با سلام اسم من پویا و 21 سالمه این ماجرایی که تعریف میکنم مربوط میشه به 5 ماه پیش من توی یه خانواده 5 نفره تقریبا مذهبی البته فقط پدر و مادرم مذهبی هستن بزرگ شدم یک برادر مجرد بزرگتر از خودم دارم که مثل دوستای صمیمی هستیم با هم و هرچی باشه به هم میگیم و چیزی بینمون نیست برادرم جداگونه و مخفیانه دور از چشم پدر و مادرم یه آپارتمان اجاره کرده بود تا هروقت که بخواد یه خونه خالی واسه سکس با دوست دختراش داشته باشه برادرم یه دخترباز به تمام معناس برعکس من که خجالتی هستم اون فوق العاده پر رو هست یه شب همراه برادرم نشسته بودم پشت کامپیوترم توی فیسبوک و داشتیم اسم یه تعداد دختر رو که برادرم میداد رو میکردیم که برادرم اسم رز رو بهم گفت و گفت که دوست یکی از دوست دختراشه و خیلی دختر خوشگل و نازیه اسمشو وارد فیسبوک کردم همون بار اولی که عکسشو دیدم از رز خیلی خوشم اومد به برادر گفتم باید یه روز با دوست دخترت قرار بزاری و بهش بگی که رز هم باهاش بیاد آخر هفته که موعد قرار رسید منو برادرم رفتیم بیرون دنبال دوست دختر برادرم مهتاب و رز از نزدیک که رز رو دیدم نفسم بند اومد یه جیگر قد بلند 20 ساله و لاغر اندام با موهای فرفری که از زیر شالش بیرون ریخته بود و یک جفت چکمه پاشنه بلند و یه مانتوی مشکیه مخملی اونقدر به خودش رسیده بود که برادرم وقتی دیدش دوست دختر خودشو یادش رفت شروع کردم باهاش صحبت کردن و تعریف کردن از زیبایی و تیپ و قد بلندش از اینکه ازش تعریف میشد خوشش میومد همون شب فهمیدم که اسم واقعیش سارا هست ولی دوستاش بهش میگن رز اون شب خیلی با هم صحبت کردیم و شمارشو ازش گرفتم چند روز به صورت تلفنی و اس ام اس با هم صحبت میکریم از من و حرفام خوشش میومد چند روز گذشت و قرار گذاشتیم که من و برادرم به همراه رز و دوست دختر برادرم یا همون مهتاب برویم خونه ای که داداشم کرایه کرده بود اون روز من و رز درمورد سکس با هم صحبت کردیم و انگار خودش دوست داشت که با من رابطه داشته باشه ولی خوشش نمیومد که برادرم هم توی خونه باشه به همین خاطر اون رو هیچ اتفاقی جز چند تا بوسه و خداحافظی نیفتاد یک شب با رز تماس گرفتم بهش گفتم که دوست دارم با هم تنها باشیم و اون با کمی دودلی قبول کرد و یه قرار گذاشتم که 2 روز دیگه خودم و خودش تنها توی خونه برادرم همدیگه رو ببینیم واسه اون روز آروم و قرار نداشتم و همش دلهره این رو داشتم وقتی ببینمش چطور و از کجا شروع کنم که خوشش بیاد روز موعود رسید من خودم رو زودتر رسوندم خونه برادرم و شروع کردم به مرتب کردن خونه و منتظر رز موندم تا بیاد وقتی رسید و درو واسش باز کردم همین که چشمش بهش افتاد دیگه نتونستم چشم ازش بردارم و همینطور خیره شده بودم بهش با خنده گفت چیه پویا آدم ندیدی گفتم آدم دیدم دلبر ندیدم خنده ی زیبایی کرد و اومد داخل خونه تلویزیون رو روشن کردم زدم کانال موزیک قلیون هم ردیف کردم پهن شدیم جلو تلویزیون رز مانتوشو دراورد یه تاپ سفید زیرش پوشیده بود همینطور که قلیون میکشید سرشو تکیه داده بود به شونه من منم با دستام موهاشو نوازش میکردم یه کام از قلیون گرفت بعدش لباشو به لبام نزدیک کرد و دود قلیونو توی دهنم داد بیرون منم لبامو نزدیک تر کردم و شروع کردیم به لب گرفتن چند دقیقه ای لب گرفتیم و بعد شروع کردم به بوسیدن لاله گوش و گردنش با اینکار آه های خیلی خفیفی میکشید که من رو حشری میکرد همینطور که گردنشو میبوسیدم شروع کردم به دراوردن تاپش زیر تاپ یه سوتین سفید رنگ پوشیده پود میخواستم بند سوتینشو باز کنم یکم ممانعت کرد اما اهمیت ندادم و سوتینشو باز کردم 2 تا سینه با سایز متوسط داشت که من مثل ندیده ها شروع کردم به بوسیدن و خوردنشون صدای آه و اوه هاش یکم بلند تر شده بود و منم از شدت شهوت نمیتونستم خودمو کنترل کنم و دکمه شلوارشو باز کردم با دستش مانع این شد که شلوارشو در بیارم و گفت پویا من پرده دارم گفتم نگران نباشه شلوارشو خیلی سریع از پاشو دراوردم و خودم هم لخت شدم و با زبونم شروع کردم به تحریک چوچوله و لبای کسش از اینکار خیلی لذت میبرد و فقط آه آه میکرد یکم که بیشتر تحریک کردم با چند لرزش خفیف توی بدنش فهمیدم که ارضاء شده کیرمو آوردم روبرو صورتش ولی انگار خوشش نمیومد ساک بزنه با دست شروع کرد به تحریک کردن کیرم و ادامه داد و آبم رو ریختم روی دستاش چند دقیقه از هم لب گرفتیم و نیم ساعت کنار هم و دست توی دست هم دراز کشیدیم بهم گفت پویا منو دوست داری گفتم از صمیم قلبم دوستت دارم گفت اگه ازدواج کنم تو چیکار میکنی گفتم از دوریت دیوونه میشم خنده ای کرد لباساشو پوشید و رفت یک هفته بعد موبایلشو خاموش کرد و توسط دوست دختر برادرم فهمیدم نامزد کرده منم که صحیح سالم در خدمته شما شایدم دیوونه خخخ نوشته
0 views
Date: September 17, 2018