پس از باران

0 views
0%

سلام بچه ها راستش همیشه شروع کردن سخت بودن و هست و همیطور پایان دادن داستان من موضوع اش عشقی ا اما واقعا نمیدونم بنویسم یا نه چون میبینم خیلی از دوستامون اینجا خاطرات خوبی براشون نیست واقعا نمیدونم پس قبل همه چیز از همه دوستامون که خاطرات بدی مثل تجاوز یا جدایی دارن عذر خواهی میکنم و اینم بدونید من تو زندگیم مثل همه شما ها سختی زیاد کشیدم خیلی زیاد و دوم از کسایی که جدا شدن و تو حسرت کسی که دوستش داشتن موندن باور کنید من هم اوایل آشناییمون که حدودا 20 سالمون بود خیلی شبها رو به خاطرش با گریه صبح کردم اسم ها اسم مستعارن به خاطر حفظ ابرو من آرشام یه پسر ساده از یه خانواده ساده ام پدرو مادرم آدم های کارمند و نیمه مذهبی و نیمه سنتی هستن ولی من از یچگی باهاشون و ایده هاشون موافق نبودم و نیستم در خلی موارد ذاستانی که میگم مربوط میشه به اولین سکسم و تنها آرزوم توی اون سال ها من اولین بار همسرمو توی دانشگاه توی کلاس سر امتحان دیدم با یه نگاه یه دل نه صد باختم بهش اون موقع یه دوست دختری داشتم که زیاد پایه رفاقت نبود و همش من رو میپیچوند اسمش هم شما فکر کنید لیلا بود سه هفته بعد دیدن عشقم دلارام لیلا من رو به یه بهانه ای ول کردو رفت اون موقع بود که من شروع به خیال پردازی کردن با خیال دلارام بودم دروغ نگم مثل همه ی پسرا منم اول تو کفش بود ولی تقریبا بعد از پنج ماه با شروع ترم جدید و با کلی ترس ولرز و وقت صرف کردن و سگ دویی شمارشو گیر آوردم بهش گفتم که دوستش دارم مثل همه دخترا شروع کرد تاقچه بالا گذاشتن و ناز کردن کوتاه کنم چهار ماه تموم دهنم گاییده شد به معنی کلمه تا راضیش کردم و بهش فهموندم که عاشقشم اینم بگم تا یادم نرفته اولش هوش بود ولی هر چی بیشتر باهاش آشنا شدم بیشتر عاشقش شدم خلاصه بعد یه سال دوستی و رفت و اومد کافی شاب و پارک و خانوم قبول کردن که بریم خواستگاری اون موقع سر همین موضوع کلی با خانواده ام مشکل داشتم به ویژه مادر و پدر بزرگم پدرش چون سنتی بودن و ازد ختر مانتویی خوشش نمیومد برخلاف اونها خانواده ی دلارام خواهر و مادرو پدرش عاشق من بودن از من و پدرم خیلی خوششون میومد منم دیوونه ی دلارام بودم براش جون میدادم و هنوزم میدم بعد دو سال نامزدی تو اوخر 22 من ازدواج کردیم و چون اون موقع من کارمند ساده بودم مراسم و رو ساده برگزار کردیم ولی همیشه همه میگن که عروسی ما در اوج سادگیش بهترین عروسی عمرشون بوده ما توی یکی از شهر های شمال که دلارام اهلش بود عروسی کردیم اون شب بعد جشن وقتی رفتیم تو خونه ای که عموش برا ماه عسل بهمون داده بود من درو باز کردم مثل همیشه گفتم عزیز دلم برو تو خانوم ها مقدم ان رفت تو حس میکردم ته گلوش بغض داره ولی خودشو نگه میداره مثل روز های اول آشناییمون که دوستم داشت و جلو خودشون میگرفت و نمیگفت دستم رو گذاشتم رو شونه اش گفتم خوبی خانومم یهوش برگشت محکم دست هاش رو حلقه کرد دور گردنم فشار میداد تو بغلش با گریه میگفت دوست دارم عزیزم خوشحالم که اومدی تو زندگیم بهش گفتم هاااااا کی بود کی بود میگفت من عاشق نمیشم کی بود میگفتم من زن کسی نیستم ها کی بود بعد زل زد تو چشم هام و با دست چشم اشک رو گونه اش رو پاک کردم و پیشونیش رو بوس کردم بهم خندید گفت میگم نمیخوای تو کاری کنی فکر کنم خیلی وقت منتظری ها خندیدم گفتم نه جونم امشب نه خسته ایم فردا هم روز خداست یه بوسه ی عاشقانه با همون لباس ها ولو شدم رو تخت فردا صبح من زود تر پاشدم پرده اتاق رو که کنار زدم آسمون کیپ تا کیپ ابر بود دور دور ها هم طبق همه جای شمال مه بود مه غلیظ بارون نم نم شروع به باریدن که دلارام رو بیدار کردم که بریم یه چیزی بخوریم چشم هاش رو که باز کرد زل زد بهم و با خند گفت صبح بخیر عیزم خوشحال بودم خوشحال اونقدری که نمیتوستم و نمیتونم وصفش کنم خلاصه ما بر خلاف همه شب زفاف دارن صبح زفاف داشتیم الان که براتون مینویسم این ماجرا رو 5 سال از این شب رویایی گذشته و هر وقت که نگاهش میکنم انگار دوباره سر کلاس شیمی و خدا بهمون دوتا دختر داده که هنوز نیومدن ولی امیدوارم مثل مادرشون پسری رو که عاشقشون میشه رو جون به لب نکنن دوستای خوبم امیدوارم همه اتون به آرزوهاتون برسید و هیچ آرزویی براتون حسرت نشه امیدوارم همتون تو زندگیاتون عشق های دوطرفه داشته باشید و همه خوشبخت باشید من باز هم از اون دوستانی که اول ماجر یاد کردم عذرخوهای میکنم نوشته

Date: March 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *