گی من و حمید

0 views
0%

سلام من از یزدم از بس داستانای همجنسا خوندم خیلی می خواستم با یه پسر سکس کنم اینقد تو سایتا دنبالش گشتم تا تا یه نفرو پیدا کردم اولش خیلی باهم جت کردیم خیلی می خواستم باهاش باشم ولی می ترسیدم چند روزی سکس چت میکردیم و با هم جق میزدیم وعده گذاشتیم همدیگه توی یه روز ببینیم اون روز عصر ساعت 5 قرارمون بود خیلی ترسیدم کنسل کردم و گفتم نمیام دیگه عکسشا فرستاد برام بازم باور نکردم توی چت هام گفت تمام بدنما سفید کردم بیا بهش گفتم اگه راست میگی عکس بدنتا الان بفرست اونم خداییش فرستاد برام باورم نمیشد بدن تمام سفید بد جوری تحریک شدم قرار گذاشتیم اون اومد دنبالم و من بازم از ترس سوار ماشینش نشدم دیگه کل بدنم عرق نشسته بود گفتم نمیام میرم خونه رفتم خونه بازم شروع کردیم به پیام دادن واییییییییییییی بدجور شهوتی بودم خلاصه عکس کونش و سوراخ کونشا برام فستاد داشتم دیوونه می شدم دلا زدم به دریا دوباره رفتم سر قرار ساعت بین 8 و 9 بود دیدم اودم گفتم خوب بگو یکم حرف زدیم و گفت بریم من دارم اذیت میشم منظورشا نفهمیدم گفتم چی گفت بیخیال بریم گفتم برو رفتیم تویه خونه توی بلوار دانشگاه بعد چایی خوردیم و یکم حرف زدیم و گفت بریم من میخوام گفتم باشه رفتیم توی حموم وقتی وارد شدیم دوتایی لب گرفتیم اصلا باورم نمیشد چه حالی بود بعد لباسامونا در آوردیم و رفتیم تو دوشا باز کرد و دوتایی تو بغل هم بودیم بعد شروع کرد کیرما مالیدن نگاه بدنش میکردم و نگاه کیرش کردم خیلی کوچیک بود توی حمومشون وان بود منم لبه وان نشستم اونم شروع کرد ساک زدن جوری مک میزد باور کردنی نبود یه پسر توی خونه خودشون توی حموم داره واسه من ساک میزنه یهو گفتم مامانت و بابات کجان گفت رفتن شهرمون اونا اهل شهرای اطراف یزد بودن چندسالی بود یزد زندگی میکردن دیگه مطمعن بودم و استرس نداشتم اونم داشت ساک میزد که گفت بیا بخوابیم منم میدونستم خیلی دوس داره بمالمش بخورده مالیدمش و با کونش بازی کردم گفت انگشت کن دیگه گرفتم شروع کردم با انگشتم با عقبش بازی کردن کم کم دو انگشت و سه انگشت دردش میومد آخ و اوخ میکرد دیگه گفتم سجده کن و منم پشتش رو زانوهتم نشستم توفی کردم کردم توش و چند تا تلمبه زدم داشت آبم میومد گفتم داره میاد بریزم کجا گفت تووووووش وای چه سکسی بود بعد بلند شدم اون خوابید و چند دقیقه ای دستش بکونش بود و آخ آخ میکرد گفتم تو که درد میاد چرا گفتی بکنم توش که گفت من اوبنه ای هستم و کل قضیه را فهمیدم دیگه دوتایی دوش گرفتیم اومدیم بیرون رفتیم تو اطاقش داشتیم خودمونا خشک میکردیم که موبایلش زنگ خورد مامانش بودن گفتن ما اومدیم بلوار جمهوری هستیم داریم میاییم بیا خونه که اونمفت خونم منا سریع گذاشت میدون اطلسی و رفت بعدش دوباره شب پیاما شروع شد و گفت خوشت اومده منم گفتم آره بعدشم اون یشب اس داد که یکی بکن داشته و اونم اومده یزد و دیگه نمی تونه باهام باشه و کل داستان بین خودمون باشه منم بهش جواب داد مطمعن باش موفق باشی و خوش بگذره دیگه هم کسی رو پیدا نکردم نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *