و بدون نگاه به جایی صاف رفتم دستشویی و صورتمو شستم انگار از برزخ آزاد شدم هیچ میل جنسی نداشتم انگار خواجه متولد شدم ندامتم بیشتر از ندامت بعداز جق بود حالم بده خیلی حالم بده از دستشویی اومدم بیرون رفتم تو هال که از خونه خارج شم که خاله ممد گیرم انداخت و گفت خسته نباشی خجالت رو قورت دادم و جاشو به یه نفرت غلیظ دادم با غیض تو چشماش نگاه کردم همون چشمای نافذ که دیگه نفوذی برام نداشت گفتم زحمتارو شما میکشی شما خسته نباشی یخ کرد میخواستم که یخ کنه دوس داشتم خرخرشو بجوم اما یه لحظه بخودم اومدم اینم داشت از اونا مراقبت میکرد بهرحال یه نعره خر بهشون تجاوز کنه و پولشونم بده بهتر از اینه که یه نعره خر تجاوز کنه و بشاشه روشون بره یکم آروم شدم و در صدم ثانیه گفتم ببخشید منظوری نداشتم هنوز بهت زده بود از هیچی نمیترسیدم فقط ناراحت این بودم که شاید مستحق این تو برجک خوردن نبوده تصمیم گرفتم فضا عوض شه عمدا گفتم خاله ممد که هنوز کلمه بعدی از دهنم درنیومده بود پاره شد از خنده خب خداروشکر از دلش دراومد گفت آخه لامصب تو غیض و جک یجا داری با خودت منظورمو فهمیده بود ناراحت شدم گفتم زندگی سخت شده یه استکان چایی بیار بزنیم روشن شیم میدونستم حال میکنه رفیق شه پرید آشپزخونه و یه استکان لب پر با یه فلاسک زنگ زده از اون دکمه ای ها که دور خروجیش تفاله چایی میچسبه آورد خر تشنه از اون فلاسک آب نمیخورد ولی من چایی جوشیده مونده نیمه گرم رو به امید اینکه دلجویی کرده باشم خوردم ماده خرس تو اون تایمی که من دستشویی بودم با مشتری بعدی رفته بود تو اتاق جاش خالی بود که بهش بگم اگه مشتریای تو خروسن مشتری عروسک مرد هستن عروسکم اومد نشست جلومون و سه تایی سیگار روشن کردیم خبری از محجبه نبود در واقع به تخمم نبود که خبری ازش نیست عروسک غرق در افکارش بود نمیدونم به چی فکرمیکرد خاله ممد سعی میکرد میل به سر صحبت باز کردن رو سرکوب کنه میدونست احتمال قهوه ای شدنشه زیاده سیگارم که تموم شد بلند شدم عروسک و ممد هم بلند شدن گفتم من برم ممد گفت این شماره خودمه اون شماره واسه کاره اینو حاجیم نداره بهشم نده اگه کاری داشتی به این زنگ بزن گفتم منظورت از کار چیه گفت واسه اینکار که همون شماره اما هرکار دیگه ای داشتی گیری گوری کردی که از من کمک برمیومد زنگ بزن محبتشو میخواست نشون بده ولی من نمیخواستم باز ریختشو ببینم هرچند که شاید اجبار داشت واسه کارش یا واقعا به اون بچه ها لطف میکرد بهرحال واسه اینکه تو ذوق زدنام تکمیل نشه گرفتم تشکر کردم و دست دادیم اما اینبار حس میکردم دستاش تو دستام گم شدن عروسک جلو رفت و منو راهنمایی کرد به بیرون متعجب بودم چرا اینکارو میکنه سه طبقه پله و یه راه رو راهنمایی نمیخواد اما همکف متوجه شدم ساختمون دو در داره و من باید از در دوم برم دررو باز کرد برگشتم نگاش کردم که دروبست و گفت راستی اسمت چی بود گفتم رضا گفت بیا این شماره خودمه نمیخواد به ممد زنگ بزنی اون رو هر برنامه سی تومن برمیداره بخودم زنگ بزن سی تومن کمتر میافته برات بازم افتادم تو یه هزارتو شماره رو گرفتم و زدم بیرون تقریبا دو ساعت از ورودم گذشته بود صدای ماشینای اتوبان امام علی پیوسنگیشونو از دست داده بودن کوچه خالیه خالی بود انگار حکومت نظامی اعلام شده باشه اصلا محل و لات خونه بودنش و امنیت برام معنی نداشت تو افکارم دست و پا میزدم مثه غریقی که تو یه رودخونه پر آب خلاف جهت آب داره تقلا میکنه به آبشار نرسه کوچه پس کوچه هارو بی هدف فقط به علم شمال جنوب میرفتم مهم نبود مسیر کوتاه میشه یا بلند هدفی برای رسیدن به خیابونه تاکسی خور نداشتم ثانیه به ثانیه از لحظه ورود تا خداحافظی عروسک رو رو دور کند مرور میکردم و بیشتر به آبشار نزدیک میشدم سی تومن کمتر تخفیف داد مشتری بشم کمترش کرد خودش گهگاهی حال کنه از من خوشش اومد از ممد فرار میکنه ممد پول نگهبانی میگیره عروسک ممد ماده خرس محجبه آدمای بدین من بدم چراعروسک تلاش کرد من ارضا شم جنده و جنده خونه دوای دردم و جواب مسئلم بود اگه عروسک تحریک نمیشه موقع کار یعنی همه برنامه هاش دردناکن بیست ساله و اینهمه قدرت تو پذیرش زندگی پاکت سیگارم تموم شده بود که متوجه محیط اطرافم شدم آشنا میزد درودیوارا محل خودم بود رفتم سمت سوپری شبانه روزی محل سیگار بگیرم چشمم به ساعت دیواری افتاد که چهار و نیم رو نشون میداد بالغ بر چهارساعت راه رفته بودم و پونزده نخ سیگار دود کرده بودم از سوپری خارج شدم یه نخ سیگار روشن کردم پوک اول تازه خستگی ساق پاهام آوار شد رو تنم پوک دوم ریم جواب کرد و افتادم رو سرفه مجبور شدم سیگار رو بندازم تو باغچه کنار خیابون دیگه نا نداشتم بهر مصیبتی بود خودمو رسوندم خونه و کلید انداختم تو در و رفتم تو انگار آسانسور هم مثه من خسته بود سه طبقه رو حس کردم نصف روز طول کشید تا بره در واحد رو باز کردم یه واحد پنجاه متری آشپزخونه اوپن تو هال ویه اتاق یخ کردم قلبم ایستاد سرم رو برگردوندم دنبال ممد و عروسک باز قلبم شروع به طپش کرد پایان نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *