شاید همه شما تو فامیل کسی رو داشته باشید که از روی بچگی و یا شهوت روشون حس داشته باشید نمیدونم شاید منم همینطور بودم اما حسم هیچوقت نسبت به زن عموم عوض نشد ما نزدیک هفت سال همسایه دیوار به دیوار بودیم اون جوون بود و من خیلی بچه چند وقتی گذشت عموم و زن عموم بخاطر مشکلاتشون با ما خونشون رو عوض کردن البته واسه ما ی دروغ عجیب از رفتنشون گفتن که خب معقولانه نبود از هموم موقع هم ارتباط ما به کل باهم بخاطر مشکلی که داشتیم قطع شد البته من با زن عموم خوب بودم چند وقت بعد رفتن اونا عموم افسردگی شدید گرفته بود و بستری شده بود همه فامیل زنشو مقصر میدونستن و اعتقاد داشتن اون ی زن بی مسئولیته واقعا هم همینطور بود چون بچه هاش اصلا بهش وابستگی نداشتن و البته اتو هایی که دست فامیل داده بود از بی اطلاع مسافرت رفتن تا داشتن دوست پسر که حتی وقتی میخواست مارو قانع کنه که بیگناهه سوتی میداد و ارضاع بد تر میشد خب اون ی زن خیلی خوشگل با قد بلند و سی ساله بود از این ها بگذریم ی روز وقتی با دوستام بودیم از زن عموم سوال کرن و چیکار میکنه و اینا کنجکاو شدم که چرا میپرسن و این حرفا که فهمیدم دوست پسر سابق زن عموم تو محله ما بوده و اون دوستام میخواستن از من حرف بکشن و به اون شخص برسونن خلاصه من فهمیدم اون شخص کیه و رفتم پیشش از قضا چند باری باهم سالن رفته بودیم و تا حدودی اشنا بودیم رفتم پیشش و ازش سوال کردم و اونم جوابمو داد و چن تا عکس هم به من نشون داد که با هزار التماس ازش گرفتم پیش خودم حس میکردم ی مدرک علیه زن عموم پیدا کردم و میتونم ثابت کنم که به عموم خیانت کرده و کل فامیل رو از دستش راحت کنم اما تا خواستم کاری کنم شنیدم بازم عموم بستری شده و من دست نگه داشتم خواستم اول برم پیش خود زن عموم و ازش توضیح بخوام و اگه شد خیالی که چند سالی تو سرم بود رو بهش برسم رفتم خونشون و سلام علیک کردیم خودش تنها بود و بچه هارو بخاطر شرایط پدرشون فرستاده بود شهرستان تا بویی از اوضاع پدرشون نبرن عموم اون موقع چون مریض بود کارایی کرده بود که بهتر بود بچه ها نباشن خلاصه واسم چای اورد و نشستیم باهم و درد و دل که اره اینم شانس منه و این حرفا که من سر حرفو باز کردم عکسارو نشونش دادم اولش جا خورد ولی بعد خودشو جمع کرد و گفت اینا رو از کجا اوردی و اگه میخوای ابروی فامیلیتون بره عکسارو به هر کس میخوای نشون بده اولش فکر کردم که راست میگه اگه عکسا پخش شه ابرو خودمون میره پس گفتم بزار بعد مدت ها ی امتحان بکنم ببینم شاید به مقصد خودم رسیدم بهش گفتم من چند سالیه نو فکرتم و ازت خوشم میاد و این حرفا که پوست خند و چشماش رو واسم درشت کرد و گفت اینارو چرا به من میگی من شوهر دارم پاشو برو بیرون منم ترسیدم و سریع پاشدم برم اما موقع رفتن بهش گفتم به خاستم فکر کن اگه قبول نکنی عکسا رو میدم دست عموی بزرگم تا هم طلاقتو بگیرن هم ابروت بره چون ما با مریضی عموم و کارایی که وقتی مریض میشه انجام میده ابرومون رفته و اگه ثابت بشه خیانت کردی واسه خودت بد تر میشه اگه نظرت مثبت بود بهم زنگ بزن سه روز وقت داری اونم گفت گمشو برو بیرون تا نزدم بمیری زدم بیرون و مستقیم رفتم خونه فرداش دیدم گوشیم زنگ خورد زن عموم بود گفت بیا خونمون اما به شرطی که اول پیش خودم عکسارو پاک کنی بعد هر کاری خواستی انجام میدم منم که جا خورده بودم فکر نمیکردم اصلا قبول کنه از طرفی هم اولین بارم بود رفتم خونشون یکم خجالت کشیده بودم اومد نشست پیشم لباساش خیلی قشنگ بود عکسا رو طبق قرارمون پاک کردم و چشمام قرمز شد زد زیر گریه و خواهش که از امروز و عکسا کسی چیزی نفهمه منم قول دادم بهش که هیچوقت کسی چیزی نمیفهمه بغلش کردم سرش رو شونه هام بود چشماسو پاک کرد و بلندش کردم رفتیم اتاق اولش روم نمیشد اخه من پسر خوبه فامیل بودم و خودمم باورم نمیشد همچین کاری بکنم اما دلو زدم به دریا انداختمش رو تخت و شروع کردم به لب گرفتن ازش مشخص بود رضایت نداره اما باهام همراهی میکرد شروع کردم به خوردم گردنش بی قراری میکرد لباساشو که در اوردم افتادم به جون سینه هاش میبوسیدمشون و میخوردم و چون بلد نبودم اصلا خوب کار نمیکردم اما انگار اون برعکس من حرفه ای بود شلوارشو در اوردم و افتادم به جون بدنش از طرفی عذاب وجدان داشتم از طرفی هم خوشحال بودم که به ارزوی بچگیم رسیده بودم پاهاشو انداختم رو هم و اروم شروع کردم به کردنش اونم اهو ناله میکرد و من سینه هاشو میمالیدم سعی میکردم خوب باشم و از فرصتم استفاده کنم بعد چن دقیقه تلمه زدنم ابم اومد بلند شدم بعد تمیز کردن هم دیگه بغلش کردم و لباشو بوسیدم انگار سیر نشده بودم خواستم بازم شروع کنم که گفت دیگه بصه واسه امروز قبول کردم و زدم بیرون خوشحال بودم اما نمیدونستم این تازه شروع ماجراست دوستان اگر دوست داشتید بگید ادامش رو هم بزارم اگر غلط املایی داشتم به بزرگی خودتون ببخشید نوشته
0 views
Date: November 18, 2018