سلام دوستان اسم من اميره مى خوام يكى از اتفاقات خوب زندگيم رو براتون تعريف كنم از روزى شروع كنم كه از كنكور برگرشته بودم و عصابم حسابى به هم ريخته براى همين مى خواستم يه كار ديگه رو شروع كنم تا ذهن خودم رو از اين جور مسائل دور كنم هيچ وقت به كلاس رانندگى فكر نمى كردم چون نه ماشين داشتيم و نه توان خريدشو مامانم منو به اين فكر انداخت كه برم و ثبت نام كنم بعد از انجام كارهاى ثبت نام و مشخص شدن تاريخ كلاس يه ذره از حال و هواي كنكور خارج شده بودم و به خودم ميرسيدم من قيافه ي نسبتا خوبي دارم ولي يه كمي شكم دارم پس هيكلم خيلى خوب نيست ولى شكمم اون قدر بزرگ نيست كه تو ذوق بزنه و اينم بگه كه من تا اون روز هيچ دوست دخترى نداشتم بهتر بگم هيچ وقت روم نمى شد برم باهاشون صحبت كنم به خاطر همين خيلى تنها بودم و اون روزا به تنها چيزى كه خيلى فكر مى كردم پيدا كردن يه دوست دختر بود خوب از بحث اصلى دور نشيم روز اول كه رفتم سر كلاس نشستيم و گذشتر روز دوم به كلاس دير رسيدم وقتى رسيدم جلو جا نبود مجبور شدم برم عقب پيش يه خانوم تقريبا ٣٥ تا٣٨ ساله بشينم وقتي استاد شروع كردن مطالب رو روى تخته خلاصه وار بنويسه خانم كه كنار نشسته بودم بهم گفت كن عينكم رو جا گذاشتم ميشه از روى شما بنويسم من يه بله ى خيلى مهترمانه گفتم هر چند دقيقه كتابم رو ميدادم بهش تا بنويسه نمى دونم چرا اين فكر به ذهنم رسيد كه مخشو بزنم براى همين اين دفعه كه خواست كتابمو بگيره شمارمو تو كتاب نوشتم وقتي چشمش به شمارم افتاد گوشه چشمى برام نارك كرد و بعد از كلي چپ چپ نگاه كردن شروع به نوشتن مطالب كرد دوباره از كتاب خواست منم اين دفعه بدوو اينكه كار ديگه اى انجام دوباره كتابمو دادم بهش وقتى داشتم بهش نگاه مى كردم متوجه شدم وسط نوشتناش زد صفحه ى قبلى تا شمارمو بنويسه خيلى خوشحال بودم بالاخره مى تونستم دوست دختر داشته باشم وقتى اون هفته گذشت و ما آزمون آيين نامه رو داديم هنوز بهم زنگ نزده بود تقريبا ديگه نااميد شده بودم كه همون شد بهم اس داد و خودشو معرفى كرد و ازم پرسيد كه قبول شدم يا نه اون شب كلى باهم چت كرديم راستش رو بخواين خيلى حس خوبى بود بعد از تقريبا دو سه هفته چت كردن بيرون رفتن منو دعوت كرد خونشون وقتي رفتم خونشون خيلى بهمون خوش مى گذشت اما هيچ وقت رابطه ى جنسى نداشتيم منم مى ترسيدم كه ازش درخواست كنم چون فكر مى كردم كه ناراحت ميشه و دوستيمون تموم ميشه اينم بگم كه شوهرش هر چند وقت يك بار مى رفت ماموريت هاى سه چهار روزه منم تو اين روزا مى رفتم خونش يك روز كه رفته بودم خونش بعد از ناهار كه من ظرف ها رو جمع كردم گذاشتم رو كابينت و اونم شروع كرد به شستن ظرف ها رفتم اروم از پشت بقلش كردم و گردنش رو بوسيدم و بهش گفتم كه چقدر دوسش دارم و هر حرف ديگه كه كمك مى كرد تحريكش كنم همانطور كه گفتم تو حرف زدن خيلى خوب نيستم بعد برگشت و لبام رو بوسيد و گفت برو رو مبل بشين ظرفارو بشورم ميام پيشت منم رفتن نشستم بعد از ده دقيقه اومد و نشست كنارم شروع كرديم به لب گرفتن از هم بعد از چند ثانيه من خودمو كشيدم عقب چي شده هيچي به تتپته افتادم و با خنده برگشت بهم گفت مي دونم دفعه ى اولته و آبت زير يه دقيقه مياد و نيازى نيست خجالت بكشي موضوع اين نيست پس چيه يعني اينم هست ولي زود باش بگو ديگه پشم هامو نزدم بعد از به خنده طولانى همراه با تمسخر پرسيد پس چرا تو آشپز خونه اون كارو كردي نمى دونم فكر نمى كردم به اينجاها بريه خوب يه موقعيت خوب رو براى يه مدت طولانى از دست دادى شوهرم امروز برمى گرده و قراره باهم بريم مسافرت پس دفعه ى بعدى كه زنگ زدم بهتره پشماتو زده باشى بعد از گذشت يه ده روزى گوشيم زنگ خورد و دعوت شدم خونشون پشمامو زدم و رفتم اونجا وقتى درو باز كردم ديدم با لخت جلوم وايساده واي خدا چه پستون هايى داشت رفتم سمتش و شروع كردم به بوسيدن همون جا روى فرش خوابوندمش زمين بعد از يه ذره ممه خورى رفتم سراغ كوسش بعد از چند لحظه سرم رو از رو كوسش بلند كردو گفت اصلا بلد نيستى چطورى بليسى بهم بگو چى كار كنم الان كه نميشه هر مارى در توانت هيت انجام بده بعدا يادت مي دم بعد از كوس ليسي منو وايسوند و نشست زير پام و شروع كرد به ساك زدن و گفت هر وقت آبت داشت ميومد بگو با سر تاييد كردم وقتى كه آبم داشت ميومد و بهش گفتم يه دستمال كاغذي از رو ميز برداشت و تمام ابكيرم رو جمع كرد و انداخت رو ميز و دوباره شروع كرد به ساك زدن بعد از اينكه كيرم سيخ شد به حالت سگى زانو زد و منم رفتم پشتن و كيرم رو اروم تا ته هول دادم تو خيلى حس فوقالعاده بود غير قابل توصيفه بعد از اينكه چند تا پوزيشن ديگه هم عوض كرديم وقتي ابم داشت ميومد سريع كيرم رو در اوردم و ابم رو ريختم رو شكمش وقتى نگاش كردم ديدم داره لبخند ميزنه منم بهش لبخند زدم و بعد گفت يه دستمال بهم بده دستمال بهش دادم و خودم همون جا ولو شدم روى زمين بعد اونم اومد كنارم دراز كشيد و گفت با اينكه دفعه ى اولت بود ولى كارت خوب بود من چيزى نگفتم در واقع نمى دونستم بايد چه بگم بعد دوباره گفت بايد كس ليسى هم بهت ياد بدم من اين دفعه يه لبخند زدم و كنار هم خوابمون برد بعد از بيدار شدن لباسامو پوشيدم كه برم و همون حا قرار بعدو رو گذاشتيم البته بدون سكس ما رابطه ى خيلى خوبي داريم من كه واقعا دوسش دارم و حداقل فكر مى كنم اونم همين حس رو نسبت به من داره اميد وارم كه خوشتون اومده باشه نوشته
0 views
Date: September 3, 2018