کس های نکرده

0 views
0%

سلام من سعید هستم دوستان این داستان به هیچ عنوان شبیه به داستان های دیگه نیست از اسمشم معلومه داستان از اونجا شروع شد که عموی من با یه دلال مسکن وارد مذاکره شد و توافق از این قرار بود که عموم خونه قدیمی ولی بزرگشو به طرف میده طرفم میکوبه و یه آپارتمان در میاره تو این فاصله هم یه خونه کلنگی واسه عموم اجاره میکنه تو هموه حوالی و کرایه خونه عموم رو هم میده ولی وقتی ساختمون ساخته شد 3 واحد بر میداره و2 واحد به عموم میده خلاصه من یه دختر عمو دارم و یه پسر عمو پسر عموم 5 سالش بود و دختر عموم 21 سالش بود و ظاهرا دوس پسر داشت چون هر وقت گوشیش زنگ میخورد 2 ساعت با یارو تو اتاقش هر هر کر کر میکرد یه 1 ماهی از نقل مکان عموی من گذشت که دختر عموم به عموم گفت من اینجا نمیمونم و میخوام برم خونه عمو رضا بابای من چون این پسر روبرویی همش دید میزنه منو عموم اول قبول نکرد یه 1 5 دیگه گذشت که دیگه دختر عموم هم با قضایا کنار اومد تا اینکه یه پسره انگشتش کرده تو کوچه و چسبونده بهشو یه کاغظ داده شمارش و همون لحظه زن عموی من از پنجره دیده و کلی فوش ناموسی به یارو داده و یاره هم خایه کرده در رفته این قضیرو به عموم گفته و عموم هم با بابای یارو درمیون گذاشته و بهش گفته ما فقط به خاطر اینکه نون نمک همو خوردیم به پلیس شکایت نکردم یارو هم کلی عذر خواهی کرده و خلاصه کونه پسرش میذاره عموم هم به بابام میگه آره یه 3ماهی بیشتر از کار خونه نمونده این دختر من بیاد پیش شما اینجا میترسم بمونه بابام هم میگه به روی چشم یاسی هم مثله دختر خودم تا هر وقت خواست بمونه من اون موقع سوم راهنمایی بودم و اون 6 سال از من بزرگتر بود و خیال مخ کردنشو باید از سرم بیرون میکردم خلاصه اون اومد اول میخواست کامپیوتر خودشو بیاره که بابام مخالفت کرد و گفت از کامپیوتر سعید استفاده کن اول گفت نه مذاحمت میشه ولی من گفتم نه خیلی هم خوشحال میشم من اون موقع تو کونم عروسی بود گفتم یه 4 تا سوپر خفن میزرام تو دسکتاپ که حسابی تابلو باشه وقتی نشت پاش کلی حال کنه شای هم تونستم از همین راه بکنمش اول حسابی خایه کرده بودم ولی یه روز دلو زدم به دریا و سوپرارو گزاشتم تو کامپیوتر و منتظر شدم بره پای کامپیتر آقا رفت پای کامپیوتر قلبم خیلی شدید داشت مید ننه بابام هم خونه بودن اگه یهو به ننم میگفت کونم پاره بود اون از اون خر تعصباس هیچی دیگه میگیره کامپیتر رو غسل میده همین طور که کامپیتر در حال لود بود فقط نگاهم به یواره پشت بود در اتاق باز بود چراغ هم خاموش بود یهو دیدم بله نورای زیادی رو صفحه میفته اول شک کردم شاید داره یه کلیپی چیزی میبینه ولی وقتی صفحه ال سی دی رو به سمت دیوار کج کرد و خودشم لم دا رو صندلی تازه فهمیدم داره حال میکنه خلاصه اون شب به خیر خوشی گذشت من اولین قدمو با موفقیت برداشتم بعد از اون شب منتظره یه فرصت بوم که خونه خالی شه ولی یه 3 هفته ای گذشت دیدم نه اون طور که باید وشاید خالی نمیشه یعنی اگه هم خالی میشد مثلا ننم میرفت سبزی بخره کلا ما 10 دقیقه الی 15 دقیقه با هم تنها میشدیم تازه احتمال از سرکار رسیدن بابام هم وجود داشت خلاصه دیدم نه اگه دست رو دست بزارم هیچ اتفاقی نمیوفته یه 1 ماه دیگم که بیشتر خونه ما نمیموند اونوقت دیگه کلا مرغ از قفس میپرید یه تصمیم گرفتم مدرسرو بپیچونم ببینم تو اوقاتی که من نیستم خونه خالی میشه خلاصه فرداش با رفیقم هماهنگ کردم لیست حظور غیابو پیچونه تا دست معلم یا ناظم نیوفته من طبق نقشه زنگ تفریح آخر طرفای ساعت 11 مدرسرو پیچوندم به مقصد خونه رسیدم خونه زنگ زدم دیدم مامانم آیفونو برداشت تمام رویا هام دود شد رفت هوا گفتم منم گفت سعید تویی گفتم اره درو باز کن رفتم بالا دیدم بابام رفته سرکار و آبجیمم مدرسس فقط یاسی و مامانم خونه هستن نشستم رو مبل مامانم گفت چرا زود اومدی گفتم معلم نداشتیم فرستادن خون گفت قبلا که تو کلاس نگرتون میداشتن چی شده حالا میفرست خونه من یهو قاطی کردم گفتم مامان گیر نده دیگه اه اونم گفت خیلی خب حالا بلند شدم رفتم تو اتاقم کامپیوتر روشن کردم اعصابم اونقدر کیری شده بود همه سوپرارو پاک کردم یه چن ساعت بعد یاسی نشست پای کامپوتر یهو بعد چند دقیقه گفت سعید یه لحظه میای این بالا نمیاد بلن شدم برم زنگ خونه خورد رفتم آیفونو برداشتم آبجیم از مدرسه اومده بود اومد تو و مامانم که رفته بود یه چرت بزنه بلند شد براش ناهار بیاره منم رفتم به یاسی گفتم چیکار داشتی گفت هیچی ولش کن سیستم اومد بالا دوباره یه 2 ساعتی گذشت مامانم ناهارو مارو اورد خوردیم بعد ناهار مامانم رفت خوابید منم داشتم تلوزیون میدیدم که یهو یاسی اومد بهم گفت پاشو بیا تو اتاق دیدم بجز منم کسی نیست آبجیمم خوابه رفتم تو اتاق گفتم چیه گفته چرا فیلمارو پاک کردی گفتم مگه تو نگاه میکردی گفت آره با این حرف یخام باز شد و بهش گفتم خب بیا زندشو بت نشون بدم گفت آره فسقلی گفتم فسقلی بود اما الان بزرگ شده خلاصه یه چند دقیقه ای لاس زدیم منم دیگه یجورایی همون جا میخواستم کارو تموم کنم که گفت الان نمیشه مامانت یه 3 روز دیگه میره واسه اسم نویسی مکه میتونی ساعت 9 اینا بیای گفتم از کجا میدونی شاید زود برگشت گفت نه مامانم 2 بار تاحالا رفته هر 2 بار هم که رفته یه 3 4 ساعتی الاف شده گفتم باشه زمینه رو مهیا کن من مدرسه رو میپیچونم خلاصه فرداش به رفیقم جریانو گفتم گفت دیگه نمیتونم برگه حظور غیابو بپیچونم ضایس بش گفتم من ازنگ دوم میپیچونم اگه اسم منو تو لیست نوشت زنگ که خورد خط بزن گفت حالا ببینم چی میشه روز موعود فرا رسید منم طبق قرار معلوم مدرسرو پیچوندم اون روز زنگ نزدم دیدم اگه ننم هنوز نرفته باشه دیگه همه چی خراب میشه با سنگ ریز زدم به شیشه اول یاسی نفهمید بعد بایه سنگ دیگه زدم اینبار دیم پرده اتاق یه تکونی خورد و صدای باز شدن در خونه اومد فهمیدم تنهاست رفتم بالا دیدم لخت مادرزاد واستاده جلوم اقا من که تا اون موقع به جز فیلم سوپر زنه لخت ندیده بودم از خود بیخود شدم رفتم بقلش کرد دیدم یه بوی صابونی میده فهمیدم خانوم زمانی سنگ میزدم به شیشه حموم بوده نفهمیدم چجوری لباسارو در آوردم چسبوندم بهش چه کس داغی داشت شروع کردم سینه هاشو خوردن انگار داشتم پنبه میخوردم اینقدر نرم بودخیلی حالا کردم با سینه هاش تازه اون موقع بود که میفهمیدم سینه چیه رفتم دم کسش شروع کردم از روی شرت کسشو خوردن بعد شرتشو درآوردم چه کس مشتی داشت اینه پورن استار ها بود ولی یه کم سیاه بود لبامو چسبوندم به کسش واقعا خیلی داغ بود شروع کردم چچوله رو خوردن که دیدم آهو نالش بلند شد بعد کشو یخورده نگا کردم گفتم شما از کجا میشاشین بهم نشون دا بش گفتم خیلی دلم میخواست از نزدیک ببینم فکر میکردم رفیقم که میگه 2 تا سوراخ دارین الکی میگه اونم گفت کس نگو کارتو بکن دیدم راست میگه شروع به خوردن کردم که یه2 دقیقه ای گذشت که عضله هاش لرزیدن و ارضا شد بعد بلن شدم کیرمو بردم سمت دهنش گفتم حالا نوبت توئه گفت از این کار بدم میاد منم زیاد اصرار نکردم سریع کاندومی که از کشوی بابام پیچونده بودم انداختم سر کیرم اومدم بکنم تو کسش گفت چیکار میکنی من پرده دارم گفتم خب از کون چی گفت نه خیلی در داره گفتم ساکم که نمیزنی منم که حال نکردم گفت این دیگه مشکل خودته منم حسابی قاطی کردم از این حرفش برش گردوندم گفت ولم کن احمق گفت خفه بابا یهو زنگ خورد پشمامون ریخت یاسی رفت سمت آیفون دید بابامه گفت لباستو بپوش بگا رفتیم دید من زودتر از اون که بگه لباس پوشیدم گفتم در باز نکن تا من برم پشت بوم گفت باشه من سریع فر خوردم بالا بعد بابام اومدو وقتی رفت دستشویی که دستاشو بشوره سرع جیم شدم بعد اون ماجرا هرچقدر بهش اصرار کردم حداقل یه لاپایی قبول نکرد و خلاصه یه دعوای حسابی کردیم الانم یه چن سالی میگذره اون ماجرا فقط کافی یه بار تنها گیرش بیارم چنان بی موقدمه پردشو میزنم که نفهمه از کجا خورده بعدم ازکون میزارم کسکشو دوستان ببخشید سرتونو درد آوردم این تنها استان به اصطلاح سکسی من بود نوشته

Date: August 28, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *