کون تنگ بهناز

0 views
0%

سلام به همه شهوانی های عزیز چندسالی هست که میام و داستانهارو میخونم ولی امشب تصمیم گرفتم یکی از خاطرات جالبمو براتون تعریف کنم تو همسایگی ما دختری بود به اسم بهناز از نظر چهره بانمک بود اما بدن پری داشت و به قول بروبکس پروپاچش گوشتی رو لباس اینقدر کونش خوشگل و خوش استیل جلوه میکرد ک پیش خودم میگفتم لختش باید چطوری باشه پوست بدنشم گندمی بود لباشم غنچه ای کوشولو بود ماجرای دوس شدنمون طولانیه و حوصله سر میبره تعریفش نمیکنم داستان رو از جائی تعریف میکنم که باهم صمیمی شده بودیم بهناز خیلی هات بود همیشه تو اس بازیها شیطنتشو نشون میداد اما خونۀ ما جوری بود که هیچوقت خدا خالی نمیش یه روز زنگ زد گفت اگر خونه مادربزرگمو ردیف کنم میای گفتم بابا بیخیال دنبال دردسری خدائی نکرده شر میشه کی میخواد دیگه درستش کنه گفت نترس عزیزم مادربزرگمو ردیف میکنیم با دخترخالم خالمم که جریان تورو میدونه و راضیش میکنم بزاره توام بیای اونجا خاله و مادربزرگش تنها تو یه مجتمع زندگی میکردن و خالشم مجرد بود زیاد هم مالی نبود که بشه بهش چسبید قرار مدارهارو گذاشتیمو من رفتم یه صفایی به پایین دادمو رفتم استراحت کردم بهناز زنگ زد گفت آخر شب نزدیکای ساعت 12 مجتمع باش خدائیش اولش ترسیده بودم پیش خودم فکر میکردم داستان میشه و نرم اما از یک طرفم شهوتم پور دل و جرأتم کرده بود و هی سیخم میکرد که برم دوستام اومدن دنبالم رفتیم بام تهران یه چرخی زدیمو چندتا عکس گرفتیم موقع برگشت جاتون خالی یه بهارترافیکم زدم که حسابی کمره پربشه کم نیارم ساعت و نگاه کردم نزدیکای 11بود و شارژ باطریه گوشیمم لاو شده بود رفتم خونه و به بابام گفتم امشب میرم خونه علی اینا میخوابم مادرش اینا رفتن مسافرت تنهاست با علی هم هماهنگ کردمو گفتم دارم میرم کجا تا اگر داستانی شد یکی در جریان باشه از خونه ما تا خونه مادربزرگ بهناز یک ربع راه بود پیاده وقتی رسیدم بهش زنگ زدم که رسیدم و اون گفت الان میام تو پله ها منم رفتم تو پاگرد وایسادم که اومد دیدم کثافت یه آرایش مشتی کرده با یه رژ صورتیه کم رنگ که خیلی چهرش عوض شده بود نمیشد ماچ و بوسه گرفت استرس از دیده شدن وجودمو پر کرده بود بهم گفت میره تو خونه به مامان بزرگش قرص خواب آور داده که بخوابه و کل چراغهارو هم خاموش کردن که بیدار نشه بعد گفت دخترخالش میاد جلوی در بعد تو برو زیر چادرش که بتونی از پذیرایی رد بشی و بیای تو اتاق گفتم بهناز بیخیال بیدار بشه چی گفت نترس بابا مشکلی پیش نمیاد عملیات شروع شد دخترخالش اومد دروباز کردو منم رفتم داخل حالا از شانس بد من چون خونه کوچیک بود مادربزرگه از صدای در بیدار میشه و سایه منو میبینه یهو میگه اونجا چه خبره من حول میشم میخورم به در میرم بیرون بدجور کپ کرده بودم ایناهم سری برق و روشن کردن و بهناز زد زیره گریه تا مادربزرگه خام بشه منم رفتم از مجتمع بیرون داستان نشه بهناز زنگ زد گفت کجایی گفتم دارم میرم خونه گفت برگرد به مامان بزرگم گفتم قراره نامزد بشیم توام با خونتون دعوات شده اومدی اینجا گفتم بابا این خالیا چیه بستی آخه خلاصه مارو نرم کرد رفتم خونه دیدم چراغها روشنه و همه نشستن رفتم تو دیدم مادربزرگه خیلی مهربون برخورد کرد بعد به کیرم گفتم شانست انگار گرفته نشستمو شروع به صحبت کردیم ولی کنجکاو بودم که چرا مادربزرگه نمیخوابه آخه بهناز گفته بود قرص خواب بهش داده تو همین فکرا بودم که سوال کرد خوب شما چطوری باهم آشنا شدید من ی خالی بستم بعد گفت کی قراره خانوادت کی بیان بازم یه خالی بستم دوباره پرسید کارت چیه و یهو دیدم ساکت شد چند دقیقه ای سکوت کرد و دوباره پرسید شما باهم چطوری آشنا شدید کی قراره خانوادت بیان دیدم ای دل غافل مادربزرگه آلزایمر داره مثل بابا پنجلی تو سریال پایتخت خلاصه مارو گایید هی سوال میکرد به بهناز گفتم تو که گفته بودی این قرص خواب خورده گفت به خدا بهش دادیم قرص گیاهی بود ریختیم تو گل گاوزبون دادیم خورد گفتم آخه کوسخول اینکه از من و تو سرحالتره اصلا خواب تو چشاش نیست مادربزرگه رفت بخوابه ب دخترش گفت برای من جا بندازه اتاق بغلی خودشم رفت تو پذیرائی خوابید رو به اتاق دخترا اتاقها ال مانند بودن و کنار هم برای همین اونجا خوابید نظارت داشته باشه جاتون خالی تو صبح مارو گایید مگه میخوابید بهناز به هر بهونه ای میومد تو اتاق سریع صداش میزد من دیگه خوابم گرفتو چشام سنگین شد به کیره گفتم خاک تو سر کیر شانست که جا تره ولی بچه نیست خواب بودم که احساس کردم یه چیزی داره تو موهام ول میخوره چشامو باز کردم دیدم دستای بهنازه اومده بالاسرم بهش گفتم ساعت چنده گفت ساعت نزدیک 6 صبحه گفتم تو نخوابیدی عزیزم یه نگاه بهم کرد و گفت نه همش دنبال این بودم که بغل تو بخوابم اینو گفتو پتو رو داد کنار خودشو چپوند بغلم بهش گفتم پاشو بابا الان عزرائیل میاد جونمونو میگره بعد دستاشو برد دور گردنمو محکم لبامو گاز گرفت گفت نترس خوابه خوابه بمب کنارش بزنی صداش در نمیاد گفتم پس خاله و دخترخالت چی خیلی ضایع میشه که بلند شد دروبست گفت نترس هماهنگه گفتم عجب کسکشی هستی تو یعنی خالت پشمشم نیست به من بدی گفت نه بابا اون خودشم دنبال یه کیره دائم به من میگه براش ردیف کنم گفتم کسکشو جاکش دیده بودم اما دیگه کیرکش ندیده بودم که الان دیدم نبری بدی مارو دست خالتاا اصلا نمیشه کردش همونجور که سرپا وایساده بود دست به کمر شد حالت اخم گرفت هوووووووی قرارم نیست تو کسی رو جز من بکنی همینجوری که داشت ممبر میرفت چشام بازتر شد دیدم بابا عجب تیپی زده کثافت یه دامت تنگ که بالای زانوش بود با یه تیشرت صورتی که جذب تنش بود حسابی سینه هاشو خوش فرم کرده بود منم دیگه شهوتم گل کردو دستشو گرفتم کشیدمش سمت خودم دست کردم لای موهای خرمائیش گفتم بخواب و وصیت کن خخخخخخخ لبامو گذاشتم رو لباش و آروم میک زدم یادم افتاد یه شکلات تو جیبم هست گذاشتمش تو دهنمو سرش دادم تو دهن اون خیلی باحال شده بود طمع لبامون اونم حریص شده بود هی لبامو گاز میگرفت دیدم اینجوری پیش بره کنده میشن لاله گوششو خوردم خودمم به گوشم حساسم اونم نفس میزد کنار گوشم خیلی خوشم میومد بدجور رفته بود تو فضا منو برگردون و خودش نشست روم تیشرتشو در آورد و سوتینم که نداشت دوباره خوابید روم لبامو کند دستمو گذاشتم رو سینه هاش واقعا خوشگل و خوردنی بودن سینه های اناری با نوک کوچولو که دهن آدمو آب مینداختن سرشونو یکم مالیدم تا سفت بشن بعد خوابوندمشو سینه چپشو کردم تو دهنم اووووووووم چقدر حال میداد بهنازم چنگ میزد تو موهامو نفس میزد خیلی تحریک شده بود منم تیشرتمو در آوردم تا یکم راحتر بشمو دوباره شروع کردم به میک زدن میخواستم دیونش کنم اینقدر تحریک شده بود که شرتش کلا با آب کسش یکی شده بود وقتی دستمو از زیر دامنش بردم توووووو با یه شرت خییییییییس برخورد کردم کسشو مالوندم چشاش رفت رو هم محکم لباشو گاز گرفت توروخدا بسه نکن دارم میمیرم بهش گفتم منکه نکردمت دخترو دامنو کشیدم پایین کثافت چه سلیقه ایم داشت یه شرت لامبادای صورتی پوشیده بود که دو طرفش بند داشت خیلی ناز بود اما با آب کسش حسابی خیش شده بود دستشو از رو شلوار کشوند به کیرمو گفت درش بیار که میخوام حالتو بگیرم کشیدم پایینو گذاشتم جلو صورتش یه نگاه کرد و گفت اوووووه چه کلفته اینو من چطوری بخورم منم گفتم به سختی خخخخخخخ زبونشو کشید رو کلاهک کیرم خیلی خوشگل باهاش ور میرفت زبونشو کرد تو سوراخشو قوربون صدقش میرفت خیلی خوب میخورد آروم میکردش تو دهنش درش میاورد سرشو لیس میزد با تخمام بازی میکرد کیرمو میبرد کنار لوپش حسابی بهش حال میداد وقتی میخورد منم با سینه هاش بازی میکردم بهش گفتم بسه دیگه الانکه بیاد خوابوندمش رو زمین شورتشو در آوردم دیگه احتیاجی نبود تحریکش کنم چون حسابی خیس شده بود ولی بهناز گفت اوپن نیستم گفتم پس عقبت بازه گفت نهههههههه خیلی تنگه نمیره توش ای بابا یه کون بازکنی هم باید برم گفتم خوب چکار کنم آخه اینجوری که حال نمیده گفت باهاش بازی کن بازشه انگشتمو خیس کردمو فشار دادم واقعا تنگ بود انگشتم به زور میرفت تو واقعا کون گوشتی و قومبولی داشت انگار پنبه بود دست میزدی بهش حال میکردی دیدم اینجوری که باز نمیشه بهناز جون یه چیز چرب باید باشه که حسابی این کونو باز کنه وگرنه با توف نمیشه بهناز گفت رو عسلی که تو اتاق هست یدونه روغن زیتون غیرخوراکی هستش ازش استفاده خوبی میشد کرد چندقطره ریختم رو کونشو شروع کردم به مالوندن مثل این ماساژورا کپلاشو گرفته بودم میمالوندم اونم هی میگفت جوووووون چقدر خوب میمالی فدای دستات بشم که داره کونمو میماله عزیزم جووونم چه حالی میدی بهم بمالشووووووون حسابی که چرب شد انگشتو بردم سمت سوراخش دیدم یکم راحتر رفت داخل انگشتو اروم اروم میبردم تووووووووش و درش میاوردم یکم بازشد انگشت دومی رو هم همینجوری فرو کردم دردش گرفت گفت خیلی سخته بدجور درد داره عزیزم بهنازجونم گناه داری خیلی تنگه فایده نداره از درد نمیتونی تحمل کنی اینو گفتمو بیخیال کونش نازش شدم دستمو گذاشتم رو چوچولشو براش مالوندم حداقل اون ارضا بشه که گفت نمیخوام به تو خوش نگذره دوباره برو تو کار کونم دردشو تحمل میکنم یه بوس محکم رو لباش کردمو دوباره شروع کردم به مالوندن حسابی کپلاشو مالوندم تا آماده بشه و بعد از چنددقیقه سوراخش بازتر شد حالا وقت کردنش بود روغنو مالیدم به کیرمو سرشو گذاشتم رو سوراخش که حسابی چرب شده بود سرش راحت رفت تو ولی بهناز محکم دستامو فشار دادو معلوم بود بدجور دردش گرفته طفلکی نمیتونست زیاد سر و صدا کنه یکم سرشو بیشتر فشار دادم اونم خودشو کشید جلو بالشو گذاشت جلو دهنش گاز گرفت گفتم میخوای در بیارم با صدای حشریش ناله کرد نه ادامه بده میخوام تو حال کنی منم دیگه شروع کردم آروم تلمبه زدن تصور کنید یه کون گوشتی که وقتی به بدنت میخورد از نرمیش دلت میخواست جرش بدی سوراخش خیلیییییییی تمیز بود به خودش حسابی رسیده بود حالا من نمیدونم تو این داستانا ک میگفتن دردش به لذت تبدیل میشه چرا برای بهناز تبدیل نمیشد تنگیه کونش خیلی حال میداد منم داغ کرده بودم تندتر تلمبه میزدم بعدحالت سگی گرفت عجب صحنه ای بود کونش اینقدر خوش فرم بود که فقط داشتم نگاش میکردم یهو صدام زد چیشدی پس نکنه اومده ریختی زمین منم امونش ندادم تا تخمام کردم تو کونش بدبخت حسابی بالشتو گاز زد و ناله میکرد اوووووووووووم اووووووووم آییی یی ی ی بالشته از آب دهنش خیس شده بود خیلی حال میداد تو حالت سگی کوسشم اینقدر پوف کرده بود که دوس داشتم جرش بدم بعد از چنددقیقه حس کردم داره آبم میاد بهنازم دستشو گذاشته بود رو چوچولش تند تند میمالید دیگه داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرونو ریختم رو کپلاش اووووووووووووف با چه سرعتی میومد خیلی بهم حال داد وقتی آبم اومد تمام بدنم بیحال شد بهنازم ولو شد تو بغلمو با دستمال آبمو پا کرد حسابی بهم حال داده بودد تو چشام نگاه کردو گفت خیلی حال کردی نه گفتم محشر بود دختر نمیدونی که چه حالی داد گفت نترس من از اون اول تا الان سه بار ارضا شدم دلت بسوزه گفتم ولی توکه دردکشیدیو داشتی جر میخوردی سرشو آورد کنار گوشم با زبونش لاله گوشمو لیس زد بعدش گفت تو بهم خیلی حال دادی عزیزم مهم نبود دارم جر میخورم تو اینقدر اولش تحریکم کردی که حسابی لذت بردم لباسامونو پوشیدیمو منم یک ساعت بعدش رفتم اگر زیاد آب و تاب نداشت بخاطر این بود که با گوشی تایپ کردم قدرت مانور نداشتم امیدوارم خوشتون اومده باشه موفق باشید عزیزان نوشته

Date: September 4, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *