آس و پاس

0 views
0%

صدای بسته شدنِ در اتاق توجهمو جلب کرد به سمتش نگاه کردم و برای صاف شدنِ گلوم که نتیجه ی سکوتِ طولانی مدت بود تک سرفه ی آرومی کردم با تیشرت و گرم کن و باقی مونده ی آرایشش به سمتم میومد از موقع مراسم هم زیباتر بود تا لبخندی زدم اونم لبخندی زد و بالاخره رسید کنارم یه دستمو باز کردم و اینطوری بهش فهموندم بشینه کنارم تو بغلم موهای مشکیشو همونطور که دوست داشتم بسته بود دُم اسبی اشاره کردم بشینه تا اول یه دل سیر بغلش کنم بعد از این همه انتظار بالاخره رابطه مون جدی شد و کی از من خوشحالتر نشست به پشتی مبل تکیه دادم و سرشو گذاشت رو سینه ام به سقف خیره بودم و لذت میبردم از اینکه مثل گربه های کوچولو و ملوس خودشو تو آغوشم مچاله میکنه همونطور که دستمو پشت گردنش انداخته بودم شروع کردم به بازی کردن با موهای قسمت دُم اسبیش که مثل ابریشم نرم بود یه شبِ آروم خیلی آروم حس میکردم سبک شدم شاید هم به خاطر این بود که بالاخره ما ازدواج کردیم و زنم شد لبخند که از لبام نمیوفتاد هی لبخند میزدم خودشو تو آغوشم مچاله تر کرد و گفت چقد خوشحالم خیلی خوشحالم منم خوشحال بودم و این بهترین خوشحالی ای بود که تا حالا تجربه اش کرده بودم دستمو بردم سمت بازوش و گرفتمش توی مشتم سرشو بوسیدم و گفتم جات خوبه راحتی با یه لحن خاصی گفت منظور میگم چطوره بریم یه جای راحت تر بیشتر هم بهت خوش میگذره بازم با همون لحن گفت نخیر مچکر همینجا خوبه راحتم یک ثانیه بعد از اینکه گفتم اوهوم سریع دستی که پشت گردنش بود جاش رو محکم کردم و دستِ دیگه رو انداختم زیر پاهاش با یه ناز میکنی که شبیه نعره گفتمش بلندش کردم و به سمت اتاقمون راه افتادم توله سگ میدونست من با ناز کردن رد میدم واسه همین نزاشتم زیاد ادامه بده که بلای بدی سرش نیارم امشب امشب باید با آرامش پیش میرفتم شب اول بود این شب تا ابد تو خاطرش میموند پس باید به خوبی ازش یاد میکرد اسممو با خنده جیغ میزد و میگفت ولش کنم اما انگار میگفت تندتر برو چشماش به خاطر خندیدن مثل یه خط شده بود مثل چشم بادومی های شرقی چال گونه اش نمایان به در که رسیدم کمی چرخیدم و به زحمت دستگیره رو فشار دادم و در باز شد با احتیاط واسه اینکه به جایی نخوره از در رفتم تو و گذاشتمش روی تخت منم رفتم روی تخت و روی خودش هم مچ دو دستاشو گرفتم و دستاشو چسبوندم به تشک تخت تا نتونه تکون بخوره هنوزم نمیدونم چرا من وقتی نگاهش میکردم بغضم میگرفت نفسم تنگ میشد نمیدونم یه چیزی تو چشماش بود که معلوم نبود چی بود تقلا میکرد و با صدای نازش که هوش از سرم میبرد شبیه جیغ میگفت ولم کن و من بی اعتنا خودمو بین پاهاش جا کردم گفتم اول کجاشو ببوسم بعدش کجاها رو بوسه بارون کنم با چشمای ریز شده به نشونه ی فکر کردن به یه نقطه خیره شد بین امممم های کشیده اش گفتم بزار خودم انتخاب کنم پیشونی بلندشو بوسیدم بلافاصله هم رفتم واسه لباش مکیدمشون و از پایین خودمو بهش فشار دادم شلوار هامون نرم بود و برخوردمون با هم کامل حس میشد با مالچ و مولچی نچندان صدا دار مشغول بودیم که دستام سست شد مچ دستاشو آروم آروم ول میکردم و اونم تا فهمید سست شدم دستاشو از دستام بیرون کشید و سریع رسوندشون به باسنم پایین تنه ام رو به سمت خودش فشار داد و لب گیری رو غلیظ تر کرد زبونشو که دور لبام کشید با بوس های ریز رفتم پایین و پایینتر و دهنمو رسوندم به گردنش تا بوسیدم آه کشید از پایین هم بیشتر فشارم داد اگه شلوارش و شلوارم نبودند تا حالا فرو کرده بودم داخلش و آه هاش بیشتر میبود اما شلوار داشتیم بوس بوس بوس از گردنش و آه های خمارش و این یعنی من تا چند لحظه دیگه وحشی ای میشدم که اون سرش نا پیدا باشه تیشرتشو در آوردم سوتینش هم افتادم به جون سینه هاش تا نوکشونو مکیدم سریع دستاشو رسوند به پشت سرم و موهای اون قسمت رو چنگ زد و گفت وااااای تا جایی که دهنم ظرفیت داشت سینه هاشو یکی یکی میبردم داخل میمکیدمشون بعد از در اومدنشون هم نوکشونو گاز میگرفتم تقلا میکرد در بره با آه و اوه های ناز و باریکش شاید هم نمیخواست در بره فقط میجنبید وضعیت طوری پیش رفت که انگار بین پاهاش کمر میزدم از رو شلوار اونم دیگه از بی طاقتی پاهاشو دورِ پایین تنه ام حلقه کرد محکم به سمت خودش فشارم داد و با صدای بی حالش گفت بخورشون نفس هام به سینه هاش میخورد که اینطوری بی قرارش کرده بود اگه به جای دیگه اش میخورد چی کنجکاو شدم باید میرفتم پایین تر به زور از بند حلقه ی پاهاش خلاص شدم و تونستم خودمو بکشم پایین لبام رو شکمش مشغول شدن بوس مک بازم باید میرفتم پایین تر مسیحااااااااااا همراه با جیغش طوری اون وسیله ی توی دستشو تو صورتم کشید و باعث وحشتم شد که با یه بازدمِ صدا دار یک متر دراز کشیده پریدم یه سمت فهمیدم جارو بوده دوباره فعالش کرد و بعد از ضربه زدن هاش روی سرم با عصبانیت داد زد مگه بهت نمیگم پاشو پاشو پاشو پاشو پاشو ها پاشو ینی پاشو دیگه گیج بودم و سعی میکردم بفهمم چی به چیه مشغول جارو زدنش شد و به من فرصت داد که یه کم به خودم بیام گرمم بود حرارت بدنم بالا بود و به سختی نفس میکشیدم قطره قطره های آب از طریق جارو میومد میخورد تو صورتم و با اینکه چندشم میشد اما دوست داشتم بلکه کمی خنکم کنه یه کار دیگه هم میکردن این قطره ها اونم این بود که لحظه لحظه از خوابی که در حال دیدنش بودم دورم میکردن اندام سفیدش از جلو چشمم آروم آروم محو میشد تو دلم میگفتم نرو نرو لطفا دور نشو اما هی محو تر میشد به مادرم که حالا جارو کشیدنش تموم شده بود نگاه معناداری انداختم تو دلم گفتم چه خوب میشد اگه ده دقیقه دیگه میومدی رفت تو هال و من تونستم تو محیطی ساکت تر خوابمو یادآوری کنم دست کشیدم تو موهام و همون لای موهام نگهش داشتم چه خوابی بود لبخند زدم تو این خواب اون بالاخره زن من شد هیچوقت اهل ازدواج نبودم اما اون انقدی فوق العاده بود که من آرزوم بود با هم ازدواج کنیم اون روز حالِ من همش باید خوب میبود نباید کاری میکردم که حالم خراب شه همیشه وقتی یه خوابِ خوب میدیدم تا چند روزی جلو چشمم میموند و این چند روز لبخند جای اخم های همیشگیمو میگرفت سعی میکردم حالِ خوبمو حفظ کنم صدای به هم خوردن فنجون ها متوجهم کرد که چای دم کرده چای تو غروب تو پاییز اونم چای های اون بلند شدم و رفتم به هال داشت چای ها رو میریخت توی فنجون ها جلوی آینه وایسادم و دستی به سر و صورتم کشیدم که گفت بیا چای هاتو بنوش و بعد برو یه دوری بزن یه چند تا مسافر برسون یه پولی در بیار هیچی تو یخچال نیست مثل همیشه با صدای شبیه ناله گفت اونم به خاطر دیسک هاش عصبی شدم که چرا بازم دست به تمیز کردن خونه زده اونم نه با جارو برقی با جارو دستی نفس عمیقی کشیدم و شروع کردم به مرتب کردن لبه ی پیرهنم تو کمر شلوارم و گفتم نگران نباشه درستش میکنم چند روزی میشد که وضع مالیم وخیم بود و فعلا از مغازه ی خوار و بار فروشی محل قرض میکردم اونم به خاطر قمار و تعمیرات ماشینم هر چی داشتم و نداشتم پای این دو رفت چندر غازی تهِ کیفم داشتم که بود و نبودش فرقی نمیکرد بعد از خوردن چای ها سوییشرتمو برداشتم و دنبال کیف پول و ضبط ماشینم گشتم و بعد از اینکه برداشتمون رفتم کفش هامو پوشیدم خواستم خداحافظی کنم که ناخواسته نگاهی به داخل کیفم انداختم گواهینامه کارت ملی همه چیزم بود غیر از اون چندر غاز پول طبق معمول غر زدن هام شروع شد و آمپرم کم کم شروع کرد به بالا رفتن مادرم از حرفا و غر زدن های زیر لبیم فهمید که وضعیتم قرمزه و با یه حالت خاصی گفت چی شده بهش نگاه کردم با اخم و عینکش در حال دوختنِ ادامه ی گیوه ی تو دستش بود حالت چهره اش یه جوری بود که تا تهشو خوندم با چشمای ریز شده پرسیدم اون برداشته خیلی خونسرد و آروم سرشو بالا پایین کرد و گفت اوهوم فهمیدم قضیه جدیه وگرنه میدونست از دست خوردن به وسایلم متنفرم دلیلشو پرسیدم که جواب داد ها چیه این صدای بلندت از کجا اومده میخوای ببری تو قمار ببازی یا خرج دخترای مردم بکنیش پسره بی عقل خندم میومد اما جلوشو گرفتم برای سر به سر گذاشتنش گفتم بله با یه حالت خاصی نگاهم کرد که باعث شد به صورت خفه تک خنده ای بکنم لبخند کمرنگی زد و همونطور که غلیظ و غلیظتر هم میشد گفت حیف که خندم میاد مسیحا وگرنه باعشه فعلا پولمو بده بعد آزادی که هر کاری بکنی دوباره چشم به گیوه دوخت و گفت نوچ اذیتم نکن اون که پول آنچنانی ای نیست که برم قمار کنم یا خرج مردمش کنم به قول خودت باید بقیه ی پول مسافرا رو بدم یه کم درک کن دیگه باز هم کوتاه نیومد و پشت سرش گفت برو حرف زیادی نزن بدو بینم پوفی از رو کلافگی کشیدم و به سمت در حیاط راه افتادم و بعد کامل از خونه رفتم بیرون تبدیل به یه آس و پاس شدم یه آس و پاس که معلوم نبود اون روز قراره چه اتفاقایی براش بیوفته از لحظه ای که پامو از حیاط گذاشتم بیرون انگار باد سردی که میوزید همراه خودش یه آرامش مخصوصی رو به روحم تزریق میکرد غروب همیشه آرامش میاره آسمون چقد به دلم مینشست کبود و دلگیر و پر از توده های ابر به نظر میرسید هر آن ممکنه بارون شروع بشه با اینکه با چای های آلبالوییِ یه کم پیش گُر گرفته بودم اما داشتم از گرما به سرما تغییر مسیر میدادم راه افتادم سمت ماشین و تا در رو باز کردم یه صدای عجیب و فوقِ خاصی گفت مَ سیحا جوووون پلک هامو محکم رو هم فشار دادم و تو دلم گفتم هر کی هستی بزار برم از درون داغم و از بیرون سرد دارم نابود میشم بزار برم اطراف رو که نگاه کردم زن همسایه رو دیدم که لبخند زنان جلوی خونه اش نگاهم میکنه لبخند مصنوعی ای زدم و خیلی مودبانه گفتم بله بلافاصله با لحن قبلی گفت الهی قربونت برم کلیدم یادم رفته میشه درو برام باز کنی عزیزم متعجب بودم از این طرز حرف زدنش چه معنی ای داره یه زن قربون صدقه ی یه مرد بره مطمئن بودم اونقدی بهش رو ندادم که تا این حد بخواد باهام احساس راحتی کنه این اواخر هم زیادی کلیدش یادش میرفت و جالب هم این بود که همیشه من درو براش باز کرده بودم با این کلمات قربونت برم و عزیزم و فدات شم و کلمات دیگه اش همیشه معذب میشدم و نمیدونستم برم دستمو به اون در فلزیِ سرد بزنم و ازش بالا برم و درو براش باز کنم یا تو این سرما تنهاش بزارم و سوار ماشین گرم و نرمم بشم و برم دماغِ سرخ شده اش رو که دیدم دلم به حالش سوخت و با یک چرا نمیشه در ماشینو بستم و به سمتش راه افتادم هر چقد نزدیکتر میشدم لبخندش غلیظتر میشد و نگاه های خاصی به سر تا پام مینداخت کنارش که رسیدم با همون لحن قبلی گفت خوبی تو جیگر چه خوشتیپ شدی بازم لبخند مصنوعی ای زدم نمیدونم چرا حس میکردم چاپلوسی هاش واسه باز کردن در نیست و به این خاطر قربون صدقه ام نمیره و کلا حس خوبی نداشتم از این حرفاش حس میکردم کاسه ای زیر نیم کاسه اس تشکر کردم و از در بالا رفتم سرما از طریق فلز تا استخون هام رفت و باعث شد سرعت عملمو بیشتر کنم بلافاصله که درو باز کردم با یک جیغ از سر خوشحالی پرید تو بغلم و با این کار ابروهام از تعجب بالا رفتن همش با هورا هورا تو بغلم بالا پایین میپرید و محکم فشارم میداد منم با خیله خب خیله خب هام به آرامش دعوتش میکردم حس کردم سینه هاشو به سینه هام میماله و پایین تنه اش رو هم به پایین تنه ام فشار میده حرکاتش واقعا تابلو و ضایع بود همه چیزو فهمیدم بالاخره هم موفق شد با این کاراش هزار فکر جورواجور تو سرم بندازه و آخرش به این سوال رسیدم که چیکار کنم یه زن جا افتاده و خوش هیکل که تو بغلته و داره بهت راه میده نرم و مخصوص چه عطری زده انقد خاصه که داره باعث میشه همینجا دماغتو بزاری لای خط سینه هاش نه میتونی همین جا چنان باسنشو تو دستات فشار بدی که سرخ بشه تیکه ی خوبیه مرد ببرش تو و کارشو بساز نگران نباش طرف راضیه بدو اول دستتو ببر بالا و با یه نعره ی سکسی بزن تو باسنش پشت سرش درو ببند و ببرش تو طوری کارشو بساز که تا چند روزی نتونه بشینه بجمب دیگه معطل چی هستی دستمو آوردم و خواستم کاری که اون صدا درونم میگفت رو انجام بدم آوردم بالاتر بالا بالا بالا کسر ثانیه مونده به اینکه بزنم توی باسنش آستینم رفت عقب تر و یه چیزایی دور مچم نمایان شد چشمام ریز شد و انگار به تعدادشون سیلی خورد تو صورتم چپ و راست صدای اذان هم همین لحظه بلند شد چشمم روی موهای بافته شده ی عشقم بود که دور مچم بسته بودم و گوشمم به صدای اذان قطره قطره های بارون چکید روی دماغ و لبه ی گوش هام و قلقلکم داد و بیشتر حواسمو جمع کرد و خلاصه همه دست به دست هم دادن تا من این سوال رو از خودم بپرسم که داری چه غلطی میکنی هیچ میفهمی داری چیکار میکنی میخوای چیکار کنی رو ظاهرا آروم اما با حرص از خودم جداش کردم و گفتم من دیگه میرم راه افتادم سمت در که با حالت داد گفت وایسا بدون اینکه برگردم وایسادم نمیای بریم تو میخوام قهوه دم کنم اگه دوس داری با هم بخوریم ها نظرت چیه یه لرزش و حال و هوای خاصی تو صداش بود که حال بدشو لو میداد با خونسردی جواب دادم فکر بدی نکنید که روم نمیشه و تعارف میکنم و نمیدونم این حرفا نه شما هم مثل خواهرمی ولی ممنون من یه روز دیگه با رفیق عزیزت یعنی مادرم میام و دور هم قهوه میخوریم امیدوار بودم که حرفام یه کم روی مغزش تاثیر بزاره انگار دیگه ساکت شد و منم تونستم به سمت ماشینم حرکت کنم دلم میخواست ماشین هزار متر اونطرف تر باشه تا من فرصتی داشته باشم که غرق افکارم بشم و هی بپرسم الان چی شد یهو چی شد الان چه اتفاقی افتاد من چم شد اتفاق چش شد که یهو اینطوری افتاد اما ماشین فقط چند متر باهام فاصله داشت و من نتونستم زیاد فکر کنم ولی سوار که شدم و حرکت که کردم تونستم به این اتفاق فکر کنم همه ی فکرمم فقط این بود که کجا اشتباه کردم که باعث شده این زن بهم پیله کنه ناخواسته چیکار کردم که باعث شده فکرای بدی به سرش بزنه زن بدی هم نبود امکان نداشت دوست مادرم زن بدی باشه پس مشکل از کجا بود چقد عصبی بودم از اینکه شهوت داشت بهم غلبه میکرد اگه اون موها نبودن چه فاجعه ای رخ میداد یه مرد سه نقطه ضعف اصلی داره غرور شهوت غیرت همیشه متنفر بودم از اینکه دست روی این سه نقطه ضعفم گذاشته شه و چقد خوب شد که اون موها به موقع به دادم رسیدن با یه لبخند کمرنگ نگاهشون کردم و یه بوسه روشون جا گذاشتم و بوشون کردم هنوزم همون بوی مخصوصِ روز اول رو داشتن که انگار میگفتن بو کن جون بگیر یه سیگار از بسته ی سیگارم در آوردم و روشنش کردم نمیشد که غروب باشه تو پاییز هم پاییز باشه آسمون دیوونه کننده باشه و در کل فضا سنگین باشه و چیزی که از همه اشون کشنده تر و در عین حال آرامبخش بود روشن نباشه یه کام به سنگینی این فضا گرفتم و همزمان شیشه رو کمی آوردم پایین و دودو تو دست باد ول کردم بعد برف پاک کن رو هم فعال کردم تا قطره قطره های بارون رو پاک کنه سیگار ها پشت سر هم همراه با بنزین ماشین میسوختن و هیچ مسافری هم نبود کم کم اون یه ذره روشنایی آسمون هم محو شد و کامل سیاه شد عصبانیتی که به خاطر اون اتفاق توی کوچه گریبانمو گرفته بود با نبود مسافرا بیشتر هم شد بالاخره چشمم به یه مرد کیف به دست افتاد قبل از اینکه بهش برسم شیشه ی ادکلنمو از داشبورد در آوردم و چند پیس به اتاقک ماشین زدم تا برسم بهش بوی سیگار هم محو میشد آدرس رو که گفت دیدم به مسیرم میخوره و گفتم که سوار بشه درو که باز کرد بلافاصله سلام کرد و بلافاصله هم یه ماشین از پشت چنان پشت سر هم بوق زد که مسافرم سر جاش خشک شد نفس صدا داری تو سینه حبس کرد و به ماشین پشت سری نگاه کرد و من چی چشمام ریز شده بود و مغزم سوت میکشید همین صدا کافی بود که اعصابم بیشتر از قبل به هم بریزه مسافر نشست و بازم سلام کرد و بازم بوق ماشین از پشت به گوش هام حمله کرد اینبار چشمام بسته شد هی تو دلم میگفتم نزن بابا بوق نزن لعنتی نزن مگه نمیبینی مسافر سوار میکنم یه صدایی به گوشم رسید و نرسید که گفت راه بیوفت بی پدر اخمم غلیظتر شد شوکه بودم از این فحشی که بهم داده شد با اینکه مطمئن بودم بهم فحش داد با کنجکاوی رو به مسافرم هم حالت خبری هم سوالی گفتم فحش داد بلافاصله درو باز کردم و خواستم پیاده شم که دستمو گرفت و گفت ولش کنید آقای محترم بی شخصیته دیگه هر چی لایق خانوادشه رو به مردم میگه زودتر برید که یخ زدیم از سرما دستشو پس زدم و گفتم نگاه کنه که چطوری با شخصیتش میکنم پیاده شدم و به سمتش رفتم پیرمرد دهن مفت قبل از اینکه بهش برسم تو دلم میگفتم لایق این هستی که احترام سنتو بگیرم وقتی تو در سطح سنت رفتار نمیکنی یه آشفته بازاری راه افتاده بود همه ی ماشین های عقبی بوق میزدن و تعدادی از مغازه دارا و عابرا تذکر میدادن که زودتر این گندو پاک کنم اما نه من تازه رسیدم کنار اون پیرمرد با یه فحش دو دستمو دراز کردم سمت یقه اش و خواستم یقه شو بپیچم و از پنجره بکشمش بیرون که یهو انگار خشکم زد چشمام از تعجب باز شد چشمم به دختری افتاد که رو صندلی شاگرد نشسته بود سریع دستامو عقب کشیدم و به اطراف نگاهی کردم بوق ماشین ها با نگاه های مردم یه دستمو گذاشتم رو سقف ماشین اون یکی دستمو روی لبه ی در انگشت شستمو گرفتم سمت ماشین های عقبی و گفتم دیدی چه آشوبی به پا کردی میمردی اگه صبر میکردی مسافرمو سوار کنم فحشت مال چیه خجالت نمیکشی یه غم و عصبانیت و نگرانی خاصی تو چشماش موج میزد دندوناشو محکم روی هم فشار داده بود و با ابروهای تماما سفید شده اش هم اخم غلیظی کرده بود دخترش که صدای معصوم و نازکی داشت با ناراحتی گفت آقا خیلی ببخشید واقعا معذرت میخوام داداشمو بردن بیمارستان باید زودتر بریم برای همینم بابا یه کم حالشون خوب نیست ببخشید نگاهش کردم حدودا بیست بیست و یک سال سن داشت با یه حالت خاصی چشماشو بازو بسته کرد و مجدد گفت ببخشید دیگه نفس عمیقی کشیدم و سرمو بالا پایین کردم روزی که یه پدر جلوی دخترش خورد بشه روز مرگشه اگه دخترش نبود به بدترین شکل ممکن باهاش برخورد میکردم اما دخترش مانع همه چی شد در اصل به غرور و جذبه اش رحم کردم مهم نیستی گفتم و سریع به سمت ماشینم راه افتادم اما تا درو باز کردم دیدم مسافرم نیست آهی از سر افسوس کشیدم و کف دستمو چند بار کوبیدم رو سقف ماشین و به شانسم تف فرستادم مسافرم پرید بوق بوقِ ماشین ها دیگه دیوونه ام کرده بودن بیخیال و سوار ماشین شدم که فقط از دست این قیامت بازار در برم حالم بد بود حال بدی داشتم همیشه معتقد بودم که اگه با اولین مسافرم به مشکل بخوریم دیگه تا آخرین مسافر همین روند ادامه خواهد داشت اما سعی کردم بد به دلم راه ندم و مثبت فکر کنم دو تا سیگار توی بسته باقی مونده بود به این فکر میکردم بدون هیچ پولی سیگار از کجا گیر بیارم بکشم نکشم دلو سپردم به هر چه باداباد و یکیشونو روشن کردم با حوصله جاده ای که حالا شلوغ میشد رو طی میکردم و هنوز چند پُک به سیگار نزده بودم که چشمم به یک آخوند افتاد انگار تاکسی میخواست نگاهی به سیگارم که فقط چند کام ازش گرفته بودم انداختم نه میشد پرتش کنم نه نگهش دارم فرصت فکر کردن نداشتم و تا خواستم تصمیم بگیرم جلوش نگه داشتم سیگارو سرو ته کردم و جوری گرفتمش که معلوم نباشه و بعد منتظر آدرس موندم مقصدش مناسب بود و گفتم سوار شه درو باز کرد و نشست روی صندلی عقب و گفت سلام علیکم و رحمة الله و برکاته برادر عزیز خسته نباشید آرزویم این است بهروز و سرزنده باشید انشالله با خودم گفتم با این حال خرابم فقط تو رو کم داشتم با این حرف زدنت اجازه بده جواب سلامتو بدم ممنونم همچنین سپاسگزارم از لطفِ نابِ جنابِ عالی لطفا یک مقدار عجله بفرمایید و به راه شوید چونکه کمی عجله دارم از آینه نگاه معناداری بهش انداختم که با یه لبخند جوابمو داد بله حتما قبل از اینکه حرکت کنم یه کام از سیگار گرفتم و دود رو از یه مقدار فضای خالی پنجره بیرون فرستادم و دیدم که چطور تو هوا پخش و محو شد ضبطو روشن و یه آهنگ پلی کردم یه آهنگ ریتمی که عشقم واسم فرستاده بود و هر بار که گوش میکردم یادش میوفتادم تونی که هاید اَ دور و وَرِم دَردِت و بانِ سَرِم عشقَگَم چِنَه یه دنیا دوست درِم شک نَکَه بی تو مِرِم عُمرَگَم عشقِم و عُمرِم و گیانِم تو روح و روانِم تو گِشت کَس و تَنیا یارِم تو دار و ندارِم تو آی گُلَگَم گُلَگَم گُلَگَم هاید اَ گوشِی دلَگَم یهو انگار طعم سیگار با یادش واسم شیرین شد یهو هم دلم دو تا ژلوفن آرامبخش نازک و خوش رنگشو خواست که هر وقت مکشون میزدم یه جور آرامش عجیبی نصیبم میشد هر وقت میخوردمشون حس میکردم یکی شدیم همینطوری حالم داشت خوش و خوش تر میشد که شنیدم چند بار پشت سر هم مثل بو کردن چیزی نفس کشید و بعد صداش بلند شد برادر سیگار میکشید آن هم در خودرو آخر چه وقت موسیقیست بنده های خداوند ال آن دارند نماز میخوانند آن وقت شما در این وضعیت هستید تمنا میکنم هر دویشان را خاموش بفرمایید تمنا میکنم نکشید سیگار حرام است بد است بد خاموشش بفرمایید پشت سر هم بی معطلی میگفت خاموش بفرمایید صدای آهنگو کم کردم و گفتم الان تموم میشه با عصبانیت جواب داد همین الان هردوشونو خاموش کنم هی تکرار کرد هی تکرار کرد و بهم اجازه نمیداد که بگم صبر کن ببینم چت شده باشه صبر کن تا خاموشش کنم یه لحظه صبر کن نه انقدی به اعصابم فشار آورد که وقتی از آینه به خودم نگاه کردم رنگم انگار کبود شده بود رگ پیشونیم باد کرده بود دندونامو به هم فشار داده بودم و دو حلقه ی سوراخ های دماغم مثل دهن ماهی باز و بسته میشد نفهمیدم کِی زدم رو ترمز فقط فهمیدم که هر دو با هم پرت شدیم جلو با صدای وحشتناکم که هنگام عصبانیت خیلی خیلی کلفت تر از سابق میشد داد زدم بسه پشت سرش گفتم خفه شو برگشتم سمتش و چشمم به چهره ی وحشت زده اش افتاد با حرص گفتم چته دیوونه ای عینکش رو مرتب کرد دستی به ریشش کشید و با تته پته جواب داد چ چ چرا هر قدر میگویم خاموششان کن گوش نمیدهی نفس عمیقی کشیدم خم شدم رو پهلوی راستم و دستمو بردم سمت دستگیره ی در بازش کردم و داد زدم بره پایین هیچی نگه و فقط بی معطلی بره پایین پشت سر هم میگفتم زود زود زود با ترس و وحشت توی چهره اش جمبید و وقتی از ماشین پیاده شد شنیدم که آروم گفت خ خ خداوند به راه راست هدایتت بفرماید انشالله درو که بستم بلافاصله خواستم دستی رو بکشم و به راهم ادامه بدم که قبلش شنیدم کسی گفت آقا تاکسی اید مسافر میبرید بلافاصله هم در سمت چپ ماشین باز شد و یکی همونطور که روی صندلی عقب مینشست گفت آقا برو زودتر برو عجله دارم خواهش میکنم زودتر برو خیلی عجله دارم یه لحظه گیج شدم و از آینه نگاه کردم بفهمم چه خبره که چشمم به یه دختر افتاد آرایشِ خیلی غلیظ و عمل زیبایی صورتش انقد توی ذوق میزد که حد نداشت انگار متوجه نگاهام شد و از آینه به چشمام نگاه کرد با اخم و با لحن تندی گفت برو دیگه اول بگید کجا میرید ببینم میتونم برم یا نه آدرسو که گفت مناسب بود ته مونده ی سیگارو پرت کردم بیرون و حرکت کردم فکرم رفت سمت طلسم شدنم به خودم دلخوشی میدادم که هیچ اتفاقی نیوفتاده هیچ طلسمی در کار نیست و بزودی مسافرا و پول هاشون از راه میرسن اما اعصابی که خراب شده بود رو کجای دلم میزاشتم همینطوری به خودم دلخوشی میدادم که رسیدیم به چراغ قرمز آرنج چپمو گذاشتم لبه ی در و پیشونیمو تو همون دستم گرفتم چشم دوختم به قطره قطره های بارون که میخورد توی شیشه جلویی و صدای برخوردشون با شیشه که شبیه تقه بود اجازه نمیداد دیگه به چیزی فکر کنم هر چند فکری هم نداشتم یه جورایی بیخیالِ همه چی شده بودم ناخواسته از آینه نگاهی به عقب انداختم و دیدم تلفنشو گذاشته روی گوشش و انگار منتظر بود که تماس برقرار شه بی اعتنا به معکوس شمار نگاه کردم که با وجود تاریِ شیشه که ناشی از قطره های بارون بود میشد فهمید که تا چند ثانیه دیگه چراغ سبز میشه سلام خواهری سلام عشقم خوبی موبی عاشقتم گلم ببین من دیگه یه قرونم ندارم پول یه کرایه تاکسی هم تو کیفم نیست یه کاری برام بکن تو رو خدا خیلی گرفتارم امشب عزیزم وای تو رو خدا چی همون قبلی زنگید خب جواب منو مگه نمیدونی یا نکنه یکی دیگه س آها اون خب باشه اونم خوبه فقط وایسا یه چیزی چراغ سبز شد و حرکت کردم ناخواسته حرفاشو شنیدم و ناخواسته هم کنجکاو شدم معمولا اینجور مواقع اهمیت نمیدم اما حال و هوای صحبت کردنش کنجکاوم میکرد حس کردم خم شد پشت صندلیم و با صدای آرومتری ادامه داد میگم یه وقت مریضی چیزی نباشه بدبخت شم خو میدونم مشتریات آدم حسابی ان ولی در کل میگم دیگه با کاندو نمیدونم آخه اکثرا ایراد میگیرن باشه حالا یه کاریش میکنیم فعلا عجیجم میبوسمت حرفاشو به سختی شنیدم و باعث هم شدن که از آینه به عقب نگاه کنم چشمش که بهم خورد انگار فهمید حرفاشو گوش دادم و طلبکارانه گفت چیه چیزی شده نخیر خانوم اون جمله ی کرایه ندارمش که یادم میوفتاد یه حس بدی بهم دست میداد اما تقریبا به فکری که کردم خندیدم و با خودم گفتم اونو گفت که یه چیزی گفته باشه جدی نگیر چیزی به شونه ام خورد و بلافاصله که نگاه کردم دیدم دستشو از بین فضای دو صندلی رد کرده و تلفنشو گرفته سمتم همزمان که حواسم به جاده بود به حرفاش گوش دادم که گفت موبایلم تازگیا یه کم قاطی داره آقا هی هنگ میکنه یه نگاهی میندازید ببینید مشکلش چیه قصد نداشتم تلفنشو بگیرم اما انقد جلو آوردش که باعث شد ناخواسته ازش بگیرم بدون اینکه حتی صفحه رو روشن کنم به سمتش گرفتم و گفتم از این کارا سر در نمیارم ببرید پیش یه مغازه ی تعمیرات گوشی بفرمایید با یه وا تلفنو گرفت و همین موقع هم رسیدیم به مقصد بازم بهش نگاه کردم و گفتم متاسفم سر در نمیارم دیگه کاریش نمیشه کرد بفرمایید باشه و خسته نباشیدی گفت و بدون اینکه هیچ پولی بده درو باز کرد و خواست پیاده شه با صدای نسبتا بلندی جلوی پیاده شدنشو گرفتم قابل شما رو نداره از آینه به هم نگاه کردیم با اخم جواب داد چی کرایه وا دادم که الان با موبایلم دادم دستتون گفتم بقیه شم بمونه بلافاصله یه چی از دهنم در رفت گفته بود باقیشم مال خودم چقدم که بخشنده بود جدی جدی به زیر پاهام و اطراف نگاهی کردم که شاید پولو داده باشه و افتاده باشه یه جایی اما هیچی نبود و من فقط داشتم خنگ بازی در میاوردم دیگه یه قرونم ندارم پول یه کرایه تاکسی هم تو کیفم نیست حرفاش که یادم اومد پوزخندی زدم و تا تهِ این بد بیاری رو خوندم پشت سر هم زیر لب گفتم نه نه نه و همزمان دستامو دور فرمون حلقه کردم و سرمو گذاشتم روش یک دو سه چهار پنج شیش باری پیشونیمو کوبیدم وسطش و همزمان پوف کشیدم این همه ماشین این همه آدم ناگرفتار چرا این قالتاق نصیب ماشین من شد کاشکی میشد بگیرم همین وسط خیابون انقد ادبش کنم که دیگه با دشمنش هم از این کارا نکنه اما چرا نمیشه این کارو بکنم هی با خودم حرف میزدم و پشت سر هم پره های دماغم میجنبید بعد دیدم چیکار میتونم بکنم یه پول ناچیز ارزش دردسر نداره که بخوام بهش گیر بدم گیر هم میدادم حتما با قالتاق بازی مردم همیشه در صحنه رو به جونم مینداخت و در آخر یه دعوای حسابی شکل میگرفت چی شد نفس عمیقی کشیدم و از رو فرمون بلند شدم سرمو بالا پایین کردم و به خاطر عواقبی که سنجیده بودم گفتم بله شما درست میگید از حالت چهره اش فهمیدم که فهمیده اعصابم از دستش خورده و باید هر چی زودتر دور شه اهم خب اشکال نداره پیش میاد دیگه روزتون به خیر درو که بست همچنان همونجا وایسادم چشمام همراه با تکون خوردن برف پاک کن چپ و راست میشدن و من دست به دامن جوابِ این سوال که چه اتفاقی داره برام میوفته امروز چرا اینجوری ام بد شانسی که تو خونمه ولی امروز شانسم دیگه خیلی داره زیاده روی میکنه سرم داشت منفجر میشد یه دختر چقد راحت سرم کلاه گذاشت میخواستم انقد سریع حرکت کنم که جیغِ لاستیک ها رو در بیارم اما ترجیح دادم که پیاده شدم و شدم دکمه های باز شده ی پیرهنم رو به سه تا رسوندم تا سردی به همه جای بدنم برسه و یه کم سر حالم کنه احساس خفگی میکردم رفتم کنار ماشین وایسادم و دو دستمو گذاشتم روی سقفِ سرد و خیسش و سرمم انداختم پایین باد سرد و قطره های بارون که میریخت پشت گردنم داشتن جلوی بیشتر داغ شدنم رو میگرفتن هیاهوی اون مکان بیشتر از هر جای دیگه ای بود تو شلوغ ترین مکان شهر یعنی مصدق بودم به رفت و آمد مردم از دو طرف خیابون نگاه میکردم و نفس میگرفتم معلوم نبود چی تو سر این مردمه و هر کدوم میخوان کجا برن یا چیکار کنن فقط میرفتن نفسم که تازه شد سوار شدم و قبل از اینکه راه بیوفتم دو دستمو کشیدم توی موهام و زیر لب خودمو دعوت به آرامش کردم هنوز چند متری رو طی نکرده بودم که چشمم به یه پسر جوون افتاد لباس های رنگارنگش تو تاریکی شب میدرخشیدن و کلاه لبه دار و یه کوله پشتی هم همراهش بود بهش که رسیدم یه بوق آروم زدم و اونم بلافاصله تا کمر خم شد و با صدایی که بیشتر شبیه صدای یه دختر بود آدرسو گفت گفتم سوار شه انقد اتفاقاتِ اخیر رو مغزم تاثیر گذاشته بود که ریسک کردن رو کار اشتباهی میدونستم نباید ریسک میکردم پس دستمو گرفتم سمتش و گفتم بی زحمت همین اول کار کرایتو حساب کن که یه وقت باز گند نخوره به اعصابم با تعجب و لحن پر از عشوه اش نگاهم کرد و جواب داد وا با شه خب فَ رار که نِ می کُ نَم می دَم بت حوصله ی بحث کردن نداشتم با لحن تندی گفتم همین الان انتظار داشتم با این برخوردم پیاده شه و بره اما لبخندی زد و با عشوه گفت واااااای چه خشن د لم غشششش رفت حالت صورتم شبیه یه علامت تعجب شد سر در نمیاوردم که اصلا این چی میگه و این رفتاراش به چه منظوره نفسشو با یه حالت خاصی داخل برد و چشماشو بست بوی عَط رِشو وااااااای با لبخندش نگاهم کرد چشمم به موهای پشت لبش افتاد که انگار تازه در اومده بودن و ریش کم پشتش حدود بیست سال سن داشت بازم سیل بوق ها از پشت به سمتم هجوم آورد و اجازه ی هر فکر و کاری رو ازم گرفت یه کم دستپاچه شدم بیخیالِ گرفتنِ پول شدم و به سرعت حرکت کردم با خودم گفتم اگه مشکلی هم پیش بیاد این یکی رو دیگه میشه به حسابش رسید خیلی آروم و با حوصله میروندم که سنگینی نگاهش رو روی خودم حس کردم از گوشه ی چشم نگاهی بهش انداختم که با یه لبخند نگاهشو به سمت جلو چرخوند بی اعتنا به رانندگیم ادامه دادم که اتفاقی چشمم به حلقه ی انگشتم افتاد نتونستم لبخندمو مهار کنم و لبخند کمرنگی زدم عشقم اینو همراه با یه گردنبند و ساعت برای تولدم بهم هدیه داده بود پنجه ی دستمو بازتر کردم که حلقه بیشتر معلوم شه که بیشتر هواشو کنم دیگه میخواستم برم برای بوسیدنش که پرسید شُ ما جی اف دا رید یا نام زَد بدون اینکه نگاه کنم گفتم تو فکر کن هر دو با لحن آرومتر و معناداری جواب داد خوشششش به حالش هر حرفی که میزد ابروهام از تعجب بالا میرفت کم کم داشتم نگران میشدم که این کیه از جونم چی میخواد با یک بله نگاهش کردم که دیدم چشمش روی سینه امه که به خاطر باز بودن دکمه های پیرهن و زیپ سوییشرتم انگار کامل در معرض دید بود لب پایینیشو گاز گرفت و همونطور که به سینم نگاه میکرد گفت چه اَن دامی دارید شُ ما وَر زِش میکنید با اجازه وااااای خدا مر گم ب ده اجازه مام دَس تِ شُ ماس چن وَق ته از حرف زدنِ زیادی بیزار بودم فقط وقتی عشقم پیشم بود یه کم پر حرف میشدم قبلش دوست نداشتم با کسی زیاد حرفی بزنم رو بهش خیلی جدی گفتم میتونی ساکت باشی ساکت باش پسر جان خوش ندارم حرف بزنم ساکت باش و فقط به بیرون نگا کن بازم با ذوق جواب داد وااااای چه بد اَخخخ لاق از رو کلافگی نفس عمیقی کشیدم و جوابی ندادم ادامه دادم هی دنده عوض کردم هی گازو فشار دادم هی رفتم و رفتم و رفتم تا اینکه یه چیزی روی رانم کشیده شد شوک بدی بهم وارد شد و تقریبا نفسمو تو سینه حبس کردم نگاه که کردم دیدم دستشو گذاشته روی رانم و داره میبره سمت بین پاهام یه کم گیج شدم و نمیدونستم چیکار کنم فقط تونستم بگم چیکار داری میکنی با یه صدای پر از شهوت و میشه گفت التماس جواب داد چن سان ته کُ لُفتهههه رسما داشتم عقلمو از دست میدادم نمیتونستم وایسم مکان خیلی نامناسبی بود با یه دستم فرمونو نگه داشتم و با دست دیگه دستشو گرفتم خواستم بگم دستتو بردار و همزمان دستشو برادرم که خودشو پرت کرد روم و شروع کرد به زوزه کشیده و اممممم های کشیده و سکسی گیج بودم کامل گیج بودم و حواسم فقط به این بود که یه وقت تصادفی رخ نده انقد عصبی بودم که فرمون رو تو مشت هام محکم فشار داده بودم با نعره پشت سر هم میگفتم برو اونور برو اونور گفتم امممممم هاش غلیظتر شد و گفت می شِه ها بِ گو دی گه می شِه یا نه چی میگی به خُ دا پول هم بت می دَم فَ قَط ما لِ من شو ازت خو شَم اومده سِ فیدم کو نَمم عالیه جون می دِه واسه گا ییدن می کنی مَ نو قُر بونِ اون کییییرت بِ شَم می خوای هَ مین جا تو ماشین بِ ساکَم وا سَت ها ساک بِ زَنَم شَتَرَق بالاخره تونستم یه جایی وایسم و از رو خودم پرتش کنم اونور و یه سیلی هم حواله ی گوشش کنم تا سیلی رو زدم دستشو گذاشت روی صورتش و شروع کرد به جیغ زدن و ناله کردن با خفه شو خفه شوهام خم شدم درو باز کردم چرخیدم با پای راستم از ماشین انداختمش پایین بلافاصله با همون ناله هاش از جاش بلند شد و پا به فرار گذاشت انقدی کله ام داغ بود که اون یه ذره ای هم که دلم براش سوخت اصلا به حساب نیومد اصلا وقت دلسوزی نبود انقد عصبی بودم که میخواستم پیاده شم و نابودش کنم یکی نبود بگه آخه پسریه کم عقل و نادان منو چه به همجنسبازی حدود پنج دقیقه دیگه تو ماشین موندم و بعد که پیاده شدم اول یه لگد تو لاستیک ماشین زدم و بعدش هم مثل دیوونه ها شروع کردم به مشت زدن روی سقف ماشین با نعره ضربه میزدم و همش از خودم میپرسیدم امروز چرا اینجوریه امروز چه خبره چی شده چمه چمه این چه نحسی ایه که دچارش شدم داشتم کم کم حالت تهوع میگرفتم بدنم داغ بود و کله ام داغ تر باید چیکار میکردم مثلا من یه خواب خوب دیده بودم میخواستم این چند روز عصبی نشم بد نشم اما بر عکس هی پشت سر هم روح و روانم اذیت میشد دیگه کم آوردم کلافه بودم و کلافه تر شدم تنها راهی که واسم مونده بود این بود که عشقمو ببینم فقط اون میتونست آرومم کنه همچین وقتایی فقط اون به دادم میرسید فقط اون نه حتی سیگار نه مشروب هیچکدوم فقط خودش هر چند دلمم واسش لک زده بود تلفنمو در آوردم و شماره شو گرفتم بعد از چند بوق جواب داد سلام عزیزم تا صداشو شنیدم اخمام باز شد و رو لبام لبخند اومد صداش هم مرهمم میشد چه برسه به دیدنش دلگرمی همین صدا بود و بس یه غروب پاییزیِ دیوونه کننده رو با یه عالمه درد سر پشت سر گذاشته بودم واسه همین دلم بد جوری گرفته بود از سکوتم شاکی شد و پرسید الو چی شده چرا حرف نمیزنی خوبی مسیحا نچ خرابم بانو آخه چرا یکی دو ساعتی میشه که افتادم تو یه مشت دردسر و بدبختی و هر چی دست و پا میزنم بیرونم نمیام ای وای صدات که داد میزنه حالت خیلی بده کجایی بیام پیشت نفس عمیقی کشیدم و گفتم اون کجاست فهمیدم که بیرون از خونه اس رفته خرید گفتم بره به همون پارکی که پاتوقمون بود منم میام همونجا قطع کردم و سوار خودرو شدم چشمم به بسته ی سیگارم افتاد و یه دونه سیگار داخلش هیچی در نیاورده بودم و فقط الکی وقتم هدر رفته بود به خونه و مادرم فکر میردم به سیگارم فکر میکردم و میگفتم اگه نباشه امشب رو چجوری سر کنم به همه چی فکر میکردم جرات ادامه دادن هم نداشتم دست کشیدم تو موهام و شروع کردم به عقب جلو و به هم ریختنشون انقد حالم بد بود که میخواستم دونه دونه از ریشه درشون بیارم سیگارو به آتیش کشیدم و به قصد پارک حرکت کردم و بعد از حدود بیست دقیقه رسیدم با وجود اینکه شب بود پارک مثل یه تیکه از روز میدرخشید از دور دیدمش و اونم تا منو دید با لبخند شروع به تکون دادن دستش کرد انگار شلوار جین و پوتین فقط واسه ی اندام اون ساخته شده بودن با پالتوی شیکی که تن داشت و کلاه نخی ای که وقتی سرش میکرد چهره اش بیشتر از قبل نمایان میشد هر روز از روز قبل خواستنی تر وقتی بهش رسیدم اول پیشونیشو بوسیدم و بعد هم بغلش کردم تا بغلش کردم یاد زن همسایه افتادم و حالم بدتر شد اما وقتی دماغمو بردم داخل یقه ی پالتوش و بو کشیدم برگشتم به حال سابقم یه وقتایی میبینی یکی از کنارت رد میشه که عطر فوق العاده خوش بویی زده اون میره اما بوی عطرش میمونه و تو هر چقد عطرشو بو میکشی سیر نمیشی منم دقیقا همون حالو داشتم هر چی بوش میکردم سیر نمیشدم محکم تو بغلم گرفته بودمش و بو بو بو وقتی از هم جدا شدیم با نگرانی پرسید چی شده گفتم چیزی نیست اگه حوصله کردم واست توضیح میدم قبول کرد و بعدش هم دستشو دور بازوم حلقه کرد و همونطور که وادار به راه رفتنم میکرد گفت انقد تا حالا راه رفتم دارم یخ میزنم بریم کافه یه چایی قهوه ای چیزی سفارش بدیم یهو انگار هر چی اون روز سرم اومده بود دوباره با هم جمع شدن و با سرعت هر چه تمام رو سرم خراب شدن متعجب و نگران نگاهش میکردم و اونم با لبخند نگاهم میکرد بالاخره شاکی شد و با عصبانیتی ساختگی گفت عه چرا اینجوری نگام میکنی بریم دیگه خییبلی سرده بریم اونجا هم حرف میزنیم با هم باشه عشقم با دیدن چشماش به عمق سرد بودن بدن ظریفش پی بردم تو دلم گفتم سردته عزیزِ دلم خب حاضرم هر چی تو اون کافه هست رو بخوری تا گرم شی اما من هیچ پولی باهام نیست هیچی هیچی باهام نیست چیکار کنم الان هیچوقت هم نمیزارم تو حساب کنی الان چه خاکی تو سرم بریزم دستم از حرص و احساس ناتوانی مشت شده بود دندونام درد میکردن انقد روی هم فشار خورده بودن بالاخره وادار به راه رفتنم کرد اما خیلی آروم راه میرفتم من غرق افکارم بودم و اونم مثلا برای من حرف میزد از عصر دارم تو پاساژ و مغازه ها میگردم ولی چیزی دلمو نگرفت که نگرفت خنده ای کرد و ادامه داد حتما الان میخوای بگی شما زنا همه تون همینطوریین بازم به حرفش خندید و منم لبخند مصنوعی و کمرنگی زدم دیگه حرفاشو نشنیدم یعنی میشنیدم اما نمیفهمیدم چی میگه چون فکرم همش پیش این سوال بود که چیکار کنم خودمو بزنم به موش مردگی خودمو به دروغ بیهوش کنم خودمو بندازم جلو یه ماشین یا چی رو به آسمون شدم و تو دلم گفتم خدایا به دادم برس دوست ندارم وقت سختی ها بیام سراغت هر چند وقتی خوشحالمم باز شکرتو میگم مردی کن و به دادم برس خرابم نکن ها مسیحا درست نمیگم مسیحا مسیحا با مشت آروم زد به بازوم و حواسمو جمع کرد با دستپاچگی نگاهش کردم و گفتم جانم چی شده هم با نگرانی هم با خواهش هم طلبکارنه پرسید تو چت شده آخه گفتم چیزی نیست سرشو تکیه داد به بازوم و گفت که یه کم تندتر راه بریم خواستم بگم باشه که یکی از پشت سر پشت سرِ هم صدام زد آقا داداش ببخشید یه لحظه وایسادم و همراه با بانو برگشتیم سمت عقب یه پسر خوش تیپ و خوش سیما داشت با لبخند به سمتمون میومد وقتی رسید سری تکون دادم و گفتم بله بفرمایید خیلی مودبانه جواب داد سلام خوب هستید شما ببخشید اگه مزاحمتون شدم سرمو بالا پایین کردم و منتظر حرفای بعدیش موندم رو به بانو گفت میشه چند لحظه ما رو تنها بزارید به بانو اشاره کردم یه کم بره پایینتر وایسه تا رفت اون پسر دستمو گرفتو کشیدم یه طرف و بعد گفت من همونی ام که الان از ماشینم پیاده شدم مشخصات ماشینمو داد و گفت صاحبش منم گفتم بله به عقب نگاه کرد و گفت اون خانمی که اونجا میبینید دوستمه بعد الان به یه ماشین خیلی خیلی نیاز داریم یعنی انقدی که باورتون نمیشه میتونید کمکم کنید فقط هم نیم ساعت طول میکشه نگاهی به بالاتر انداختم و دیدم درست میگه خواستم حرفی بزنم که دیدم تلفنشو از یکی از جیب های جلویی شلوارش و کیف پولشو هم از جیب عقبی شلوارش در آورد و بازش کرد پنج تراول پنجاه تومنی رو جدا کرد و همراه با یه کارت ملی از کیفش درشون آورد نمیدونستم داره چه اتفاقی میوفته فقط میدونستم که نباید اجازه بدم اون پولو تو جیبم بزاره وقتی خواست بزاره تو جیبم دستمو سد راهش کردم که گفت خواهش میکنم قبول کنید هر کسِ دیگه ای هم بود این پولو بهش میدادم لطفا قبول کنید وگرنه ناراحت میشم این از کجا اومد یهو چی شد داره چه اتفاقی میوفته در ادامه این سوالاتی که از خودم پرسیدم وضعیت وخیمم یادم افتاد و از خودم پرسیدم وقت ناز کردنه یعنی تو الان حاضر نیستی ماشینت دزدیده شدن که سهله جلو چشمت منفجر شه فقط جلوی عشقت خورد نشی دستمو کنار زد و پولو گذاشت تو جیبم کارت و تلفنشم گرفت سمتم و گفت اینام خدمتتون باشه که خیالتون راحت تر بشه یه حسی بهم میگفت اگه ازش بگیری توهین بزرگی بهش کردی نگاهی به سر تا پاش انداختم به صورتش حرف زدنش نه بهش نمیومد آدم خرابی باشه انگار آدم حسابی بود سرمو بالا پایین کردم و گفتم لازم نیست کلید ماشینو از جیبم در آوردم و گرفتم سمتش و گفتم ما تو همین کافه بغلی هستیم کلیدو که گرفت گفت حتما و بعد به سرعت به سمت دوستش دوید تا از نظرم محو شد باز شروع کردم به سوال پرسیدن از خودم که یهو چه اتفاقی افتاد همش لبامو به حالت های مختلف میجنبوندم و از خودم این سوالو میپرسیدم نکنه یکی صدای کمک خواستنمو شنید کی بود نگاهی به آسمون سیاه و ماه و ستاره هاش انداختم نم نم بارون بازم شروع شد و شروع کرد به خیس کردن صورتم میچکید تا پایین صورتم کشیده میشد و حالمو عجیب میکرد زیر لب گفتم صدامو شنیدی انگار و بعد بلافاصله بلند زدم زیر خنده بلند بلند انقد بلند خندیدم و خنده هام طول کشید که بانو شاکی شد و پرسید چی شده به چی میخندی نگاهش کردم دستاشو گذاشته بود تو جیب های پالتوش و به خاطر خنده ها و خوشحالیم لبخند زده بود حالم انگار صد و هشتاد درجه عوض شد از خوشحالی تو پوستم نمیگنجیدم مات و مبهوتِ روزی که گذشت بودم و همش یاداوری میکردم که امروز چه روزی بود چه روز عجیبی بالاخره خنده هام متوقف شد و به این فکر کردم که دیگه لازم نیست آروم راه بریم خیالم از بابت خونه هم راحت بود چه به موقع به دادم رسید این پسر و فرشته ی نجاتم شد رفتم سمتش دستمو به نشانه اینکه دستشو بزاره تو دستم دراز کردم همین کارو کرد و وقتی گرمای دستشو تو دستای یخ زده ام حس کردم رو بهش گفتم مثلا الان سردته که دستت انقد گرمه دختر اگه گرمت باشه چی میشه اونوقت خنده ی نازی کرد و جوابی نداد یه خدا اون بالا بود یه فرشته هم این پایین کنارم دیگه چی کم داشتم من دستشو تو دستم فشار دادم و گفتم بدو بریم نوشته

Date: April 26, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *