سلام و عرض ادب ارسلان هستم الان ۳۵ سالمه و ۵ ساله که ازدواج کردم این داستان مربوط به سال ۹۱ میباشد اول در مورد خودم بگم قدم ۱۸۵ وزنم ۸۵ کیلو از نظر چهره هم خیلی ها بهم میگن شبیه شهاب حسینی هستم یادمه اون روزها کارم خیلی به اوج رسیده بود و من یه الفا رومئو جولیتا تازه خریده بودم و خیلی باهاش حال میکردم من یه شرکت آبکاری داشتم و برای ابکاری هم یه سری کارها بود که برای کار در منزل واجب بود و ما کار میدادیم خانمها تو خونه کار میکردن یه مدتی بود کارم خیلی زیاد شده بود و من ناچار تراکت پخش کرده بودم برای کار در منزل و کل منطقه سمت کارخونه چسبونده بودم البته روی تراکتها شماره خودم بود ولی معمولا من کار نمیبردم تحویل خانمها درب منزل بدم و کارگر داشتم با فرقون کار تحوبل میداد خیلی ها به من زنگ میزدن و منم هماهنگ میکردم که کارگر ها کار ببرن تحویل بدن تا یه خانمی زنگ زد که واقعا صدای جذابی داشت اصلا یه جور صحبت کرد که من جذب شدم و واقعا حال کردم اصلا و خودم کارها رو گذاشتم تو ماشین و بردم جلوی درب خونشون خونشون انتهای یک کوچه باریک بود وقتی رسیدم جلوی در خونشون زنگ زدم که بیاد ساعت حدود ۹ ۳۰ شب بود که یه خانم با یه چادر گل گلی سفید در رو باز کرد و اومد سمت من این بشر اونقدر زیبا و خوشگل بود که الان هم داشتنش برام آرزوست چهره واقعا زیبا من تو همون لحظه اول عاشقش شدم همینطوری غرق تواشا کردنش بودم که بهم گفت اقا حواستون کجاست به تته پته افتادم و کارها رو بهش دادم و چون سنگین بود کارها رو با خودم تا طبقه دوم خونش بردم کسی خونشون نبود نتونستم بفهمم که متاهله یا مجرد چون ابروهاش رو برداشته بود و موهاش رنگ شده بود حدس زدم متاهله ولی مردد بودم از طرفی هم دخترهای سمت پایین شهر مخصوصا تو اون سالها متلقا قبل ازدواج سیبیلاشون هم نمیزدن چه برسه به رنگ مو طقریبا مطمعن شده بودم که متاهله اما اینکه مطلقه هست یا داره زندگیشو میکنه رو نمیدونستم از طرفی نمیتونستم امارش رو بگیرم چون با تلفن ثابت خونه زنگ زده بود تو راه شرکت بودم و مثت زیبایی خانم که تلفنم زنگ خورد شماره رو که دیدم فهمیدم خودشه صدای خیلی نازی داشت گفت اقا ارسلان سیم به من ندادین بهش گفتم من اسمم رو بهتون نگفته بودم شما فقط فامیلی منو میدونستید که گفت منو کل محل میشناسن و من به همین اسم شهرت دارم که گفتم منم حتمی باید اسم کوچیک شما رو بدونم که بهم گفت اسمم زهراست زهرا واقعا چه اسم زیبایی اسمتون مثل خودتون زیباست زهرا اختیار دارین این چه حرفیه من اونقدر هم تعریفی نیستم ارسلان من واقعا زنی به زیبایی شما در عمرم ندیدم شما واقعا منو شوکه کردین چهره واقعا زیبایی دارین زهرا لطفا سیم هم بیارین بدین بنده خدا کپ کرده بود که من اینقدر رک سری اول دارم اینطوری بهش میگم زیبایی رفتم سیم رو هم بهش دادم و برگشتم وقتی رسیدم خونه منتظر بودم تماس بگیره تا ۳ صبح هم بیدار موندم ولی خبری ازش نشد اصلا باورش هم برام سخت بود که تا این حد خاطر خواه یه زن بشم اصلا دیوونه شده بودم ساعت ۴صبح خوابم برد و فردا هم شب شد شب هنگام بود که یه پیامک برام اومد در پوست خودم نمیگنجیدم خودش بود واقعا شاد بود یه کم با هم اس بازی کردیم که بهم گفت نامزد داره و با نامزدش مشکل داره و میخواد جدا بشه و اینکه نامزدش پردش رو زده و مادر و پدر و برادراش شدیدا مخالف جدا شدنشن و اینکه اون نامزدش رو دوس نداره و اینکه نامزدش بیکاره و الاف که معتاد هم شده از این حرفا منم بهش گفتم تو واقعا زیبایی و به زیبایی تو در کل زندگیم کسی رو ندیدم و اینکه لیاقت تو خیلی بیشتر از اینهاست با هم دوست بودیم و رابطه دوستی داشتیم به همه زنها کارگرها کار میبردن الا این زهرا خانوم که من خودم همیشه بهش کار میبردم میدادم که ببینمش زهرا بهم میگفت با این حال که به پول این کار شدیدا احتیاج داره دیگه دوس نداره کار کنه چون پشت سرش همسایه ها حرف درست میکنن از اون روز دیگه نمیتونستم ببینمش و فقط بهش پیام میدادم و گاهی وقتا تلفنی صحبت میکردم خیلی شرایط بدی داشت واقعا دلم براش میسوخت التماسش میکردم که جدا بشه تا من بتونم باهاش ازدواج کنم اما میگفت نمیشه خوانوادم اجازه نمیدن یه شب حدود ۳ نصفه شب بود که بهم زنگ زد و گفت مادرش سکته کرده و تو بیمارستان پول لازمه فورا خودم رو رسوندم بیمارستان هذینه بیمارستان رو پرداخت کردم و شرایط که عادی شد ازش خواهش کردم بیاد بشینه تو ماشین همین که نشست پیشم لبام رو گذاشتم ر و لباش و شروع کردم به مک زدن لباش وای خدای من الان هم که مینویسم دارم لذت میبرم خیلی لذت داشت که به زور خودش رو ازم جدا کرد و رفت تو بیمارستان و فرار کرد از دستم و برای این کار خیلی ناراحت بود و احساس گناه میکرد و چند روزی تلفنم رو جواب نمیداد ولی منه لامصب داشتم دق میکردم پیش خ دم میگفتم د احمق این شوهر داره نامزد داره ولش کن بیخیالش شو ولی خدا چیکار میتونستم بکنم عشقه عشق درد عشق درد بدیه حالم خراب میشد و نمیتونستم تحمل کنم یه روز بهم زنگ زد و گفت میخواد پول بیمارستان رو بهم بده بهش گفتم بیار کارخونه و اونو اومد روز تعطیل بود و کسی نبود کارخونه خودم تنها بودم اومد دفتر من تو دفتر یه تخت خواب داشتم پولم رو که داد میخواست بره بهش گفتم التماس میکنم بزار یه بار دیگه ببوسمت بعد برو که اومد و من لبام رو گذاشتم روی لباش و شروع کردم به مک زدن از حال خودم بی حال شدم که حس کردم کامل خودشو در اختیارم گذاشته چادرش رو از سرش کندم و دستم رو گذاشتم روی سینه هاش و همزمان که لباش رو میخوردم سینش رو میمالیدم و یواش یواش شروع کردم به در اوردن لباسهاش و لختش کردم اوم کیر منو از تو شرت م در اورد و شروع کرد به خوردن همون چند ثانیه اول ارضا شدم خوابوندمش روی تخت و مشغول خوردن کس نازش شدم حشرم اونقدر زده بود بالا که در چند ثانیه دوباره راست کردم چند دقیقه که کس نازش رو خوردم کیرم رو گذاشتم دمه کسش و فرو کردم تو آه آه چه لذتی واقعا لذت بخش بود یه سکس عاشقانه جووون چه لذتی داشت بعد چند دقیقه ارضا شدم و کل آبم هم ریختم تو کس نازش تو بغلم بود که بهم گفت نامزدش رو با یکی دیگه دیده و فهمید که نامزدش بهش خیانت کرده و اونروز چند بار دیگه هم با هم سکس کردیم و اون رفت و بعدها مطلع شدم که با نامزدش عروسی کردن و الان هم دوتا بچه کاکل زری داره که عکسشون تو پروفایلش میبینم پسرش خیلی شبیهه منه نمیدونم شایدم پسر خودمه ولی من واقعا الان هم عاشق زهرام دوستون دارم نوشته
0 views
Date: March 4, 2019