احسان و مادرزن

0 views
0%

6 ماه بود عروسی کرده بودم مادر خانومم 40سالشه اما واقعا جونه چون تو سن 14سالگی ازدواج کرده و خیلی هم به خودش میرسه هروقت با دختراش بیرون میره همه فک میکنن خواهر هستند یه نگاه خاصی داره و منو خیلی دوس داره و هر وقت میریم خونشون خیلی محبت داره و اونقدر شوهرش روش حساسه که زیاد نمیزاره بره بیرون من اهل دختر بازی و این رابطه ها نیستم مخصوصااز وقتی ازدواج کردم برا هیشکی وسوسه نشدم اما از روز اول یکی از آرزوهام این بوده که مادر زنم رو بکنم همیشه تو فکرش بودم و برا خودم تصویر سازی میکردم 2 تا بچه مدرسه ای داره و شوهرش هم طی روز سر کار میره همیشه توی فکر و خیال خودم میگفتم ای کاش یه بار به یه بهانه ای برم و تنها باشه و برم تو و بکنمش همیشه حس میکردم اونم دوس داره بکنمش خلاصه نمیدونستم چه بهانه ای جور کنم و یه سری بش بزنم یه روز بدون بهانه رفتم و زنگ رو زدم و در رو باز کرد با خودم گفتم میرم ببینم وضعیت چطوره فوقش میگم گذرم اینورا افتاد گفتم یه سری بزنم تا رسیدم احوال پرسی کردم و سراغ بچه ها رو گرفتم گفت که بچه ها مدرسه ان و عمو تونم بیرونه من نشستم رو مبل و بم گفت بشین براتون چایی بزارم من با یه لبخند نشستم انگار یه استرسی داشت همیشه وقتی میریم خونشون تو آشپزخونه است و خیلی زحمت میکشه گفتم تو رو خدا بیاید بشینید خلاصه بعد چند دقیقه اومد نشست رو بروم کنار تلویزیون نمیدونستم چطور بهش نزدیک بشم چند وقت یه بار یه نگاهی میکریم و انگار ازم خجالت میکشید در مورد اخبار صحبت میکردیم در مورد داعش و کانال رو عوض کردم و اتفاقی یه فیلم اومد که داشتن لب همو میبوسیدن خیلی وسوسه شدم احساس کردم حس شهوتم رو حس میکنه با خودم گفتم بش میگم یا میکنمش و یا نمیکنمش هیچ وقت که به کسی چیزی نمیگه بش گفتم دوس دارم یه چیزی بتون بگم گفت بگید چیزی شده گفتم بیاید اینجا بشینید میخوام یه موضوع مهمی بتون بگم اومد و دستشو گرفتم وگفتم من خیلی شما رو دوس دارم و آرزوم این بوده که بوستون کنم خیلی تعجب کرد و نمیدونست چی بگه من دستشو ول نکردم و بغلش کردم مقاومت کرد و گفت احسان احسان زشته یکی میاد من بوسش کردم و اون هی میگفت زشته از تو انتظار نداشتم نکن نکن خیلی ریزه میزه است و قد کوتاهی داره بغلش کردم و کیرم که بلند بود رو حس کرد و احساس کردم آروم تر شد اما هی مدام میگفت نکن یکی میاد اما دیگه زور نمیزد بردمش تو اتاقشون و گفت من خیانت نمیکنم باعجله شلوارم رو در آوردم و گفتم اگه نکنم تو که زنا حساب نمیشه گفت نه نه گفتم فقط میمالونمش و ارضا میشم بش گفتم دیگه دست خودم نیست خلاصه افتادم روش دامن پاش بود و شرت نداشت خیلی حشری بودم گذاشتمش در کسش گفت من تا حالا خیانت نکردم گفتم اگه نکنم توش که حساب نیست یه خورده مالوندمش در ش و دیگه ساکت شده بود کردمش توش و هیچی نگفت بعد 1 دقیقه آبم اومد ریختمش توش و یه چند لحظه بعد بلند شدم و اون هی میگفت ازت انتظار نداشتم منم گفتم تو که کاری نکردی گفت مگه قرار نبود نزنی تو گفتم این خیانت محسوب نمیشه تو مجبور شدی گفتم واقعا دوس داشتم بکنمت و همشه تو خیالم با تو سکس میکردم خوشحال شد و هیچ کدوم به کسی چیزی نگفتیم اما من دوس دارم بازم بکنمش نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *