با سلام خدمت تمام دوستان قبل اینکه خاطره ام رو بگم میخوام با ور کنید که تمامش به جزء اسامیه به کار رفته واقعیت داره قسم میخورم من 28 سالمه و مجردم یه شرکت خدمات ساختمانی دارم که تمامی کارهایه مربوط به دکوراسیون داخلی رو انجام میدم یکی از کارهای که شرکت من انجام میده طراحی دیوارهای اداره ها و مدارس و غیره هست که واسه این قسمت کار عموما خانم استخدام میکنم سه سال پیش یعنی سال 88 بود که یه خانم به اسم آلتا البته اسمش این نیست از طرف یکی از دوستام واسه طراحی معرفی شد آلتا ترک ارومیه بود که 3سال ترکیه بوده و متعهل بود که اون موقه یه دختر 2 ساله داشت چره با نمک و با کلاسی داشت روز اولی که دیدمش با خودم گفتم که چه خانم با شخصیتو با شعوریه اقا ما اولین کارو با هاش زدیم کارش خیلی خوب نبود ولی خوب واسه اولین بار بود که رو دیوار کار میکرد منم زیاد سخت نگرفتم کار اول 5 روز طول کشید که تو یه مدرسه بود صبح ها مدیر مدرسه و کارکنان مدرسه بودن ولی بعد از ظهرا فقد ما دوتا اونجا بودیم چون تابستون بودو مدارس تعطیل بود تو اون مدت شوهرش که مثلا اسمش رامین بود میومد یه سر سری میزد ولی خوب نمیموند پیشمون ما هم ضمن کار درمورد خیلی از چیزا بحث میکردیم روزای اخر اولین کار بود که تقریبا صمیمی شده بودیم و با هم راحت بودیم اخرین روز بود که بهم گفت چرا هی اسم خونوادگیمو صدا میزنی و نمیگی آلتا منم گفتم باشه آلتا خانم گفت نه آلتا خالی من روم نمیشد بهش بگم آلتا و هی طفره میرفتم اقا کار تموم شد و قرار بود دست مزدشو عصری بهش بدم بهش تلفون کردم گفتم یه جا بیا که پولتو بدم گفت اگه میشه واسم بیارش در خونه منم رفتم درخونشون که اپارتمانی بود گفت واسم بیارش بالا منم رفتم در واحدشون درو باز کرد و شرو کرد به تعارف که بیا تو منم حقیقتش ترسیده بودم که شوهرش نیاد بگه اینجا چیکار داری نرفتم و خیلی ناراحت شد بعد بهم زنگ زد که شما کرمانشاهی ها خیلی بی فرهنگید و فورا فکر بد میکنید راجع به طرف مقابلتون منم خیلی بهم برخورد پیش خودم گفتم که واقا خیلی زشت بود نرفتم تو ابروم رفت این گذشت تا یه روز دیگه دعوتم کرد به خونشون که تابلو هایی که کشیده بودو ببینم منم گفتم حالا اگه نرم باز میشه همون اشو همون کاسه اقا با هزار ترسو لرز رفتم خونشون شوهرش نبودشلوار لی پاش بود با یه شال که انداخته بود دور سرش یه قهوه اورد خوردیم و نشستیم در مورد تابلوهاش حرف زدیم همینتور که داشتم حرف میزدم یه دفعه لبشو گذاشت رو لبم یه لب گرفت سرشو گذاشت تو بغلم گریه کرد اقا نمیدونید چه احساسی داشتم همه چی قاطی پاتی شده بود نمیدونستم چی بگم اصلا انتظارشو نداشتم منی که تو عمرم با زن شوهر دار نبودم و اصلا در مورد این زن اینجوری فک نمیکردم یه دفعه یه زن خوشگل شوهر دار تو بغلم بود لازمه بگم که من اصلا خوشتیپ یا با کلاس نیستم حد اقل نسبت به شوهرش 100 تراز پاینترم بعد از دو سه دقیقه گریه سرشو بالا کردو گفت خیلی دوست دارم منم ناخدا گاه لبمو گذاشتم تو لبش دوسه لب گرفتم و خوابوندمش رو مبلشون همینجوری رو شلوار خودمو میمالیدم بهشو شاک میزدم که گفت اینجوری نکن فقد لب خلاصه اون روز فقد چنتا لب گرفتمو اومدم بیر ون چقدر ناراحت بودم که با یه زن شوهردار این کارو کرده بودم اقا بعد از اون جریان همش تو فکرش بودم و نمیشد برم خونشون تا شب قبل از عید که فردا عید میشد نرفتم خونشون شب قبل از عید بهم زنگ زد بیا خونمون تا عیدیتو بدم فردا میخوام برم ارومیه رامینم رفته خونه مادرش خداحافظی اقا ما رفتیم بعد از چندتا بوس گفت بزار عیدیتو بدم ولی قبلش چراقارو خاموش کن تا رومانتیک بشه چراقارو که خاموش کردم هیچی نمیدیدم بردم تو اتاق خابشون گفت یه لحظه وایسا بعد اروم دستمو گرفتو گفت بیا اینم عیدیت گذاشت رو کسش منم تو کمتراز سه ثانیه لخت شدم اینقد شهوتی شده بودم که تا کردم توش ابم اومد یعنی اولین شاک اقا هرچی التماسش کردم یه بار دیگه نذاشت سیزده بدر برگشت از ارومیه دیگه شب و روز خونشون بودم یه بارم حامله شد ازم واقا کس با حالی داشت یه ساعتم کیر ادمو از بالا تا پاین میخورد وقتی بوسم میکرد از چشماش اشک میومد هیچوقت کسیو ندیدم که انجوری که اون منو دوست داشت کسیو دوست داشته باشه 3سال با هم بودیم الان رفته با بچه پولدارا البته زنگ زنگی میزنه ولی دیگه عشقی بین ما نیست از شوهرشم طلاق گرفته اینارو گفتم که بگم همه زنو دخترا خیلی نامردن در کل الان با زن و دخترایه زیادیم ولی هیچوقت نمیتوم آلتا رو فراموش کنم خیلی طولانی شد ببخشید ولی واقعیه واقعی بود نامرده هرکی فهش بده نوشته
0 views
Date: August 8, 2018