احساسات خاموش

0 views
0%

عاشقش بودم شاید واسش مهم نبود اما همیشه بهترین رفتار رو با من داشت نمیدونم چرا اما کم کم بهش وابسته شدم شاید زیاد از حد غرورم رو شکوندم و بهش نزدیک شدم یه پسر نسبتا خوش قیافه با موقعیت های خوب اما واسه من فقط خودش و اخلاقش مهم بود تااینکه خواست منو ببینه اولش گفت همو ببینیم و من واقعا ته قلبم حس شادی وصف ناپذیری رو داشتم قبول کردم و گفتم کجا رهام خب معلومه دیگه میریم استقلال یکم به صفحه گوشی زل زدم و توی مغزم گفتم استقال کجاست و همین سوال رو به زبون اوردم که ایکون خنده گذاشت و گفت خب معلومه دیگه استقلال شهرک استقلال خونه من اولش یکم تعجب کردم این پسر عجیب و غریب که همیشه حرفاشو یک کلمه میگه منو دعوت کرده خونش اما بعد قبول کردم میدونستم تهش ختم میشه به رختخواب اما مغزم بازیچه دلم شد فرداش کلی به خودم رسیدم و سرساعت مقرر رفتم سرخیابون توی ماشین نشسته بود با یه ژست خاص اولین باربود ازنزدیک میدیدمش یه پسر سفید پوست و نسبتا عضلانی نمیگم خیلی چون نیست کل راهو موزیک گوش میداد و سیگار میکشید به گفته خودش الکل رو ترک کرده بود کسی که هرشب کارش مست کردن بود اما قمار رو کنار نزاشته بود واسم مرموز بود بااین سن وسال تو کار قمار باشه بالاخره رسیدیم و رفتیم بالا مبلای سرمه ای و بنفش و یه خرس گنده حلو تلوزیون خارج از تصورم بود رهام به نظرم یه پسر سیاه سفید بود نه رنگی روی مبل نشستم که ازم درخواست کرد بریم اونور راحت تره وسایلمو گذاشتم و توی اتاق رفتم یه اتاق خواب نقلی با کاغذدیواربی های تیره و یه تخت دونفره خودشو سرگرم لب تاپش کرد و منم مانتومو دراوردم و با تاپ و شلوار دراز کشیدم و مشغول بازی کردن با گوشیم شدم نمیدونم چقد گذشت که لب تابو جمع کرد و منو کشید توی بغلش با اخم گفت خوبه والا من لب تابو گذاشتم کنار که باتو باشم گوشی رو ازم گرفت و گذاشت رو ماتختی سرمو چسبوندم به سینشو حس وصف ناپذیری تنم رو پرکردچشمامو بستم و دستامو دورش حلقه کردم واقعا اون لحظه خالز از هر حس سکسی بودم و ارامش وجودمو پر کرد یکم که گذشت بهم گفت اگه میشه برعکس رخواب تو بغلم یکم غرغر کردم و پشتمو بهش کردم چسبیدم بهش دستاشو دورم حلقه کرد و محکم چسبید بهم یکی از پاهاشو بین پاهام قرار داد و من محکم پاهانو چسبوندم بهم دستشو خیلی اروم میکشید رو شونمو لباشو میچسبوند روی موهام و گردنم و من پراز خالی میشدم یکم که گذشت انگشتای بلند و کشیدشو فرستاد زیر تاپم اروم اروم دستشو به سوتینم نزدیک کرد و بدون در اوردن سوتینم دستشو کرد زیرش و سینه هانو گرفت حس برق گرفتگی تمتم تنمو پر کرد بیشتر بهش چسبیدم و اونم بیشتر سینه هامو فشار داد اروم کنار گوشش اخ میگفتم که باعث میشد خیلی اروم تربگه جان حرکت دستشو فرز ترکرد و تند تند سینه هامو فشار میداد منم ازپشت باسنمو چسبونده بودم بهشو فشار میدادم بهش رستشو اروم کرد توی شلوارم و از روی شورت با انگشت میکشید لای کسم حس خیلی عالی بود بعداز مدتی از جا بلندشد و شلوار من رو دراورد دوباره به حالت قبل خوابید پشت سرمو بغلم کرد به خودم جرئت دادم و دستمو توی شلوارش کردم تنفسش عمیق ترشد و دستمو هدایت کرد و خودش با دوتادستاش افتاد یه جون من توی بغلش ناله میکردم و اروم کیرشو میمالیدم که حالا یکم خیس شده بود و داغ و ملتهب بود شورتمو در اورد و من شلوارک و شورتشو باهم در اوردم منو کشید توی بغلشو اینبار کیرشو از پشت فشار داد به سوراخ کونم تاحالا امتحانش نکرده بودم و فوق العاده میترسیدم دستشو محکم گرفتم و چشمامو بستم لباشو روی گوشم گذاشت و اروم بوسید و باید ست کیرشو تنظیم کرد سعی کروم بدنمو شل بگیرم به زور فشارش میداد تو ومن هردفعه دستشو محکم ترفشار میدادم و یه جیغ خفیف میکشیدم که بالاخره کردش داخل و از درد زباد چشمامو به هم فشارمیدادم یکم که گذشت شروع کرد به تلمبه زدن اونم تند تند حس میکردم جونم میخواد در بره و اه های بلند و کش دار میکشیدم که با انگشتای دستش افتاد به جون کسم و شروع کرد به مالیدن توهمین پوزیشن بودیم حس میکردم هرلحظه میخوام ارضا شم که اروم از تخت فاصله گرفتو سرشو بهم نزدیک کرد و گفت کی ارضا میشی اروم گفتم هروقت توبخوای رهام واسه من فرق نداره میتونم باتو تنظیم کنم میخوای جشپامو باز وبسته کردم و اون حرکت کیر و دستشو باهم زیاد کرد حس خوب تمام تنمو پرکردو شروع کردم به اه و ناله چند دقیقه بعد تنم شروع کرد به لرزیدن و اروم توی بغلش بی حرکت ایستادم پتو رو روی هردوتامون مرتب کرد و من لخت بهش چسبیدم بعداز یه چرت کوتاه که تمام مدت تو فکر سکسمون بودم بلندشد تامنو برسونه اروم پیشونیمو بوسید ومن مشغول پوشیدن لباس هام شدم هشت ونیم شب بود که منو رسوند ورفت واسم ایکیون لبخند گذاشت که نوشتم بهترین حس دنیا بود رهام من زیاد احساسی نیستم ببخش نوشتم اما بهترین بودی باعث شدی من خوب باشم وبخندم تو دوستمی مگه نه ایکیونی گذاشت ونوشت من باهیچ کس رل نمیزنم و اولین واخرین باری که رل بزنم اون دختر زن زندگیم خواهد بود حس کردم یه چیزی توی دلم منفجر شد یه چیز خیلی بزرگ یه حس سوزش میگن احساسات ماله مغزه اما من نمیدونم چرا قلبم میسوخت هنوزم هرازگاهی پیام میده و من هنوز دلم طلب اغوششو داره نوشته

Date: November 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *