از سر کار برگشته بودم داشتم چرت بعداز ظهر رو میزدم سرو صدای بیرون چرتم رو پاره کرد با ناراحتی بلند شدم از تراس بیرون رو نگاه کردم باز این پسره مزخرف بود ساعت سه ونیم دنبال کفتراش رو پشت بوم خونشون صدای همه همسایه هارو در آورده بود منم صدامو بلند کردم پسره نره خر مگه خودت خواهر ومادر نداری چرا همش چشمت توخونه های مردمه پسره احمق الان موقع کفتر بازیه اونم چاک دهنشو واکرد شروع کرد به توهین کردن گفتم حیف که دستم بهت نمیرسه وگرنه مادرتو به عذات میشوندم پسره نره خر ایشالا از همون بالا بیفتی سقط شی _ مجتبی پسر زهرا خانم علاقه عجیبی به کبوتر داره باباشم کفتر بازه ولی مراعات همسایه هارو میکنه اینا همسایه دیوار به دیوار ما هستند از وقتی من یادمه زهرا خانم همسایه مونه دوست مامان خدا بیامرزمم بود قدیما خیلی خونمون رفت وآمد داشت به سمت گوشی رفتم شماره اونا رو گرفتم تا یک تذکر جدی به باباش بدم الو الو حسن آقا که صدای زنانه ای گفت بله بفرمایین شروع کردم زهرا خانم آخه این چه بچه ایه که تربیت کردین یک سه چهار دقیقه ای یکریز حرف زدم تذکر دادم توهین کردم فحش دادم یک جمله گفت دهنم بسته شد کپ کردم وا رفتم گفت این همه باباشو فحش میدی مطمئنی خودتو فحش نمیدی گوشی تو دستم بود فقط بوقشو میشنیدم سر جاش گذاشتم یاد هیجده نوزده سال پیش امتحانات خرداد رو داده بودم خودمو برا کنکور آماده می کردم یه اتاق سه در چهار بابام رو پشت بوم طبقه دوم درست کرده بود که من برا خوابیدن ودرس خواندن میومدم اونجا بعداز ظهر بود اتاق من مشرف به اتاق خواب همین زهرا خانم دوست مامانم بود که همیشه پرده هاش پنجره رو پوشونده بودند جلو پنجره که آمدم چشمم به خونه اونا افتاد که حالا پرده ها کنار رفته بودند وزهرا خانم روتخت داشت با خودش ور می رفت ودستش رو رو کسش میکشید وسر وصدا میکرد چشمش که به من افتاد زود دست وپاشو جمع کرد شورتش رو پوشید واومد پرده هارو انداخت منم حسابی حشری شده بودم کتاب از دستم افتاده بود زهرا خانم یکی دوسالی میشد که شوهرش فوت کرده بود اونموقع ها هنوز چهل سالش نشده بود منم تک پسر خانواده که همه انتظار داشتن پزشکی قبول بشم حسابی خر خونی میکردم تو فکر بودم مامانم از پایین صدازد مجتبی جان بیا زهرا خانومه میگه کولرمون کار نمی کنه خیر ببینی یه نگاهی بهش بنداز رفتم پایین سلام کردم زهرا خانم توضیح میداد ولی من شهوت رو تو چشماش میدیدم خودمو برا یک گایش حسابی آماده کردم یک خورده غر زدم الکی دنبال فاز متر و انبر دست گشتم رفتیم خونه زهرا خانم همینکه تو حال رسیدیم زهرا خانم دست انداخت گردنم لباشو قفل کرد منم محکم فشارش میدادم ولذت میبردم تو همون اتاق رو تخت خوابوندمش سینه هاشو میمکیدم ومیمالوندم که خودش کمر بندموباز کرد وکیرم رو تودستش گرفت یک خورده مالوند وبوسید ولی تودهنش نکرد منم خودمو کشیدم بالاش شلوارمو در آوردم شورت اونم در آوردم خیمه زدم روش کیرمو میزون کردم یه کم مالیدم و کردم توش یه ده دقیقه ای کمر زدم تا اومد بگه آبشو نریزی نصف آبم ریخت توش دستپاچه کشیدم بیرون بقیه هم رو ملحفه یا رونش ریخت اولین بار بود که کس کرده بودم چطوری خودمو تمیز کردم یا نکردم یا چه گفتیم وچه شنیدم یادم نیست چند ماه بعد زهرا خانم با همین حسن آقا ازدواج کرد منم پرستاری قبول شدم به سال نکشیده زهرا خانم صاحب یک پسر شد که حالا به من میگه شاید پسر خودت باشه تا هنوز زهرا خانم برام وارث نره خر نتراشیده در داستانو میبندم غلط میکنه زنیکه عوضی همش یکبار کردمش نوشته پسر
0 views
Date: December 20, 2018