با خستگی خودمو روی صندلی پرت کردم مینو با نگرانی سمتم اومد و گفت کیمیا کیمیا جان حالت خوبه نمیخواستم بیخودی نگرانش کنم سعی کردم لبخند بزنم و بگم خوبم پیشم نشست و پرسید اوضاع خیلی خرابه با یادآوری چیزایی که دو ساعت قبل دیده و شنیده بودم دوباره حالم بد شد دوباره پرسید میتونی در موردش حرف بزنی نفس عمیقی کشیدم و گفتم مثله پنج تای قبلی جنازه سوخته از روی اش با بدبختی شناساییش کردن صنم اعلایی 37 ساله خانه دار و مثله همیشه با چشمای سبز با ناراحتی سرشو پایین انداخت و گفت لعنت بهش بازم هیچ ردی جا نذاشته آروم گفتم نه هیچی جا نذاشته هیچی کیمیا بیا شام _میام الان مشغول ویرایش گزارشم بودم که قرار بود صبح روی میز زنگنه سردبیر روزنامه باشه گزارشی که دو هفته پیش بعد از پیدا شدن جنازه سوخته یک خانم چشم سبز قسمت اولشو نوشتم و فکر میکردم قسمت بعدی نداره ولی اونقدر ادامه پیدا کرد که الان قسمت ششمش باید چاپ بشه با عنوان آتش سبز که بعد از سومین قتل ازش به عنوان لقب قاتل استفاده کردم قاتلی که به زنهای چشم سبز تجاوز میکرد و میسوزندشون خدا شاهده کیمیا اگه پا نشی بیای سر شام کلا دیگه باید خبرنگاری رو بذاری کنار _اومدم آرمین اومدم هیچ شباهت سنی ای بینشون وجود نداره از 17 ساله هست تا 49 ساله شباهت شغلی هم ندارن هیچ نکته خاصی نیس به جز رنگ سبز چشماشون با دقت حرفهای بازپرسو یادداشت کردم همشون منو میشناختن چند بار اومده بودم و چون میدونستن که بلدم چیو باید بنویسم و چیو نباید بنویسم بهم اعتماد کامل داشتن و منو در جریان پرونده میذاشتن جو نسبتا آروم بود که با هجوم یکی از سرباز ها هممون از جا پریدیم خیس عرق بود با چشمای از حدقه بیرون زده دستشو دراز کرد تو دستش یه فلش بود سروان موتمنی با دستای لرزون فلش رو وصل کرد و تصویر روی مانیتور پخش شد با وحشت چشمامو بستم فیلم تجاوز بود تجاوز آتش سبز به آخرین مقتول صنم اعلایی صدای جیغ زن تو اتاق پخش میشد صدای ضجه زدنش التماس کردنش و صدای خنده مرد حرفای تحقیر آمیزش سیلی هایی که رو بدن لخت زن میزد تصویر قطع شد کل ماجرا شاید 5 دقیقه هم نشد همه شوکه بودن باز هم دم دکتر عزتی مسئول پزشک قانونی گرم که به خودش اومد و تصویرو قطع کرد صدای هیچکس در نمیومد حس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه کاش الان پیش آرمین بودم تا آرومم کنه بگه هیچی نیس درست میشه ولی آرمین الان پیشم نبود و چشمای من ک م کم بسته شد تا جایی که دیگه هیچی نفهمیدم نفسهای گرم آرمین به گردنم میخورد همین نفسها مطمئنم میکرد از بودنش چقدر عصبی بود وقتی اومد بیمارستان چقدر نگران بود مینوی بیچاره مثله گچ شده بود با اینکه همش یک سال بود دوست شده بودیم ولی صمیمیتی که بینمون بود خیلی زیاد بود حالت خوبه عزیزم لبخند زدم بعد از اومدن از بیمارستان کمکم کرده بود دوش بگیرم برام پیانو زده و با هم شام پخته بودیم با این حال بازم نگرانم بود _خیلی خوبم فقط يه مشکلی دارم سریع سرشو بالا آورد و گفت جانم چی شده آروم لبهاشو بوسیدم و موهاشو چنگ زدم _دلم یه سکس میخواد یه سکس طولانی از اون رابطه هایی که مزه اش تا مدتها زیر زبونت میمونه لبخند مهربونی زد و خیمه زد روم اینبار اون برای بوسیدن لبهام پیش قدم شد با تمام وجودم جواب بوسه هاشو میدادم به هیچ چیز دیگه نمیتونستم فکر کنم نه آتش سبز نه صنم نه روزنامه هیچی فقط میتونستم به شوهرم و لذت فوق العاده ای که بهم میداد فکر کنم با حس دستاش روی سینه هام نفسم رفت تا اومدم نفس بگیرم با گازی که از گردنم گرفت سست شدم دستاش با مهارت همه جای بدنمو لمس میکرد بیشتر از همه شکمم که نقطه حساس بدنم بود شونه هاشو به عقب فشار دادم و رو تخت خوابوندمش شروع به لیسیدن چونش کردم و پایینتر اومدم تا جایی که کیرشو تو دستم گرفتم و وارد دهنم کردمش سعی میکردم کلشو تو دهنم جا بدم و تو همون حالت به چشماش نگاه کنم میدونستم که این کار ديوونه ش میکنه همینطورم شد خیلی سریع سرمو کشید بالا و منو خوابوند و با یک حرکت کیرشو هل داد تو کسم ناله ام بلند شد سرعتشو تندتر کرد اسمشو جیغ میزدم و اون جوابمو میداد _جونم خوشگلم این چه بدنیه تو داری دیگه نفسم در نمیومد که آبشو داخل کسم حس کردم و منم باهاش ارضا شدم دوباره اومد بالا و لبهامو بوسید من خوشبخت بودم خیلی خوشبخت یهو همه خوشیم پرید به این فکر کردم که آیا صنم و اون پنج تا زن دیگه هم خوشبخت بودن زنای خوشبختی که بدبختیشون چشمای سبزشون بود چهار روز از قتل ششمین مقتول میگذشت و پلیس داشت کل ایرانو زیر و رو میکرد و دریغ از یک نشونه اخبار هم توجه ویژه ای به این قضیه نشون میداد و همه قاتلو با لقبی که من براش انتخاب کرده بودم میشناختن حتی اخبار هم با عنوان آتش سبز ازش حرف میزد جو بدی برای خانومای چشم سبز بود و توی این همه شلوغی من متوجه حال بد مینو بودم بار اول که ازش پرسیدم گفت پریوده و دلش درد میکنه ولی دل درد که چشمای آدما رو افسرده نمیکنه میکنه _مینو چی شده بهم دروغ نگیا نگاهم کرد چشماش خیلی خاص بودن یه رنگی بود که غالبا عسلی بود ولی از رنگای دیگه هم قاطیش داشت تنها کسی بود که دیده بودم چشماش این رنگیه حالم بده کیمیا و زد زیر گریه بغلش کردم و گذاشتم خودشو خالی کنه اون برگشته دوست پسر سابقم برگشته میدونستم یه رابطه خاص تو گذشته داشته و طرف رفته آلمان و حتی با اون فرد سکس داشته و دیگه باکره نیست گفته بود که ماله پنج سال پیشه ولی الان یک ماه بود که نامزد کرده بود پردشو ترمیم کرده بود و ميخواست زندگیه جدیدی رو شروع کنه و کاملا قابل درک بود که برگشتن دوست پسر قدیمیش چقدر میتونه مزخرف باشه دهنمو برای دلداری دادن بهش باز کردم که یهو زنگنه پرید تو اتاق بدو خانم مرسلی بدو آتش سبز هفتمی رو هم سوزوند 8 2 8 8 4 8 3 8 8 8 2 2 ادامه نوشته
0 views
Date: March 12, 2019