ازدواج با زن خیابانی

0 views
0%

سلام شاید به من فحش بدید ومنو بی غیرت خطاب کنید ولی برام اصلا مهم نیست این داستان کاملا واقعیه من فروشگاه لوازم خانگی تویکی از نقاط خوب تهران دارم وضع مالیم وزندگیم خداروشکر بدنیست تنها مشکلم هات بودنمه تواین مدت بادخترهای زیادی بودم اما هیچ کدوم اون چیزی روکه من میخواستم نداشتن من هات بودن و انجام تمام چیزهایی که توفیلم های سکسی هست میخواستم ولی هیچوقت طرف مقابل من کارشو خوب انجام نمیداد با این که من تمام تلاش میکردم برای هات کردن طرف مقابل کسش روهم میخوردم ولی اونا حتی بعضی مواقع ازاین کار منو باز میداشتن همیشه تو سایت های سکسی از اویزون و ایکس پرشیا گرفته تاهمین شهوانی می گشتم ولی زن مورد علاقم نبودکه نبود تا این که اون اتفاق افتاد وبه نوعی قریضه سرکش منو رام کرد نزدیک غروب بود وبی هدف توخیابونا میگشتم چون هیچ کس توخونه انتظارم نمیکشید حال رفتن به خونه نداشتم اون لحظه دختری دیدم که کنار جاده ایستاده بود کنارش ترمز زدم صورت زیباش فریبنده بود و موهای بلوندش از زیر روسری خودنمایی میکرد سوارماشین شد به خونه ام رفتیم خیلی راحت کارشو انجام می داد ساک میزد بیضه هامو مک میزد بعد خودش روتخت رهاکرد تامن کارمو بکنم لباوسینه هاشو خوردم وکسش نوازش کردم بعد هرپوزیشنی که میخواستم انجام داد وابم رو روی صورتش پاشیدم این کارا رو بدون هیچ اکراهی انجام داد واخرش بالبخند زیبایی که زد خستگی خروج منی از تنم گرفت اون شب باهاش صحبت کردم وراضیش کردم که فقط بامن باشه وفقط بامن بخوابه درقبالش کم کسری های زندگیشو برطرف کنم اولین سکسمون روبا کاندوم انجام دادیم ولی بعد از ازمایشی که دادو معلوم شد که مشکلی نداره بدون کاندوم کارمون میکردیم چندماه گذشت واصلا اخلاقش عوض نشد همیشه لبخند رو لبش بودوهمیشه خوش اخلاق و هات وسکسی مگه یک مرد از زنش چی می خواد غیراز اینا تو این مدت چندین بار باهم سکس کردیم هیچکدوم تکراری نبود وهر سکس حال وهوای خودش داشت بودن باهاش یک نوع وابستگی واسه من ایجادکرد حتی اگه یک روز نمی دیدمش اروم قرار نداشتم تمام داستان زندگیشو هم فهمیدم ازاین که به خاطر پول راضی به این کارشده ولی بعدا پشیمون شده حتی میخواسته خودکشی کنه پدر مادرش وقتی بچه بوده مردن و هیچ کس نداره چندماه هم گذشت ومن خوب فکر کردم بالاخره تصمیم گرفتم ازش درخواست ازدواج کردم اول مخالفت کردوگفت گذشتم باعث میشه بعدا ازمن بدت بیاد ولی من از عشق خالصم گفتم گفتم میخوام از تو بچه داشته باشم چندهفته بعدباهم ازدواج کردیم وهمه ازجمله خانوادم اونو به عنوان همسرمن قبول کردن الان چندسالی میگذره وبازهم من ازش سیر نشدم ماباهم صاحب یک دختر شدیم ویک پسر هم توراه داریم زندگیمون خیلی خوب داره پیش میره این داستان زندگی من بود امیدوارم منو درک کنید پایان نوشته

Date: February 20, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *