تازه از امیر جدا شده بودم روزها به سختی میگذشت و دل و دماغ هیچ کاری رو نداشتم افسردگی داشت دیوونم میکرد امیر تموم زندگی من بود و خیلی راحت منو با یک زن دیگه عوض کرد عشقم و دنیام امیر بود تا اینکه بنا به پیشنهاد دکتر معالجم راهی سفر شدم به مشهد تا هم زیارت کنم و هم از برادرم و خانومش خبر بگیرم بلیط قطار گرفتم و عازم مشهد شدم بعد از جدایی سیگار شده بود تنها همدم من و تنها چیزی که آرومم میکرد من ۳۶ سالم هست و به خاطر اینکه سینه ها و باسن خیلی بزرگی دارم امیر مجبورم میکرد چادر سرم کنم تو کوپه ای که من بودم یک زن و مرد پیر بودن و یک پسر جوان با قد بلند و هیکل ورزیده و با ته ریشی سکسی که پسرشون بود و اصالتا بچه مشهد بود یک پسر کم حرف و مودب و به ظاهر مومن من به بهونه های مختلف میرفتم داخل سرویس قطار سیگار میکشیدم و برمیگشتم تا اینکه شب قرار شد پیرمرد و پیرزن تخت پایین بخوابن ما دوتا جوونها بریم بالا بخوابیم تختها رو باز کردیم و عرفان رفت بالا رو تختش و من مجبور شدم چادرمو بردارم تا بتونم از نرده برم بالا من سینه هام ۹۰ هستش و باسن گوشتی و بزرگی دارم امیر همیشه عاشق باسن بزرگم بود و هر هفته منو از پشت میکرد وقتی از نرده اومدم برم بالا متوجه نگاه داغ و شهوتی عرفان شدم نمیدونم چی شد یهو دلم ریخت و بدنم گرم شد انگار تموم بدنم اتیش گرفت اومدم رو تخت و دراز کشیدم مدام چهره عرفان و نوع دیدنش و چشاش تو ذهنم بود نمیدونم چرا یهو وحشتناک حشری شدم یکسالی بود سکس نداشتم اونم منی که در هفته حداقل ۳ الی ۴ بار سکس داشتم تو همین فکر ها بودم که خوابم برد حدود ساعت ۲ شب بود بیدار شدم برم سیگار بکشم که دیدم عرفان بیداره و داره منو میبینهو با کیرش بازی میکنه منم زیر چشمی چند دقیقه ای نگاهش کردم و اومدم از تخت برم پایین بهم سلام کرد و گفت چی شده چرا نخوابیدین شما هم مثل من بد خواب شدین پرسیدم چی بد خوابتون کرده گفت حالا برید و بیاین بیشتر صحبت میکنیم همش تو ذهنم بود رفتم تو سرویس سیگارو روشن کردم دیدم خیس شده شورتم خیلی شهوتی شده بودم بالاخره صورتمو شستم و اومدم برم تو کوپه دیدم تو راهرو عرفان واستاده اومدم از جلوش رد بشم که ناگهان کیرش مالیده شد به باسنم واقعا بزرگ بود حتی از مال امیر هم بزرگتر همینکه کیرش با باسنم تماس پیدا کرد یهو نا خودآگاه گفت آه و این آه گفتن و اون کیر بزرگ دیوونم کرد و رفتم تو کوپه که دیدم عرفانم پشت سرم اومد داخل و در رو بست گفت میخوای کمکت کنم بری بالا یکجورایی دلم میخواست واسه همین گفتم ممنون میشم یکم کمکم کنی و اونم از خدا خواسته اومد و از پشت بغلم کرد و وقتی داشتم میرفتم بالا با دستش باسن گوشتی و سکسیمو مالوند دیگه داشتم دیوونه میشدم ولی من سر صدام زیاد هست تو سکس و نمیشد تو قطار بهش بدم اگرنه همونجا بهش میدادم عرفان اومد بالا و یک لبخند به نشانه پیروزی رو لباش بود بهم گفت فکر نمیکردم اینقدر باسنت نرم باشه که منم گفتم منم فکر نمیکردم شما اینقدر به فکر هم سفراتون باشین یکمم بهش اخم کردم که پر رو نشه خیلی دلم سکس میخواست دوست داشتم از کس و کون میکرد منو و با همین فکر یک دستم تو شورتم بود و با دست دیگه سینه هامو میمالوندم که دیدم چیزی که انتظارشو داشتم شروع شد دست عرفان تو لباس من بود و یک دستشم تو شورتش فکر اینکه کیرش چقدر بزرگ بود دیوونم میکرد بالاخره دستشو پس زدم و چشامو بستم و باسنمو سمت عرفان کردم و خوابیدم صبح من از عرفان زودتر بیدار شدم وای کیرش راست راست بود تازه داشتم میفهمیدم دیشب چی باسنمو نوازش داد یک کیر بزرگ که داشت شلوار ورزشیشو پاره میکرد حالم خیلی بد بود واقعا داشتم دیوونه میشدم که عرفان بیدار شد و متوجه نگاه من به کیرش شد شماره تلفنشو بهم داد و گفت بهش تک زنگ بزنم خلاصه رسیدیم مشهد و خدافظی کردیم و من رفتم خونه برادرم ولی فکر عرفان و اون کیر بزرگ و سکسی از ذهنم بیرون نمیرفت تا اینکه یک روز ظهر زنگ زد خیل منتظر تماسش بودم و واسه ساعت ۳ قرار گذاشتیم حسابی به خودم رسیدم و ماشین برادرمو گرفتم و به بهونه حرم زدم بیرون خوب خیابونها رو بلد نبودم تا اینکهرسیدم به خونشون و رفتم بالا باورم نمیشد عرفان با تیشرت و شلوارک اینقدر سکسی باشه تا منو دید مثل وحشی ها بغلم کرد و شروع کرد به مالوندن باسنم و مدام میگفت وای این کون میکشه منو امروز میخوام جر بدمت وصیتت رو بکنو این حرفاش بیشتر دیوونم میکرد تا اینکه دوباره اون کیر بزرگ و داغ رو رو بدنم حس کردم و ادامه در قسمت بعد نوشته مژگان
0 views
Date: April 11, 2020