اردوی رویایی

0 views
0%

سلام به دوستان شهوانی اولا دفعه اولم هست كه خاطره مینویسم و دوما كه با اینكه خیلی خلاصه كردم ولی داستانش طولانیه و دیگه اینكه اگر كم و كسری داشت به بزرگیتون ببخشید امید هستم 18 سالمه قدم 176 و 68 كیلوام و توی یكی از كشور های اروپایی زندگی میكنم و سال 2013 به همراه خانواده عموم به اروپا مهاجرت كردم این داستان برمیگرده به اواخر ماه اگوست سال 2016 كه تعطیلات تموم شده بود و اولین روز های مدرسه رو داشتیم میگذروندیم اگر اشتباه نكنم سومین یا چهارمین روز كلاس بود كه یك دختری كه توی چند روز اخیر غایب بود برای اولین بار اومده بود سركلاس خب وقتی اومد معلم ازش خواست كه خودش رو به بچه ها معرفی كنه از مشخصات این دختر بگم كه اسمش آیه هست چشمای فوق العاده شهلا و زیبایی داره كه واقعا زن و مرد رو مجذوب خودش میكنه قدش حدودا 170 هست چون كنار من وایمیسته یكم ازم كوتاه تره وزنشم دقیق نمیدونم ولی بدن رو فرمی داره و فكر نمیكنم زیاد اضافه وزن داشته باشه و لبنانیه و دو سه سالی میشه كه با خانوادش مهاجرت كردن راستش آیه وقتی داخل كلاس شد من ازش خیلی خوشم اومده و به خودم گفتم خدا قسمت كنه مخشو بزنم كنارم یه صندلی خالی بود اومد و گفت میتونم اینجا بشینم منم گفتم البته خلاصه حدودا یه هفته ده روزی به همین منوال گذشت و بگی نگی یه خورده باهم صمیمی شده بودیم و هرازگاهی باهم شوخی فیزیكی میكردیم ولی این اوقات خوش زیاد ادامه نداشت و بعد از امتحان معلم تصمیم گرفت كه من باید برم به یه كلاس دیگه از طرفی خوشحال بودم كه یك كلاس بالاتر میرم و از طرفی ناراحت كه دیگه تو كلاس آیه نیستم خلاصه كلاس رو عوض كردم و روزها همینطور پشت سر هم میگذشت و صمیمیت من و ایه كم كم از بین رفت و نهایتا در حد یك سلام و احوال پرسی خیلی مختصر بود ولی من همچنان تو كفش بودم تا اینكه یك هفته پیش یعنی اواسط ماه جون 2017 قرار شد كه هفته اخر مدرسه رو با كلاسی كه آیه توش هست بریم اردو كوه نوردی و همینطورم شد رفتیم ساعت ها كوه نوردی كردیم و اومدیم جایی رو كه برامون در نظر گرفته بودن كه یك كلبه قدیمی بسیار خوفناك و پرت سر یك كوه بود كه حداقل تا شعاع پنصد متریمون خونه و یا كلبه ای نبود اتاق ها از قبل مشخص شده بودن و توی مدرسه لیست گرفته بودن كه كی میخواد با كی باشه اتاق ها دو نفری و چهار نفری بود من با سه تا از همكلاسی هام یك اتاق چهار نفری رو گرفته بودیم خسته و كوفته تا دوش گرفتیم و یه چیزی خوردیم ساعت نه شب شد من كه به شدت خوابم میومد اما به خاطر سر و صدای و بازی هم اتاقی هام نمیتونستم بخوابم و دوست هم نداشتم بهشون اعتراض كنم همینطور سرم زیر ملافه بود كه یكی در زد و وارد شد دیدم معلممون هست اومد و شب بخیر گفت و گفتش كه یكی هست كه هم اتاقیش نیومده و تنها توی اتاق میترسه كسی میخواد بره تو اتاق اون بخاطر جمع صمیمی كسی قبول نكرد و معلم داشت میرفت كه به خودم گفتم بزار از این سر و صدا خلاص بشم و به معلم گفتم من میرم گفتش پس وسایلتو جمع من چند دقیقه بعد میام منم وسایلم رو جمع كردن و چند دقیقه بعدش معلممون اومد و باهم رفتیم اتاق رو بهم نشون داد یه اتاق دنج و گوشه و البته ذاتن تاریك با دوتا تخت و كمد وسایلم رو گذاشتم و داشتم میچیدم كه دیدم در باز شد و معلممون با آیه اومد توی اتاق خیلی جا خوردم بهم آیه رو معرفی كرد كه گفتم میشناسمش چند روز تو كلاسشون بودم كه گفت خیلی خوب و رفت شب اول اتفاق خاصی نیوفتاد رفتم دوش گرفتم و مسواك زدم و خوابیدم فردا ساعت هشت مارو بیدار كردن و گفتن بیاید صبحانه بخورید و اماده بشید كه بریم بیرون رفتیم صبحونن خوردیم و اومدم اماده شدم و رفتیم سوار تله كابین شدیم و رفتیم بالا و بعد از مدتی شروع كردیم پیاده پایین اومدن از كوه دو سه ساعتی گدشت كه اكثرا اب تموم كرده بودن و فقط من یه بطری اب داشتم كه توی كیفم قایم كرده بودم اخه معلومه نبود چند ساعت دیگه توی راه باشیم دو تا معلم به همراه بچه ها جلو و دوتا ها هم با فاصله چهل پنجا متری از پشت ما میومدن كه دیدم آیه از جمع جدا شد و رفت پیش معلما و ازشون یه چیز پرسید منم توی این مدت به بهانه عكس گرفتن مكث مردم و از جمع جدا شدم اومد پرسیدم چه قدر راه دیگه مونده گفت نمیدونم گفتم پس از معلم چی پرسیدی گفت پرسیدم این دور و برا اب پیاده نمیشه خیلی تشنمه گفتم خب تشنته به من بگو من اب دارم گفت جدی گفتم اره گفت پس بده بطری پر رو بهش دادم تقریبا یك سومش رو خورد و گفت دستت درد نكنه و اونجا بود كه ما از معلم ها جلوتو میرفتیم و از جمع عقبتر باهم گرم صحبت شدیم و درباره موضوعات زیادی صحبت كردیم كه گفت نه تو همون امید ثابقی و تغیر نكردی گفتم چه طور گفت وقتی رفتی یك كلاس بالاتر فكر كردم مغرور شدی كه دیگه بامن صمیمی نیست گفتم نه بابا این چه حرفیه و گفتم اگر ازم ناراحت شدی ببخشید گفت نه خواهش میكنم بهش گفتم الان از قبل هم بیشتر دوست دارم و باهات صمیمیم گفت چه خوب منم همینطور و دستم رو انداختم دور گردنش و لپش رو بوسیدم گفتم اینم برای اینكه بدونی راست میگم ولی معلومه بود غافل گیر شده بود و خجالت كشید خلاصه بعد از هفت هشت ساعت پیاده روی توی كوه رسیدیم به كلبه و اومدیم تو اتاق رفتم دوش گرفتم و لباس عوض كردم و اومدم دیدم نیست منم یه چرت زدم كه دیدم بیدارم كرد و گفت بیا بریم غذا امادست خلاصه شب وقت خواب شد كه باهم تا دو سه نصف ش كب صحبت كردیم كه یكدفعه بهش گفتم یك چیز بهت بگم گفت بگو گفتم دوست دارم دیدم سرخ شد و سرش رو پایین انداخت رفتم كنارش نشستم و دستم رو دور گردنش حلقه كردم گردنش رو بوسیدم و گفتم از من خجالت میكشی چیزی نگفت و سرش رو گذاشت رو سینم منم دستم رو دورش حلقه كردم واقعا حس خوبی بود یك دفعه بهم گفت امید منم دوست دارم وای عطر تن و موهاش داشت دیوونم میكرد شروع كردم از لپ و گردنش بوس های ریز كردن كه دیدم مقاومتی نمیكنی خوابوندمش و روش خوابیدم و شروع كردم ازش لب گرفتن و گردنش رو مكیدن در همین حین تیشرتم رو در اوردنم و تیشرت اونم در اوردم دیدم كه خجالت میكشه و مستقیم به چشمام نگاه نمیكنه سرش رو بلند كردم و گفتم الان من و تو یك وجودیم سوتینش رو در اوردم و شروع كردم به مكیدن و خوردن به سینه های برفی و سفتش به حدی خوردم كه قرمز شده بودن آیه هم داشت پشتمو چنگ میزد و اه و ناله های خفیف میكرد كه منو واقعا دیوونه میكرد دستمو بردم زیر سرش و سرش رو اوردم بالا و شروع كردم گرندش رو خوردن و اونم خودش رو كامل در اختیار من قرار داده بود و فقط اه و ناله خفیف میكرد منم اروم شلوارش رو در اوردم و دیدم كه یه شرت زرشكی پاشه كه توی بدن سفیدش منظره محشری رو درست كرده بود اروم شرتش رو در اوردم كه با یك كس سفید و ظریف و بدون مو مواجح شدم شروع كردن با چوچولش بازی كردن سرمو بردم لای پاش و چوچولش رو با زبونم بازی میدادم و هر از گاهی زبونم رو داخل كس تنگ و داغش میكردم و اونم داشت تختو چنگ میزد و ناله میكرد و من همچنان با سرعت و دقت بیشتر براش اینكارو انجام میدادم كه ناله زنان یك دفعه دیدم ابش اومد لرزید و ارضاء شد منم شورت و شلوارمو در اوردم و شروع كردم سر كیرمو با كسش خیسش بازی دادن كه بهم گفت امید باكرم مواظب باش تختو كثیف نكنی منم گفتم پس بهتره بزاریم برای یه فرصت مناسب اونم چیزی نگفت پاهاشو جمع كردم و لاپایی میزدم كه بعد از چند دقیقه ابم اومد و خالی كردم رو سینش و همینجوری چند لحظه روش خوابیدم بعدش بلند شدم و تمیزش كردم و رفتیم دوش گرفتیم البته نه باهم امدم دیدم نخوابیده و هنوزم بگی نگی خجالت میكشه و نمیتونه كامل توی چشمام نگاه كنه رفتم پیشش خوابوندمش و ملافه رو روش كشیدم و پیشونیش رو بوسیدم و گفتم شب بخیر و خودمم خوابیدم صبح بلند شدم دیدم هنوز خوابه رفتم دوش گرفتم و مسواك زدم اومدم تو اتاق دیدم بیدار شده و داره بهم چش قوره میره خندیدم كه گفت گردنم كبود شده و نشون داد و گفت حالا چه جوری برم پایین گفتم اشكال نداره گفت نه من خجالت میكشم رفتم از یكی از همكلاسی ها براش كرم پودر گرفتم و دادم بهش ولی میخواستم یه جوری بقیه بفهمن كه موفق شدم اخه دوستام در جریان بودن كه تو كفشم بهش گفتم آیه واقعا منو دوست داری گفت اره گفت یه چیز بگم گوش میده گفت چی گفتم این تی شرتت رو در بیار و من بهت یه چیز میدم بپوش كه با كلی اصرار و ناز قبول كرد و یه پیرهن چهارخونه سفید قرمز بهش دادم كه براش گشاد بود ولی بنظر من با اون خیلی ناز و خوشكل شده بود بهش خندیدم و نسبت بهش حس مالكیت داشتم لپش رو بوسیدم و گفتم بریم گفت تو بورو و من پشتت میام گفتم نه بیام باهم بریم تو دلم گفتم میخوام همه بفهمن كه مال منی از پله ها اومدیم پایین و تو سالن غذا خوری كه همه مارو دیدن و فهمیدن چی شده و منم به دوستام به پوز خند زدم و اون بیچاره سرش پایین بود نوشته

Date: May 30, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *