آستانه ی احساس

0 views
0%

اوقاتی هست که حوصله یِ هیچکس حتّی خودت را هم نداری در آن لمحه ها که شاید سیگاری نیز در بساط نداشته بشی فقط باید شانس بیاوری که کسی از اعضایِ خانواده اطرافت نباشند و رویِ اعصابِ خط خطی ات راه نروند که با کسی شوخی نداری و هر چه ببینند از چشم خود دیده اند عنصرِ تسریع گری به این حالِ خرابت کم داری و آن هم این است که علی رغم اشتیاقِ فراوان هرگز موفّق به سکس نشده ای میدانم که تازه شاید هم سکسِ مقعدی ذائقه ات باشد تُف به آن زندگی کیری ات مرد هیچ گُهی نبوده ای ابله خاک بر آن سرِ دایره ایِ طاسِ احمقانه ات حالِ همیشه یِ خُدا خراب آلتت دائم الگُرز کلّه ی دایره ای طاس و هیکلِ چاقِ فُک مانندت شمایلِ هر چیزی جز انسان را در ذهن تداعی می کند خودت را حلق آویز کُن که در به تحریر درآوردن داستانت هم در عذابم روزی روزگاری در یکی از شهرهای این عالم یک جوان خوش سیرتِ بدفُرمِ چاقِ اهل علم می زیست که قسمِ اعظم زمانش غورِ در کُتُب دانشگاهی بود علی رغم سیرت زیبا آلتِ تناسلی ناحسابی داشت آلتی که بی راه نگویم به هشتاد سانتیمتری می رسید ودیعه ای الهی موهبتی خدادادی و اقبالی بود شاهی روزی که به عظمتش پی بُردم در حالی که لُخت بودم با سرعتِ هرچه تمام تر از حمام خوابگاه به بیرون جستم و خود را به اتاق و دوستانم رساندم که مبادا مورد تجاوز قرار گیرم می خواستم شامپویی از او که در حمام کناریم بود قرض کنم که چشمم به آلتش اُفتاد چُنان آلتی بود که احساس کردم بچه ای در بین پاهایش دارد سَرِه ای داشت به اندازه یِ سَرِ یک کودک پنج یا شش ساله ساقه ای به اندازه یِ بدنِ یک نوزاد و خایه هایی که هر کدام چهار کیلو به نظر می رسید بارها از این که هرگز نتوانسته است سکسی داشته باشد برایمان سُخن رانده بود ولی هیچگاه علّت آن همه ناکامی جنسی را فاش نمی کرد شبی با دوستان به شور نشستیم مسئله را بازگو و با تحلیل های موشکافانه ی اهلِ فن عُمق فاجعه را تشریح و ستادِ بحران تشکیل دادیم هر کسی نظری می داد کسی میگفت فاحشه گان قابلیّت پذیرش این آلت را دارند بغل دستی اش ادامه می داد روغن چاره یِ کار نیست دیگری سری می جُنباند از بُن بست فکری اش در این زمینه خبر میداد دیگران نیز هرکدام چیزَکی می گفتند که عموماً راهگُشا نبود کمیته ی بحران به درازا انجامیده بود که دوستِ آلت دراز ما بلند شد نگاهی به حضار انداخت و زیر لب گفت فقط دختری برایم بیاورید همه مان از آن دانشجویانِ حرامزاده ای بودیم که سرمان درد می کرد برای مسائلِ جدیدِ مرتبط با پورن یکی از دوستان بلافاصله با دختری تماس گرفت و هر دو به اُتاقی شتافتند از بالایِ پنجره یِ اُتاق به منظره نگاه می کردیم و منتظرِ نمایشِ آلتِ آسمانی و واکنش دخترک بینوا بودیم که متوجّه شدیم جوانکِ چاقِ اهلِ علمِ خوش سیرت به خواب رفته است نه این که دستِ نرمِ جنسِ مُخالف به بدنش خورده بود و نه این که هرگز دختری نوازشش نکرده بود یک خواب که نه هفت خواب را پُر کرده بود به داخلِ اُتاق رفتیم تا بیدارش کنیم که فشارِ معده امانش را بُرید و چنان گوزی از نهانگاه سوراخش بیرون جَست که نزدیک بود سقف خراب شود دُخترک با شنیدنِ صدای گوز خنده ای کرد که هوسی شدم دوستان را به بیرونِ اُتاق مشایعت کردم دخترک را روی تخت خواباندم زبانم را به کُسش کشیدم و دیگر چیزی یاد نداشتم چشم باز کردم تمام دوستان در حالی اطرافم را احاطه کرده اند که تمام صورتِ خود را با دستمال پوشانده اند دخترک نیز کمی آن طرف تر بیهوش اُفتاده بود من آدم تیزی بودم بلافاصله خودم فهمیدم دختر را روی تخت و در کنار دوستِ در خوابمان خوابانده بودم به گمانم زبان را که می خواستم به کُس بمالم صدایِ فسه ای در گوش چپم شنیده می شُد چُسی ول کرده بود دوستِ در خوابمان چُسِ انسان های چاق خیلی بد است معده شان درست کار نمی کند نه که هیچ هنری جز خوردن و خابیدن ندارند درون شان بو کرده است با هیچ فرد چاقی دوست نشوید سوژه ی جق که نمی دهند کاری می کنند بالا بیاوری نوشته پسر

Date: February 29, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *