من و پدرام و لب بازی و گی

0 views
0%

من پسری هستم که به پسرهای خوشگل و مهربون خیلی علاقه دارم یعنی اگه عکس یا پسر خوشگلی ببینم محو تماشایش میشوم فیلم های گی هم که میبینم فقط از اونایی خوشم میاد که فاعل یا مفعولش خوشگل باشه بریم سراغ داستان من و پدرام اولین برخوردم با او به این شکل بود که در یکی از مجموعه های دانشگاه بودیم که خیلی ها همدیگه رو نمیشناختیم و هنوز دوست نشده بودیم کم کم تو اون جمع هرکس داشت با کسی که بیشتر باهاش حال میکرد رفیق میشد یعنی رفاقت ها تازه داشت شکل میگرفت یک عده همدیگر را از قبل میشناختند و رفیق بودند بعضیا هم ارتباط عمومی بالایی داشتند که سریع با آدم رفیق میشدند یکسری ها هم که یا مثل من خجالتی بودن یا علاقه ای به رفاقت و دوست شدن با این و اونو نداشتند خلاصه اینکه من با پدرام و تقریبا بیشتر افراد اون مجموعه آشنایی کلی در حد دونستن فامیلی و بعضیا رو با اسم می شناختم اونایی که برام چهره جذابی داشتند و به نظرم خوشگل بودند رو زودتر شناختم و سعی میکردم به آنها نزدیکتر شوم و دوست شویم در اولین اردویی که با اون مجموعه رفتیم یک روز تو خوابگاه پدرام اومد سمتم و خب در حد معمولی دیگه همدیگه رو میشناختیم و سلام و علیکی داشتیم دستم رو گرفت گفت چطوری مهدی گفتم خوبم تو خوبی گفت چقدر گرمی تو پرانتز بگم که من هم خیلی حشری ام هم معمولا خیلی گرمم به هم میخوریم من سردم تو هم گرم بهش با خنده گفتم عوضی و خندیدیم و تموم شد و رفت اما این حرفش و نوع برخوردش خیلی تو ذهنم موند چون من کلا اینجوریم که زوم زیادی رو پسرهای خوشگل و جذاب دارم روز آخر اردو همه دنبال گرفتن عکس دسته جمعی دو نفره و چند نفره بودند که خاطره بماند منم با خیلی ها عکس گرفتم مخصوصا اونایی که برام جذاب بودن تا اینکه داشتیم با پدرام عکس دو نفره میگرفتیم که من چون دیدم اونم دوست داره با من رفاقت داشته باشه تو یکی از عکسها بغلش کردم و همینطور که صورتمو به صورتش چسبوندم سلفی گرفتم که خیلی خاطره شد و بعدا چند بار با هم یادش کردیم گذشت تا تقریبا دو ماه بعد با همون مجموعه به مسافرت رفتیم پدرام تو گروه دو بود و من تو گروه 3 بخاطر همین زیاد پیش هم نبودیم ولی من همش فکرم پیش اون بود چون هم برام خیلی جذاب بود هم باهاش خیلی احساس راحتی میکردم تا اینکه یه روز خیلی حشری بودم و پریشون و اعصاب خورد رفتم داخل اتاق گروه 2 و هیچ کس به جز پدرام داخل اتاق نبود روی تختش دراز کشیده بود و خیلی بی حال بود رفتم نشستم روی تختش و اون همینجور دراز کشیده بود یکم حرف زدیم و سر شوخی های جنسی کلامی رو باز کردم و همش از این شوخیا میکردیم که یه دفعه نشستم روی سینه ش و از روی لبش یه بوس ریز کردم بهم گفت عوضی و منم از روی سینه اش بلند شدم و نشستم کنارش و چند بار به شوخی دستمو بردم سمت کیرش که دستمو گرفتم و نذاشت دست به کیرش بزنم خلاصه این برخورد هم گذشت و برگشتم تو اتاق گروه خودمون ولی این بوس خیلی بهم مزه داد یعنی یه لحظه هم لذتش از ذهنم نمیرفت فرداش یعنی روز آخر مسافرت پدرام اومد تو اتاق ما دیگه کارمون این شده بود که همدیگه رو که میدیدیم همش شوخی سکسی کلامی میکردیم تو همین حرفا بودیم که من بدنمو چسبوندم به پدرام و گرمای وجود همدیگه رو کاملا حس میکردیم متوجه شدم که کیرش کاملا راست شده دوباره مثل سری قبل یه بوس ریز از رو لباش گرفتم و خواستم دست به کیرش بزنم که دوباره دستمو گرفت و نذاشت خلاصه این مسافرت هم تموم شد من موندم و خاطره ی اون دوتا بوسه و یاد پدرام که از ذهنم یه لحظه هم بیرون نمیرفت چند ماه بعد پدرام رفت سربازی و دیگه ندیدمش فقط تو تلگرام و اینستاگرام ارتباط داشتیم و تو چت هامون همش شوخی سکسی میکردیم حدودا ده ماه از رفتن پدرام به سربازی گذشت اما من فهمیدم که از هیچ کی به اندازه پدرام خوشم نمیاد و تموم فکر و ذهنم شده بود یاد و خاطره پدرام چون در عمرم با هیچ پسر خوشگلی تا این حد راحت نبودم و برایم جذاب نبوده خلاصه اینکه سربازی اش تموم شد و برگشت دانشگاه برای ادامه تحصیل خلاصه بگم که از ماجرای اون اردو و و اون مسافرت و بوسه ها و من و پدرام تقریبا یکسال و نیم گذشت اما من هنوز خیلی به پدرام فکر میکردم و بارها با عکسهاش جق زدم حتی یکبار خیار بزرگی رو کردم تو کونم و عکسشو گذاشتم جلوم و خیارو تا ته کردم تو کونم و با عکس پدرام جق زدم و هی میگفتم کاش با هم باشیم و کیر تو بجای این خیار بره توم پدرام برگشت دانشگاه رفتیم اردو من فقط دنبال فرصتی بودم که خلوت کنیم بالاخره جور شد سر شوخی رو باز کردم و سر و کله هم زدیم تا اینکه پدرام منو زد زمین و نشست رو سینه ام و آدامسی که از جیبم افتاده بود بیرون رو گذاشت دهنش و چندبار جوید و نصفشو آورد بیرون و صورتشو نزدیک صورت من کرد و گفت آدامس میخوای منم از خدا خواسته صورتمو بردم جلو و نصف آدامسو گذاشتم تو دهنم و یه بوس آبدار از رو لباش کردم و دوبار دیگه این کارو تکرار کردم تا اینکه پدرام گفت آدامس میخوای یا لب منم گفتم من فقط تورو میخوام و لباشو چسبوند به لبام و از هم لب گرفتیم شیرین ترین لحظه زندگی م رو داشتم تجریه میکردم زبونمون رو روی زبون هم میمالیدیم تا اینکه صدای نزدیک شدن بچه ها رو شنیدیم و سریع از هم جدا شدیم من که خیلی تو کف بودم همش میخواستم دوباره از پدرام لب بگیرم تمام ساعات اردو به این فکر میکردم که کی دوباره میتونیم خلوت کنیم فرداش که میشه پریروز دوباره یه جا دیدم که پدرام تو یه اتاقی نشسته و هیچ کس دیگه ای هم اونجا نیست و سریع رفتم تو و تا همدیگه رو دیدیم دوباره لب گرفتیم حدودا یک ربع لب گرفتیم از هم و خیلی خیلی خیلی حال داد ولی تا خواستم دست ببرم سمت کیرش دوباره زد به دستم و گفت دیگه بیشتر از این جلو نرو داستان تموم شد و واقعی بود حالا از شما کمک میحوام تا راهنماییم کنید که چطور با پدرام گی کنم حاضرم هرچی اون میخواد بشم چه فاعل چه مفعول فقط پدرامو میخوام لطفا کمکم کنید نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *