اذیت کردن زهرا

0 views
0%

سلام من اسمم پارساس بیست سالمه تو دانشگاه عمران میخونم راستیتش ی قیافه معمولی دارم نمیشه اسمشو جذاب گذاشت هیکلمم بد نیس چن دوره باشگاه رفتم ولی ول کردم از این حرفا ک بگذریم باید بگم دوس دختر داشتم ولی ی اسکل بازی ک در میارم اینه ک سریع فاز لاو میگیرم و از این داستانا برا همین نهایتش ی لب ی مالش بودش داستان اصلی از این جا شروع میشه ک خواهرم ی دوس داشت ک اسمش زهرا بود یه سال ازمن بزرگ تر بود وجالب تر اینکه من اصن از زهرا خوشم نمیومد ولی باز با خواهرم رفت و امد داشت ینی خواهرم میرف خونه اونا زهرا میومد خونه ما بعد ی جوری بود ک من اینو میدیدمم حتی ی لبخندم ب این نمیزدم همش چپ چپ اینو نگا میکردم خواهرمم همیشه اینو میزد تو کلم ک با فلانی خوب رفتار کن مگه ما با دوستات اینجوری رفتار میکنیم من بعضی اوقات با خودم میگفتم خواهر من حق داره من رفتارم خیلی زشته حالا ک این همه زدیم تو سره این زهراعه بیچاره اینم بگم واقعا اون دختر زشت یا عامیانه خیلی کیری نبود اتفاقا خیلی خوبم بود یکم تپل هم بود ولی مشکل من با این بیچاره این بود ک خیلی ارایش میکرد ینی وحشتناک ارایش میکرد دل ادم رو بدجور میزد حالا اونم همچین از من خوششم نمیومد ولی خواهرم میگفت جدیدا دیگه دوس نداره بیاد اینجا میگه برادرت هستو پارسا از من خوشش نمیاد حالا اینو خواهرم داشت جلو مادرم میگفت ک از من گله کنه منم گفتم به درک اصن بهتر قیافه نحسشو نمیبینیم فک کنم مادرمم از زهرا خوشش نمیومد ب خواهرم گفت حالا مگه چی شده فقد نمیتونه خونه ما بیاد دیگه ولی باز با هم ک در ارتباطین حالا ی وقت پارسا خونه نبودش دوستتو بیار دیگه سرتونو درد نیارم خواهرم هر روز رو مخه ما میرفت سره این دوستش دیگه کار ب جایی رسیده بود ک اینقد غر میزد اعصاب برامون نزاشته بود گفتم من غلط کردم بیار دوستتو اصن ی سال اینجا بمونه من اصن دیگه اینو نگاهم نمیکنم هیچی دوباره این دوتا با هم مچ شده بودن اینم همیشه خونه ما پلاس بود من ی روز اخر هفته با دوستام رفته بودم بیرون ی دوری بزنم خیلی اتفاقی خواهرمو زهرا رو هم دیدیم خرید کرده بودنو میخواسن برن خونه ما خواهرم بهم گفت میدونی ک مامان و بابا رفتن تهران گفتم اره رفتن دکتر چی بود مگه گفت شما هم امشب خونه یکی از دوستات بمون گفتم عمرا امشب میام خونه شما برو خونه دوستت وسط راه هم بودیم نمیشد کل کل کرد اینا رفتنو رضا دوستم پرسید این دختره خواهره دوستت اسمش چیه گفتم زهرا گفتم چی بود مگه گفت خیلی ردیفه دهن سرویس مخ اینو زدی دیگه گفتم ن بابا این کجا ردیفه ناموسن خیلی کیریه گفت تو کسخولی خیلی ردیفه ولی چ باری داره ناموسن گفتم بارش ردیفه ولی قیافش کیریه گفت قیافرو بگیر بگا ی مشما بزار رو صورتش بگیر بکنش فقد کسخل تازه قیافشم بد نیس تو با این دختره ی مشکلی داری این بحثای کسشر تموم شد و رفتم خونه اول فک کردم کسی نیس بعد خواسم برم تو اتاق خواهرم دیدم در بستس در زدم خواهرم گفت نیا تو گفتم باشه بیا بیرون کارت دارم اومدو دیدم میگه مگه قرار نبود بری خونه دوستت بهش گفتم تو حالت خوب نیسا کجا برم تو میرفتی خونه زهرا خانوم اینا دیدم میگه صداتو بیار پایین تر گفتم چیه مگه بد میگم تو میرفتی اومد ی گوشه و گفت ببین زهرا زیاد حالش خوب نیس یکم مراعات کن احتمالا شب اینجا میخوابه من داشتم کسخول میشدم گفتم گیر اوردی مارو رد کن بره اینو خواهرم گفت حالش زیاد خوب نیس ی امشبو فقد میمونه بعدش داداشی ما ک ب تو کاری نداریم میخواس خرم کنه منم دیدم زیاد کشش ندم بهتره رو مبل دراز کشیده بودمو داشتم تلوزیون میدیدم ساعت دوازده و نیم اینا بود دیدم دره اتاق خواهرم اروم باز شد دیدم زهراس جالب بود فک میکرد من خوابم ی تیشرت استین کوتاهو ی شلوار پوشیده بود عادت نداشت با حجاب جلوم باشه برا همین زیاد تعجب نکرده بودم راستیتش من نه ب سینش نگا کردم ن چ میدونم ب پاشو از این کسشرا من قفل کرده بودم رو صورتش اصلن ارایش نداشت ولی حاضرم شرط ببندم از خیلیایی ک حتی ارایشم میکردن بهتر بود ینی صورتش بدون ارایش معرکه بود واقعا خوشگل بود من ک روش قفل بودم راحت دهنم بازو اصن ی وضعه خیلی ضایع ای خندش گرفتو گفت ببخشید مزاحم شدم من ک کپ کرده بودم گفتم خواهش میکنم اینجا خونه شما هس خندش گرفت و گفت من با اجازتون ی لیوان اب بردارم گفتم بفرمایین دیگه اینقد اومده بود خونمون جای همچیو از من بهتر میدونس من تو این زمانی ک داشت اب میخورد یکم ب خودم اومده بودم اب و خورد و گفت شب بخیر گفتم شب شما هم بخیر رفتم تو اتاق خودم ی حالت بدی بهم دس داده بود میخواسم اینو یبار دیگه ببینم میخواسم باهاش یکم حرف بزنم هنزفری رو در اوردم و یکم اهنگ گوش کردم بعد نزدیکای دو بود ک خوابم برد صب ساعت ده بیدار شدم اصن حوصله نداشتم رفتم جلو در دسشویی دیدم یکی هس حالا مگه بیرون میاد با خودم گفتم این حتما خواهره منه اخه اون معمولا یکی دو ساعت تو دسشویی میمونه خیلی منتظر وایسادم با خودم گفتم مادرمم ک نیس عصابانی شه برم تو حموم بشاشم تو حین تصمیم گیری بودم ک دیدم بله در باز شد یکی اومد بیرون من سرم پایین بود داشتم میگفتم عمل جراحیتون تموم شد خانوم دیدم خواهرم نیس ک این زهراس زهرا بود بازم بدونه ارایش گفت صبح بخیر من ک تو کونم عروسی بود گفتم صبح شما هم بخیر رفتم تو دسشویی همش داشتم ب این فک میکردم ک خدا کنه این امشبم اینجا بمونه اصن این بیرون نره چون اگه بیرون میرفت بازم از این ارایشایه غلیظ میکرد و حال ادم رو بهم میزد رفتیم برا صبحونه حسابی دیدش زدم سیر سیر شده بودم گفتم ابجی ناهار رو میخوای چیکار کنی گفت ی کاریش میکنیم دیگه گفتم برم از بیرون غذا بگیرم گفت نه با زهرا ی چی درس میکنیم دیگه ی جوری شده بود ک زهرا ب چشمم میومد ازش خوشم اومده بود حالا با لبخندای من اونم انگار پایه بود ن اینکه پایه برا سکس باشه میخوام بگم انگار از من خوشش اومده بود قبلا با اینکه همش خونه ما پلاس باشه حتی ی کلمه هم حرف نمیزدیم ولی انگار ی دفه ای یخ هر دومون اب شده بود بعد از ظهرش زهرا اژانس گرفتو رفت ولی اینو فهمیده بودم دلم پیشش گیر کرده بابام اینا از تهران اومده بودنو یه ی هفته ای گذشت من از دانشگا میومدمو تو دانشگا رابطم با ی دختره ک تو کفش بودم ب لطف جزوه گرفتنو جزوه دادن خوب شده بود برا همین خیلی خوشحال بودم اومدم خونه دیدم کسی خونه نیس ی یکی دو ساعت گذشت زنگ زدم مادرم دیدم میگه من خونه خالتم خواهرتم رفته خونه زهرا اینا گفتم بابا کجاس گفت مغازس گفتم منم میرم مغازه بابا مغازه پدرم ک بودم دیدم الناز زنگ زده همون دختری ک تو دانشگاه با هم میشه گفت تازه تریپه فاب ریخته بودیم رفتم بیرون از مغازه و صحبت کردم ی بیس دیقه ای صحبت کردم دیدم بابام اشاره میده میگه اون سگ صاحابو ول کن بیا اینجا کارت دارم گفتم چیه بابا گفت خواهرت زنگ زده گفته بیا دنباله من من حوصله ندارم تو ماشینو بگیر برو دنبالش گفتم باشه رفتم دنباله خواهرم دیدم رفت عقب نشست گفتم چرا رفتی عقب گفت زهرا هم میخواد بیاد میخوایم یکم صحبت کنیم گفتم این همه صحبت میکنین بس نیس حالا تو ماشینم میخواین مغزه مارو بخورین خواهرم گفت برو بابا بیشور زهرا اومد ی احوال پرسی کردیم و شروع کردن ب حرف زدن دسشونم گوشی بود هی با گوشی ور میرفتن گفتم چیکار دارین میکنین خسته نشدین اینقد با این گوشی ور میرین خواهرم گفت من ک میگم این زهرا گوش نمیکنه اصن بیا ب پارسا نشون بده شاید اون بلد باشه گفتم حالا ک تو ماشینیم رسیدیم خونه خودم در خدمتتون هسم رسیدیم خونه رمز اینستاشو یادش رفته بود و نمیدونس چیکار کنه اقا راستیتش من خودم اینقد گاوم هیچی سرم نمیشه کون بیاری زدم و از طریق رمزشو زدیمو درس شد گفتم خدایا شکرت ابروی مارو جلو این کصه نبردی من دیگه مثه قبل تو کف زهرا نبودم چون فک میکردم دوس پسر داره و نمیشه مخش کرد از ی طرف از خواهرمم میترسیدم گفت شما اینستا ندارین گفتم چرا تو فالوئرایه مهسا خواهرم هس گفت من ک هر چی گشتم نبود من خندم گرفت خودشو لو داده بود ایدیمو گفتم و بالاخره پیدا کرد یه یک ماهی میگذشت هی من پستای اونو لایک میکردم هی اون بعد هی کامنتای قلب و از این داستانا میزاشت خواهرم ک یکی دو بار ب من تیکه هم انداخته بود میخواس بگه حواسش بهمون هست و میخواد بدونه بین من اون چیه راستیتش من هی طفره میرفتم ولی داشت ی چیزی بین من و اون شکل میگرفت هر شب کلی چت میکردیم و یکی دو بارم خیلی قایمکی همو دیده بودیم جالبیش اینجا بود دیگه مثه قبل اینقد بد ارایش نمیکرد انگار فهمیده بود من خوشم نمیاد ولی من نگران بودم با اینکه ب الناز گفته بودم بین من و اون چیزی جدی نمیشه ولی داشت اویزون بازی در میاورد از اون ور من ک فک میکردم زهرا دوس پسر داره بیچاره بهم گفته بود ک شیش ماهه ک کات کرده کار ب جایی رسیده بود ک خواهرم بدجور شک کرده بود زهرا بهم میگفت رابطمم با مهسا داره خراب میشه بزا بهش همچیو بگم ی روز قرار گزاشتیم با خواهرم ک دوتایی همچیو بهش بگیم اونم خیلی خوب برخورد کرد و گفت ای کاش از اول میگفتین من چ مشکلی میتونم با این رابطه داشته باشم خواهرم بمن گفت خواهشن هوای زهرا رو داشته باش اون خیلی حساسه و اگه جدی نیسی الکی اونو امیدوار نکن اون سره رابطه قبل خیلی ضربه خورده و از این کسشرا من فقد الکی کلمو تکون میدادمو میگفتم خیالت راحت من واقعا دوسش دارمو قول میدم ناراحتش نکنم همچی خیلی سریع میرفت جلو تا ب خودم اومدم دیدم سه ماهی هس ک با زهرا دوستم و واقعا هم از این رابطه راضی بودم اما ی مشکلی بود منی ک فاز لاو همیشه بر میداشتم تو این رابطه یکم حشرم بالا بود اینو زهرا هم تو این اواخر متوجه شده بود ولی ابدا نمیخواسم اونو اذیت کنم خوده زهرا هم همچین دختری نبود همش خودشو کنترل میکرد ولی تا ی حدی رو مشکل نداشت نمیخوام بگم میکردمش و هیچی نمیگفت نه با لب گرفتن و این حرفا زیاد خوشش نمیومد ولی بخاطره من تحمل میکرد خوب یادمه ی دفه خواهرمو مادرم اینا رفته بودن خونه خالم اینا من سه چهار ساعتی وقت داشت تا ترتیبشو بدم اما وقتی بهش گفتم خونه خالیه زیاد خوشحال نشد شاید میدونس تو فکرم چیه ولی قبول کرد بهش گفتم عشقم بیا خونمون با هم فیلم ببینیم خیلی سخت قبول کرد حین فیلم همش با خودم کلنجار میرفتم ک ب زهرا دس نزنم یه دفه کسخول شدم شروع کردم گردنشو بوسیدن خیلی اروم داشتم اینکارو میکردم داشت اذیت میشد ولی چیزی نمیگفت فهمیدم داره اذیت میشه ولی نمیتونسم عقب بکشم خیلی اروم ازش چن تا لب گرفتم دیگه خودشم فهمیده بود کم کم میخوام پیرهنشو در بیارم داشت اذیت میشد از نگاهش معلوم بغض کرده بود تا چشاشو دیدم ب خودم اومدم دسمو عقب کشیدم رفتم سمت دسشویی در رو باز کردم یکم گریه کردم اعصابم خورد شده بود انگار خایه نداشتن تو رابطه های قبلو سره این بدبخت میخواسم خالی کنم اومدم از دسشویی بیرون دیدم جلو دره دسشوییه بغلش کردم ازش معذرت خواسم گفت فک میکردم ب همچین جایی برسه ولی فک نمیکردم ی دفه دس بکشی من فقد برا اینکه واقعا دوست دارم چیزی نگفتم گفتم میدونم واقعا ازت معذرت میخوام بیا اتفاق هایه امروز رو فراموش کنیم بهت قول میدم دیگه اذیتت نکنم پیشونی شو بوس کردم دستشو بوس کردم با هم از خونمون رفتیم بیرون یکم دور زدیم تو شهر یکم قدم زدیم رسوندمش خونشون موقع خدافظی بهم گفت امروز رو هیچوقت فراموش نمیکنم گفتم بهتره ک فراموش کنی چون امروز واقعا از خودم بدم اومد بعدش خدافظی کردیمو رفت خونشون نمیدونم اخر این رابطه چی میشه ولی واقعا از اینکه اونو دارم خوشحالم نوشته حاج

Date: July 26, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *